eitaa logo
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
6هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.9هزار ویدیو
24 فایل
〖مامدعیان‌صف‌اول‌بودیم . . ازآخرمجلــس‌شھــدا راچیدنــد :)💔〗 -- ارتباط با خادم : @HOSEIN_561 💛کپــے: صدقه‌جاریست . . . (: 🔴ناشناس : https://eitaa.com/Nashenas_Shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
🎤مادر شهید: ⚫️( آخرین دیدارتان با فرزندتان برایمان بگویید): 💠من از این ماموریت آخر اصلا خبر نداشتم. مثل همیشه آمد خانه ما برای خداحافظی و گفت: قرار است امشب برای ماموریت برود، اما نگفت کجا. نمی دانم چرا اصلا نپرسیدم. با خود گفتم: حتما از همان ماموریت های کاری همیشگی است. خیلی عجله داشت. گفت: «ماموریتم یه دفعه پیش آمده، می خواهم بروم کار دارم و خیلی عجله دارم. 🔻وقتی داشت می رفت نمی دانستم برای آخرین بار او را بغل می کنم و می بوسم. سرتاپایش را نگاه کردم و در دلم قربان صدقه اش رفتم. مثل همیشه بوی عطر گل و گلاب می داد. یک بار از او پرسیدم: «مامان! چیزی عطری میزنی این قدر بوی خوبی می دهی؟» خندید و گفت «نه!» بچه ام خوشبو بود و آن هم به خاطر رفتار خوب، ایمان قوی و زیارت عاشورایی بود که هر روز می خواند. 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤همسر شهید: 🔰آن موقع یعنی سال 1392، تکفیری ها سه منطقه را محاصره کرده بودند با جمعیت هفتاد هزار شیعه. اهالی این مناطق از نظر وضعیت غذا آنقدر در مضیقه بودند که علف می خوردند. ❣هر وقت احسان این ها را برایم تعریف می کرد، می دیدم که اشک در چشم هایش جمع می شد. 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🔻از عمه جان چه خبر؟ 🌿29 دی 93 سید ساعت چهار صبح از اصفهان رسید و 12 شب دوباره حرکت کرد رفت، یعنی من حتی فرصت نکردم بگویم این دو هفته ای که شما اصفهان بودید چه گذشت. ▪️آخرین باری که رفتند همسرم تقاضای عراق داده بود ولی میگفت ممکن است که سوریه برود من نمیدانستم ایشان کجا قرار است برود....وقتی تماس گرفت با خودم میگفتم چگونه از ایشان بپرسم کجاست تا از لحاظ حفاظتی مشکلی نداشته باشد. از احسان پرسیدم از عمه جان چه خبر؟ ایشان هم گفتند که رفتم زیارت گفتم التماس دعا بعد متوجه شدم که کجا هستند. 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤همسر شهید: 🔷اولین باری هم بود که در طول زندگیمان گفتند از اینکه کنارت نیستم خیلی ناراحت هستم... 🌷همیشه مرا دلداری می داد ولی این بار نقشمان عوض شده بود و من اورا دلداری می دادم و بابت همین موضوع خدا را شکر میکنم که این آرامشی که خدا به من هدیه داده بود توانستم لحظه آخر به احسان منتقل کنم تا با خیال راحت به دیدار خدا برود. 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🌷یک جزء قران به نیت پسرم... 🎤همسر شهید: 🔷آن زمان مشکلی برای سید طاها وجود داشت، من هنوز که هنوز است هیچ جا نگفتم... این موضوع ختم بارداری بود... همیشه به همسرم می گویم این معجزه با شهادت ایشان اتفاق افتاد اگر احسان شهید نمی شد الان شاید سید بود ولی فرزندمان سید طاها نبود... 🔰به من گفته بودند که باید تهران آزمایش انجام بدهم و انجا اقدام به ختم بارداری کنم. من یک هفته فقط گریه می کردم. علت گریه را از من می پرسیدند می گفتم بخاطر بارداری است و سردرد شدید دارم. حتی به مادرم هم نگفتم. می گفتم چیزی نیست دلم برای احسان تنگ شده است. با خودم کلنجار می رفتم و بعد از یک هفته جواب آزمایش آمد و مشخص شد که باید تهران بروم و آنجا ختم بارداری باشد... وقتی احسان تماس گرفت جریان را برایش توضیح دادم گفتم من باید تهران بروم اگر می تونید شما هم بیایید تا من با شما باشم. هر دو پشت تلفن گریه می کردیم که من باز خودم ایشان را دلداری دادم گفتم توکل بر خدا راضی ام به رضای خدا. 🔻سید احسان یک ساعت بعد تماس گرفت گفت نگران نباش یک جز قرآن به نیت سلامتی بچه خواندم و مطمئن هستم که بچه سالم است. دقیقا همان شب از روی فیلمی که برایم فرستاده بودند متوجه شدم روحانی آن جمع گفته بوده یک جز قرآن برای سلامتی خودتان بخوانید... همسرم آن قران را به سلامتی بچه هدیه کرد. 🌷انگار تا جواب آزمایش بعدی بیاید احسانم رفت و به من خبر شهادتش را دادند💔😞 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
هدیہ ے اهل بیت🌿 🎤همسر شهید: ⚫️ایشان پاک و خالص بودند، گاهی اوقات وقتی با سید درد و دل میکنم میگویم شاید زندگی این دنیایی ما کوتاه بود اما من در این پنج سال و دو ماه به اندازه تمام زندگی ام از محبت هایش سیراب شدم.بین ما ارتباط عاطفی عمیقی وجود داشت... 🍃مطمئن هستم احسان هدیه ی اهل بیت در زندگی ام بود..خیلی با احتیاط بر خورد می کرد خیلی ارام با مسائل مواجه می شد. 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🎤همسر شهید: 🌷وقتی به من گفتند ایشان مجروح شده، اصلا نمی خواستم به این فکر کنم که ممکن است شهید شده باشد سید احسان تسبیحی داشت که آن را برداشتم و مشغول ذکر شدم. نمی دانم چرا؟! اما فقط این آیه به ذهنم می آمد « 💔ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاهم عند ربهم یرزقون». 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🔵شهید سید احسان حاجی حتملو سرانجام در عصر روز دوشنبه 13 بهمن 1393، مصادف با دهه فجر انقلاب اسلامی🇮🇷 همراه با دیگر همرزمانش با شعار 🌷(کُلُنا عَباسُکَ یا زینب) در حومه شهر حلب سوریه به آرزوی دیرینه اش رسید و جامه فاخر شهادت را برتن کرد. 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🔰نحوه شهادت سید احسان به چه صورت بود؟ 🎤همسر شهید: ⚫️یکی از همرزمان سید احسان برایمان تعریف کرد؛ پایین روستای حندورات به طرف حلب مزرعه ای بود به نام عرندس. داخل مزرعه یک خانه دو طبقه به فاصله حدود سیصد متر از بقیه تک افتاده بود. این خانه نزدیکترین مکان به دشمن در خط حندورات بود. سید و بچه های سوری قرار بود خودشان را به داخل  این خانه برسانند. و تا شب همان جا بمانند و شب کار شناسایی و بررسی ها را انجام دهند. وقتی آنها برای شناسایی به آنجا رفته بودند خانه شناسایی می شود و با خمپاره آن خانه را مورد هدف قرار می دهند که باعث به شهادت رسیدن آنها می شود.  🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🌿حال هوای شما در روزهای اول شهادت به چه صورت بود؟ ❤️احسان اولین شهید مدافع حرم شهر گرگان و دومین شهید مدافع حرم استان گلستان است. برای مراسم احسان در شهر غوغا شده بود. مراسمش خیلی با شکوه برگزار شد. غریبه و آشنا، همکار و غیر همکار، دوست و فامیل همه آمده بودند. آن روزها احساس می کردم احسان فقط مال من و خانواده اش نیست، به همه مردم تعلق دارد.  🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
دیدار با مقام معظم رهبرے🌷 🔻دوازده روز قبل دی ماه خواب سید احسان را دیدم به من گفتند که من تا دوازده روز دیگر پیش شما بر میگردم وقتی محاسبه کردم دیدم تاریخش شب یلدا می شود... 🌙 شب یلدا دوباره خوابشان را دیدم آقا سید گفتند من میروم و بعد هفت روز برمی گردم... بیدار شدم و به تقویم نگاه انداختم روز دوشنبه می افتاد...احساس می کردم قرار است اتفاقی بیفتد تقریبا سه روز بعد از این خواب از دفتر حضرت آقا تماس گرفتند و ما در روز دوشنبه 7 دی ماه بیت ایشان دعوت شدیم. 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°
🌿بعد از شهادت سید احسان یک دلگرمی ویژه ای نسبت به آقا پیدا کردم مطمئن هستم دعای پدرانه اش همیشه بدرقه مان است. وقتی محضر مقام معظم رهبری رسیدیم، آقا، 🔻سید طاها را در آغوش گرفتند از رهبری خواستم که دست پدرانه بر سر سید طاها بکشند ...ایشان هم سید طاها را در آغوشش بیشتر فشرد. پسرم درست سمت قلب حضرت آقا قرار داشتند...من فکر کردم آقا متوجه نشدند دوباره از ایشان همان خواسته را تکرار کردم آقا هم سید طه را در آغوششان محکمتر فشردند...بعد یک لحظه نگاهم به دست بی حرکت آقا افتاد.(بیحرکت بر اثر مجروحیت جانبازی) ...خیلی ناراحت شدم از این که درخواستم را دو بار مطرح کردم... 🔰در آن جلسه کم سن و سال ترین همسر شهید من بودم و کوچکترین بچه هم سید طاها بود ...آقا به بنده فرمودند: «انشالله خدا آرامش و سکینه به شما عطا کنه» که واقعا همان هم شد. بعد از دیدار با ایشان آرامش خاصی داشتم🍃 🌹 در ایتا و سـروش↓↓↓ °°° @whjhtgh °°°