فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢چطور فاطمی شویم؟
«دگرخواهی بجای خودخواهی»
May 11
6.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😱ریشه همه مشکلات!بی عدالتی
📛عامل،فقر مردم چ کسانی هستند⁉️
May 11
📛😭حضرت زهرا و عاشق دلداده اش!
اندکی از شب گذشته بود و عنایتی شد از طرف شهدا و حقیرکه دنبال ایده ای برای شهدا بودم به طرز معجزه آسایی با شهید محمدمسرور آشنا شدم!
این هدیه حضرت زهرا و این داستان دلدادگی شهید و درنهایت.....👇👇
😱داستان دلدادگی حضرت زهرا و عاشق ش
در مورد نشانههای حضور حضرت زهرا سلامالله علیها در زندگی مشترک شماوشهیدمحمدمسرور میتوانید بیشتر توضیح بدهید؟
بله. یکی از شرایط ازدواج آقا محمد این بود که دختر از خانواده شهید باشد، مادرشان گفته بود که دختر خانواده شهید با سنی مناسب شما وجود ندارد، گفته بود خب پدرشان پاسدار باشد. بعد گفته بود که دوست دارم ۱۸ ساله و نامش هم زهرا باشد. مادرشان هم گفته بودند که من دختری با این ویژگیها را از کجا پیدا کنم؟
وقتی که برای خواستگاری آمدند و فهمیدند اسم من زهراست خیلی خوشحال شدند. سر مزار قبور شهدای گمنام که به درخواست ایشان صیغه محرمیت را خواندیم، من به ایشان پیام دادم و گفتم بیایید دنبالم که با هم برویم نماز جمعه، وقتی به خانه برگشتیم هر دویمان از ارادتمان به حضرت زهرا سلام الله علیها گفتیم، اینکه همه اهل بیت علیهمالسلام برایمان عزیز هستند؛ اما حضرت زهرا (س)یک چیز دیگری هستند. ایشان یک دسته کلید به من دادند که روی آن یا فاطمه الزهرا حک شده بود.
بین صیغه موقت و دائم ما سه روز فاصله بود، در این فاصله ما میرفتیم پارک، تا نیمه شب ما در پارک بودیم، یک شب بعد از اینکه خداحافظی کردیم پای من در حیاط، پشت پله گیر کرد و زمین خوردم و دستم شکست. دیدم پایم خونی شده؛ اما فکر نمیکردم دستم شکسته باشد، آنقدر درد داشتم که همانجا نشستم، کسی را هم صدا نکردم، تا یک ربع بیست دقیقه همانجا نشستم و بعد لنگان لنگان داخل رفتم.
نیمه شب بود که به آقا محمد پیام دادم که فردا میخواهم بروم و از دستم عکس بگیرم، دوست نداشتم بدون اجازه ایشان بروم، ماجرا را که به ایشان گفتم خیلی ناراحت شد و گفت: «فردا صبح خودم از حوزه مرخصی میگیرم و شما را دکتر میبرم.»
دستم آتلبندی شد و با همان دست شکسته و پای زخمی سر سفره عقد رفتم. وقتی که آمد با یک ظاهر بسیار منظم، پیراهن سفید و شلوار مشکی، و عطرزده بود، همیشه مرتب بود.
قابی در دستش بود، گفتم: «این چیه؟» رویش را برگرداند، دیدم روی آن نوشته شده «السلام علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها» و تنها چیزی بود که ما سر سفره عقدمان گذاشتیم، تا زندگیمان با نام و یاد حضرت زهرا آغاز شود.
ما هر شب میرفتیم نماز جماعت بعد زیارت قبور شهدای گمنام و بعد هم پارک و شام و...
یک شب که سر قبور شهدای گمنام بودیم گفت: «زهرا تو چند سالته؟» گفتم: «مگه تو نمیدونی؟ ۱۸ سالمه»، گفت: «حواست هست ۱۸ سالته، نامت زهراست و با دست شکسته نشستی سر سفره عقد؟» من یک آن، جا خوردم. همیشه روضه حضرت زهرا را با هم گوش میدادیم، و من فقط اشک میریختم. گفت: «این یک نشانه بود که تمام زندگی ما با نام و یاد حضرت زهرا باشه.»
وقتی خبر شهادت را به من دادند گفتند از ناحیه پهلو مورد اصابت تیر قرار گرفته و وقتی من عکسشان را دیدم جای تیر روی سینه ایشان هم بود و این نشانههای حضرت زهرا (س) همچنان در زندگی ما ادامه دارد و دیده میشود.
بعد از مدتی یکی از دوستانشان گفتند ما خواب ایشان را دیدیم و پرسیدیم که لحظهای که تیر خوردی چه شد؟ گفت: «من تیر اول را که خوردم قبل از اینکه به زمین بخورم امام حسین(ع) من را در آغوشش گرفت و من در آغوش اربابم حسین بودم و هیچ دردی را متوجه نشدم.»
خانم یکی از دوستانشان میگفتند: من خواب دیدم که شهید مسرور میگوید: «من، شهید توفیقی و یکی از شهدای گمنام در یک منطقه هر شب مهمان اختصاصی حضرت زهرا (س) هستیم.»