💢جناب صالحی وزیر ارشاد (افساد):
1⃣اولا، فکر میکنم خانواده محترم شهید اینقدر حق داشته باشند که بدون اجازه شما یک کلمه به سنگ نوشته مزار حاج قاسم اضافه کنند.
2⃣ثانیا ، کلمه اضافه شده " #ولایت" است . "سرباز ولایت ، حاج قاسم سلیمانی"
از کلمه ولایت خیلی دردت اومده ؟؟؟
3⃣ثالثا ،اگر خیلی دنبال عمل به وصیت شهدا هستی این جانور های #سلبریتی که تو ارشاد و جشنوارهاتون میلولن کنترل کن . یه فکری برای فضای مجازی بکن
✔️پیشتیبانی ولایت و پیروی از ولایت وصیت همه شهداست .
✍پ.ن:آیندگان خواهند دید آن روزی را که امثال شما سقط شده اید و حتی سلبریتی های عزیزتون جنازتون رو از زمین جمع نمیکنند
@sabkeShohada
🌹فرمانده سلیمانی در قلبهای مردم سوریه باقی خواهد ماند👌
✅نخست وزیر سوریه در دیدار با سردار سلامی گفت:
🔸 دولت و ملت سوریه به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و مردم ایران تسلیت عرض میکنم.
🔸شهادت سردار سلیمانی عزای ما هم هست و سوریه در این ایام به دلیل شهادت این سردار دلاور روزهای حزن انگیزی را سپری میکند.
@sabkeShohada
#شهید_همت:
شهیدهمت در پاسخ به جوسازیهای جریانی مرموز طی عملیات رمضان می گفت:
هر کسی که بیشتر برای خدا کار کند
بیشتر باید فحش بشنود و شما #پاسدارها، چون بیشتر برای خدا کار کردید، ببشتر فحش شنیدید و میشنوید.
#شهید_محمدابراهیم_همت
@sabkeShohada
با ما با شهدا بمانید 👆👆👆
⭕️ ناگفتههای همسر مدافع حرمی که به دست داعش تکهتکه شد
🔰شوهرم در سالروز ازدواجمان به شهادت رسید.💔
🔰«مریم امجدیان» از نحوه شهادت همسر شهید مدافع حرمش توسط داعش سخن گفت.
🔰 شهید #ابوذر_امجدیان از مدافعان حرم در سوریه بود که در صبح روز یکم آبان ماه سال ۱۳۹۴ که مصادف با تاسوعای حسینی (ع) و چهارمین سالروز ازدواجش بود به درجه رفیع شهادت نائل آمد.💔
🔰 با «مریم امجدیان» همسر این شهید به گفتگو نشستهایم که در ادامه میآید:
چطور با ابوذر آشنا شدید⁉️ و از ویژگیهای اخلاقی همسر شهیدتان بفرمایید.👇
🔰در رابطه با نحوه آشنایی من با این شهید باید بگویم، چون در یک روستا با هم زندگی میکردیم او در یکی از مسیرهای رفتوآمد من را میبیند و پس از طرح موضوع با خانواده به خواستگاری آمدند که بنده نیز، چون شناخت کافی از ایشان داشتم در زمان خواستگاری خیلی سریع جواب مثبت به او دادم.😍
🔰اخلاق بسیار خوب، تواضع، مهربانی و شوخطبعی او مرا شیفته خود کرده بود. از ویژگی بارز ابوذر #شوخطبعی بود و اینکه هر کسی به او بدی میکرد هیچگاه بهدل نمیگرفت و فرد بسیار رئوفی بود و علاقه ویژه من به او نیز بهدلیل همین خصوصیات اخلاقی بود.👌
🔰شما مخالفتی با حضور همسرتان در جبهههای نبرد با دشمن تکفیری نداشتید⁉️
🔰 ابوذر بسیار مطیع ولایت بود و در رابطه با اعزام به سوریه زمانی که من مخالفت کردم گفت "چون رهبر ما و، ولی امر ما امر کرده باید برای دفاع از حرم اهلبیت (ع) بروم".
🔰ابوذر در سال ۹۴ خیلی به مأموریت میرفت و من بهدلیل وابستگی شدید به ایشان با اعزام او به مأموریتهای خارج از کشور مخالفت میکردم، زیرا به هیچ وجه تحمل دوری او را نداشتم
🔰و هر روزی که ابوذر را نمیدیدم مانند یک بچه که تحمل دوری مادرش را ندارد گریه و زاری بهراه میانداختم،
🔰 اما ابوذر روز خواستگاری یک شرط گذاشت و تأکید کرد که هر چند ماه یک بار به مأموریت اعزام میشود و من نیز با مأموریتهای داخلی او موافقت کردم و زمانی که مخالفتها و گریههای من را میدید میگفت "یادت هست زمان خواستگاری با من تعهد بستی که با مأموریتهایم مخالفت نکنی"،
🔰 و من دیگر سکوت میکردم و اجازه میدادم مأموریتهای داخل کشور را برود.
🔰ماجرای سوریه رفتنش را چطور با شما در میان گذاشت⁉️
🔰در روزهای اول بهشکل علنی نمیگفت که قصد رفتن به سوریه را دارد، ولی کاملاً مشخص بود و متوجه شده بودم که میخواهد برود، چون این اواخر مدام پیگیر کارهایش بود،
🔰 اما در اوایل و در زمان اعزام او به سوریه وقتی من مخالفت میکردم، میگفت "مقام معظم رهبری دستور فرمودند که حرم اهلبیت (ع) از وجود داعش باید پاک شود و من یک بچه شیعه کرمانشاهی باغیرت هستم💪 و زمانی که رهبر فرمان دهد نمیتوانم به این امر بیتفاوت باشم".
🔰اما من نیز به ایشان میگفتم که "روز خواستگاری فقط با مأموریتهای داخل کشور شما موافقت کردم" و بعد از اینکه چند بار مأموریت ایشان به سوریه کنسل شد دیگر در مورد اعزام به سوریه با من صحبت نمیکرد
🔰تا اینکه روزی برادر شوهرم با من تماس گرفت و گفت "ابوذر رفته مأموریت و به من سپرده که به شما بگویم که به شهرستان بروید"، و من نیز از شدت ناراحتی خانه ماندم و تا غروب گریه کردم
🔰 تا اینکه در موقع غروب صدای آیفون درآمد و فهمیدم که ابوذر است که برگشته، از یک طرف از دستش عصبانی و از طرفی از دیدنش خوشحال بودم،
🔰گفتم "چرا به من نگفتی که به سوریه میروی⁉️"، ایشان گفت "اینقدر تو ناراضی بودی تا فرودگاه رفتم، اما خانم حضرت زینب (س) من را نطلبید".👌
🔰چه شد که شما با اعزام ایشان به سوریه موافقت کردید؟
🔰چند بار مأموریت ابوذر کنسل شد، ایشان دیگر راستش را به من نمیگفت و در موقع اعزام نیز میگفت "دارم میروم مأموریت داخل شهر"، تا اینکه در روز عید قربان من را به شهرستان برد و گفت "میخواهم بروم مأموریت شمال کشور"، و من هم موافقت کردم.
🔰 خلاصه یک روز که خانه خواهرم بودم ابوذر زنگ زد و گفت "برگهای برای یادداشت وصیتنامهام بیاور"، و او مرا برای رفتن قانع کرد
@sabkeShohada
💠 جعبه شیرینی رو جلوش گرفتم، یکی برداشت و گفت: «میتونم یکی دیگه بردارم؟» گفتم: «البته سید جون، این چه حرفیه؟» برداشت ولی هیچ کدوم رو نخورد. کار همیشگیش بود. میگفت: «میبرم با #خانم و بچه هام میخورم». میگفت: اینکه آدم شیرینیهای زندگیشو با زن و بچهاش تقسیم کنه خیلی توی زندگی خانوادگی تأثیر میذاره!
#شهید_سید_مرتضی_آوینی🌷
📕سیدمرتضیآوینی،کتاب دانشجویی،ص۱۹
@sabkeShohada
🍃❤️
شهادت
داستان ماندگاری
آنانی است که دانستند
دنیا جای ماندن
نیست ...🕊
@sabkeShohada
💠حاج هـمت میگوید:
هر موقع در مناطق جنگی گم شدید
ببینید دشـــمن ڪجا را می ڪوبد؛
هـمانجا #جبهــــــهی خـــــودیست.
گم شدهای؟!
نمیدانی جبهه خودی کجاست؟!
دشمن هر روز کجا را میکوبد؟!
یک روز با ماهواره📡
یک روز با مصیح پولینژاد 💶💴
یک روز با مدهای عجیب و غریب
و...
فهمیدی؟!
جبهه ی خودی دقیقا در دستان توست
⚠دشمن، #چادرت و #حجابت را نشانه گرفته است....
👌پس زیر این آتش سنگین بیش از پیش مواظب جبههی خودی باش....
@sabkeShohada
🌷 شهید مهدی باکری🌷
🔰خواهرش بهش گفته بود «آخه دختر رو که تا حالا قیافه ش رو ندیده ای ، چه جوری می خوای بگیری⁉️ شاید کچل باشه.»😄 گفته بود « اون کچله رو هم بالاخره یکی باید بگیره دیگه !»😍
🔰 یک جلد قرآن 📖و یک اسلحه .😍 را بعنوان مهریه قرار دادند این هم که چه جور اسلحه ای باشد، برایم فرقی نداشت.
اقا مهدی پرسید « نظرتون راجع به مهریه چیه ⁉️» گفتم « هرچی شما بگین.» گفت « یک جلد قرآن و یک کلت کمری. چه طوره؟» گفتم « قبول.» هیچ کس بهش نگفته بود. نظر خودش را گفته بود. قبلا به دوست هایش گفت بود« دوست دارم زنم اسلحه به دوش باشد.»👩🏭
🔰روز عقد کنان بود.🎊 زن های فامیل منتظر بودند داماد را بینند. وقتی آمد، گفتم « اینم آقا داماد. کت و شلوار پوشیده و کراواتش رو هم زده، داره می آد.💞» مرتب وتمیز بود. با همان لباس سپاه . فقط پوتین هایش کمی خاکی بود.😄
🔰 هرچه به عنوان هدیه ی عروسی به مان دادند، جمع کردیم کنار هم بهم گفت « ما که اینا رو لازم نداریم. حاضری یه کار خیر باهاش بکنی⁉️» گفتم « مثلا چی ؟»
🔰گفت « کمک کنیم به جبهه .» گفتم « قبول ! » ☺️بردمشان در مغازه ی لوازم منزل فروشی . همه شان رادادم، ده – پانزده تا کلمن گرفتم
#راوی_همسر_مهدی_باکری
@sabkeShohada