🌹#با_شهدا
#شهیدمسعودآخوندی🥀
✍️ تک پسر
▫️تک پسر خونه بود و دانشجوی مکانیک.
برای اینکه جبهه نره، خانوادهاش خونه بزرگشون رو فروختند، پولش رو ریختند بـه حسابش تـا بمونه و کارخانه بزنه و مدیریت کنه.
بار آخری بود که میرفت جبهه. توی وسایلش یـه چک سفید امضـاء گذاشت و یه نامه که نوشـته بود:
برگشتی در کار نیست.
این چک رو گذاشتم تا بعد از من برای استفاده از پولی که ریختین توی حسابم بـه مشکل برنخورید...
📚 مجموعه تاریخی فرهنگی مذهبی تخت فولاد اصفهان
@sabkeshohada
@sabkeshohada #سبک_شهدا
#با_شهدا
#شهید سید محمد علوی
▫️پدر سید محمــد بیمارستان بستری شده بود.
اونم وقتی میومد توی بیمارستان، نسخه بیماران رو میگرفت و میرفت داروخونه.
وقتی بر میگشت توی دستش چند تا پلاستیک دارو بود.
اونها رو میبـرد و میگذاشـت کنار تخـت مریـضها.
هرچـه هـم صداش میزدند کـه بیاد پـول داروهـا رو ازشون بگیره، قبول نمیکـرد....
از نگاه مریضها میشد فهمید که چه غبطهای مــیخورن بــه پدر و مادر سید محمــد، به خاطر داشتن چنین پسری...
📚 ستارگان حرم کریمه ۲۹، کتاب شهید سید محمد علوی
@sabkeshohada
@sabkeshohada #سبک_شهدا
🌹#با_شهدا|شهید حمید باکری
✍️ دفتر اشکالات
▫️دفتری که قرار گذاشته بودیم اشکالاتِ هم را در آن بنویسیم، تقریبا همیشه با ایرادات من پُر میشد. حمید میگفت: تو به من بیتوجهی! چرا اشکالات مرا نمینویسی؟
گوشه چشمی نگاهش کردم و گفتم تو فقط یک اشکال داری! دستهایت خیلی بلند است. تقریباً غیر استاندارد است. من هر چه برایت میدوزم، آستینهایش کوتاه میآید. حمید مثل همیشه خندید. برایم جالب بود و لذت بخش که او به ریزترین کارهای من مثل لباس پوشیدن، غذا خوردن، کتاب خواندن و... دقت میکرد.
📚 کتاب نیمه پنهان ماه
@sabkeshohada
@sabkeshohada #سبک_شهدا
#با_شهـــدا
#شهیدمحسنحججی
بوسیدن دست پدر و مادر
▫️برای دیدن پدر و مادر میرفتم؛
بین راه نیت کردم برای خشنودی قلب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف دست پدر و مادرم را ببوسم.
تپش قلب گرفتم، رسیدم و خم شدم و دست مادرم را بوسیدم.
دست پدر را هم بوسیدم...
چقدر گستاخانه منتظر پاداش الهی بودم.
شب در عالم خواب رویایی دیدم...
آنچه در ذهنم ماند پیراهن مشکی نوکریام بود که مادرم در عالم خواب به من گفت: ان شاءالله شهید شدی این پیراهن را برایم میآورند.
من هم گفتم ان شاءالله.
دست نوشته شهید محسن حججی در صفحه ۶ الی ۱۹ دی یادگار ۱۳۹۵
@sabkeshohada
@sabkeshohada #سبک_شهدا
🌹#با_شهدا|شهید حمید باکری
✍️ دفتر اشکالات
▫️دفتری که قرار گذاشته بودیم اشکالاتِ هم را در آن بنویسیم، تقریبا همیشه با ایرادات من پُر میشد. حمید میگفت: تو به من بیتوجهی! چرا اشکالات مرا نمینویسی؟
گوشه چشمی نگاهش کردم و گفتم تو فقط یک اشکال داری! دستهایت خیلی بلند است. تقریباً غیر استاندارد است. من هر چه برایت میدوزم، آستینهایش کوتاه میآید. حمید مثل همیشه خندید. برایم جالب بود و لذت بخش که او به ریزترین کارهای من مثل لباس پوشیدن، غذا خوردن، کتاب خواندن و... دقت میکرد.
📚 کتاب نیمه پنهان ماه
@sabkeshohada
@sabkeshohada #سبک_شهدا
#با_شهــــدا🌷
#شهــیدمحمــدگــرامــی🥀
✍️ قید امتحان را زد
▫️بر خلاف تصور خیلیها، محمد قید امتحان را زد و دنبال مریضی مادرش را گرفت تا اینکه مادر بستری شد.
یک ماه و نیم به مادر رسیدگی کرد. رفته بود ویلچر گرفته بود تا مادر را در حیاط بیمارستان بگرداند.
بارها مادر را بر دوش گذاشته و از پلههای بیمارستان آورده بود پایین!
به مادرش خیلی احترام میگذاشت.
📚 همسفر شقایق، صفحه ۲۶۴
#با_شهـــدا
#شهیدمحسنحججی🥀
✍️ بوسیدن دست پدر و مادر
▫️برای دیدن پدر و مادر میرفتم؛
بین راه نیت کردم برای خشنودی قلب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف دست پدر و مادرم را ببوسم.
تپش قلب گرفتم، رسیدم و خم شدم و دست مادرم را بوسیدم.
دست پدر را هم بوسیدم...
چقدر گستاخانه منتظر پاداش الهی بودم.
شب در عالم خواب رویایی دیدم...
آنچه در ذهنم ماند پیراهن مشکی نوکریام بود که مادرم در عالم خواب به من گفت: ان شاءالله شهید شدی این پیراهن را برایم میآورند.
من هم گفتم ان شاءالله.
📚 دست نوشته شهید محسن حججی در صفحه ۶ الی ۱۹ دی یادگار ۱۳۹۵
@sabkeshohada
@sabkeshohada #سبک_شهدا
🌹#با_شهدا
✍️ عروسی علیرضا موحد
▫️روزی که امام رحمه الله علیرضا موحد دانش، فرمانده تیپ سیدالشهدا و همسرش را عقد کرد، علی با دست چپش دست امام رحمه الله را گرفت و بوسید. وقتی از حضور امام رحمه الله بیرون آمدند، همسرش پرسید، چرا با دست راست دست امام رحمه الله را نگرفتی؟ گفت ترسیدم امام رحمه الله متوجه دست مصنوعیام شود و غصهدار شود. علی اصرار داشت مراسم عروسی را در مسجد و با تعارف مقداری خرما برگزار کنند نظرش این بود که خبر مراسم را با پخش اعلامیه به گوش دوستان و آشنایان برساند؛ اما خانواده علی زیر بار نرفت. اگرچه مراسم عروسی در نهایت سادگی، تنها با سخنرانی، فرمانده سپاه تهران و فرستادن صلوات در مسجد برگزار شد، امام خانواده توانست شیرینی را جایگزین خرما کند.
📚 راوی: همسر شهید علیرضا موحد دانش
@sabkeshohada
@sabkeshohada #سبک_شهدا
#با_شهدا🌺
✍️ ازدواج آسان
▫️موقع خرید جهیزیه مادرم میخواست سنگ تمام بگذارد. فهرست عریض و طویلی تهیه کرده بود و هر روز چند قلمی به آن اضافه میکرد. امروز تخت و سرویس خواب، فردا مبل و میز ناهارخوری و... هر چه کردم نتونستم منصرفش کنم. دست به دامان علی شدم. آمد و خطبهای خواند غرا! به زمین اشاره کرد و گفت: مادرجان مگه قرار نیست یک روزی بریم اون زیر؟ مادرم لبش را گزید: خدا مرگم بده! اول زندگی به اون زیر چی کار داری علی آقا؟ علی خندید: اول و آخر نداره مادرجان! آخرش سر از اون زیر در میآریم. بذارید روی خاک باشیم. بذارید باهاش انس بگیریم، بذارید همین یکی دو وجب فاصله را هم کم کنیم. مادرم خلع سلاح شد. خیلی چیزها را از لیست خرید حذف کردیم. نه مبل و نه تخت و نه ...
📚 راوی: همسر شهید مهندس علی نیلچیان
@sabkeshohada
@sabkeshohada #خنده_حلال
🌹#با_شهدا|شهید حسن آبشناسان
✍️ بدون تکلف
▫️زندگی مشترک ما، رنگ سادگی و معنویت داشت. مراسم اولیه، بدون تکلف و با رعایت مسائل اسلامی برگزار شد و مدت کوتاهی پس از پایان مراسم عقد، حسن به اهواز رفت. من نیز، در پایان امتحانات به او پیوستم و زندگی خود را در ۲ اتاق کوچک اجارهای، آغاز کردیم. یکی از اتاقها، به وسایل شخصی اختصاص یافت و اتاق دیگر با یک فرش و چند صندلی ساده، تزیین شد. قسمتی از اتاق نیز به عنوان آشپزخانهای با یک چراغ خوراکپزی و مقداری ادویهجات، مورد استفاده قرار گرفت. آن زمان، روزگار را در مضیقه شدید مالی، سپری میکردیم و مشکلات زیادی داشتیم تا جایی که گاهی اوقات، برای تأمین هزینههای زندگی، مبلغی را قرض میکردیم.
📚 کتاب خاکیها
@sabkeshohada
@sabkeshohada #سبک_شهدا
#با_شهدا
🌷شهدا را یاد کنیم تا آنها نیز در نزد ارباب از ما یاد کنند...
احمدعلی نیری، نوجوانی ساکن محله مولوی تهران بود. اما توفیق شاگردی حضرت آیت الله حق شناس را پیدا کرد. او در نتیجه مراقبت از اعمال، به درجاتی رسید که توصیف شدنی نیست!
آیت الله حق شناس می فرمود: آقا بگردید در تهران و ببینید مانند شهید نیری پیدا می شود؟!
✅این جوان ۱۹ ساله در نتیجه دوری از یک عمل حرام و مراقبت دائم، چشمانش به حقایق هستی گشوده شد و راهنمای مشتاقان کوی دوست گردید. نامه ها و نصایح ایشان واقعا اثرگذار بوده و هست.
📙کتاب عارفانه، زندگینامه و خاطرات شهید نیری در سال ۱۳۹۲ توسط گروه شهید هادی منتشر شد.
https://eitaa.com/joinchat/2197618720C6e328081dc
#سبک_شهدا