🍂نمیدانم قنفذ بود یا یکی از مردان قبیله اوس که با عمر آمده بودند؛ در خانه را هل داد تا به زور به خانه شوند.
زهرا پشت در خانه بود و با هجوم آنها در با شتاب بسته شد و دختر رسول الله بین در و دیوار ماند.🥺
🍂 علی که زهرا را بین در و دیوار دید، فریاد زد .
صدای فریاد علی و صدای کسانی که هجوم آورده بودند در هم آمیخت. یادم افتاد که روی در خانه فاطمه یک مسمار بزرگ بود.😭زینب را در آغوش گرفتم و سرش را روی شانه ام پنهان کردم.
🍂می خواستم بروم و زهرا را از پشت در بیرون بیاورم. اما مردان مهاجم امانم نمی دادند. در با ضرب به پهلو و بازوی فاطمه میخورد و او پشت در فشرده می شد😭. بس که فریاد زده بودم، صدایم در نمی آمد. با همان صدای گرفته گفتم: «حرامی! پهلویش را شکستی در را رها کنید بازوی دختر پیامبر او طفلی در راه دارد ....»😭😭
📚#شرحالفخمیده
✍لیلامهدوی