eitaa logo
سبک شهدا
1.3هزار دنبال‌کننده
15.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
66 فایل
کپی بدون لینک همراه دعای عاقبت بخیری = حلال☆ کارهای فرهنگی‌وجهادی: @sabkeshohada2 <تاریخ تاسیس : <۱۳۹۸/۹/۲۴ تقدیم به ساحت مقدس حضرت مادر(س)
مشاهده در ایتا
دانلود
سبک شهدا
🍃#قسمت_دوم تازه از مدرسه رسیده بودم کلافه از گرما داشتن دکمه های مانتوم رو باز میکردم مهمانان حاضر ر
🔮 🍂 🌱 می‌گفت خانه هم که باشد که کسی صدایش را نمی شنود سرش در لاک خودش است و کتاب می‌خوانند مادرم هر وقت با علی کار دارد چادر سرش می کند یا می‌رود مسجد دنبالش یا کانون جوانان یاد جلسات نشریه افتادم علی همیشه سرش پایین بود به حرف نمی‌زد تند تند حرف های دیگران را یادداشت می‌کرد هر وقت من سوم از کارهای علی می‌گفت از خودم خجالت می کشیدم که نام آن را گذاشتم انقلابی در کانون که پیش از انقلاب کاخ جوانان نام داشت کلاس آموزشی راه انداخته بود ه اندازه آموزشهای فنی و شاید هم بیشتر از حجاب و ضرورت شود گفت پس از انقلاب هم اینگونه فعالیت هایش پر رنگ‌تر شد مثل همین نشریه امامت مسئولش بود من هم برایش مطلب جمع‌آوری می‌کردم و منشی جلسات بودم گزارش آنها را می‌نوشتم هرچه بیشتر فعالیت می کردم اعتراض‌های خانواده هم بیشتر می شد✨ حدود سه ماه از همکاری دوباره ام و انجمن می گذشت که یک روز در دبیرستان معصومه منو کنار کشید و پرسید《:تو مخالف ازدواجی؟! محکم گفتم:《 آره فعلاً ازدواج فکر نمی کنم👌 گفت:《 اگر همین حالا از طرف برادرم از خواستگاری کنم چی🙈؟! . . . @SABKESHOHADA@SABKESHOHADA ⁰ کُپی بدون منبع جایز نیست❌
سبک شهدا
#رسول_مولتان #بخش_نهم9⃣ یکی از بهترین سفر های عمرم بود🌀 صدای نقاره ها صحن سقاخانه را پر کرده بود عل
⃣1⃣ مستاجر بودیم و درآمد علی خیلی ناچیز بود و بخصوص حالا که بچه دار شده بودیم، این فشارهای مالی را بیشتر حس می کردیم علی تازه از کانون بعثت آمده بود بیرون و در بخش فرهنگی سپاه مشغول به کار شده بود می‌دانستم اینجا هم ماندگار نخواهد بود ! مسئول پیک انقلاب و نشریه کودکان شد:)غییت هایش در خانه خیلی بیشتر شده بود یا سرکار بود یا برای امور فرهنگی و برگزاری کلاس های عقیدتی می‌رفت😞که اگر هم تهران بود میرفت بیمارستان‌های مختلف و از مجروحان جنگ عیادت می کرد...من مانده بودم و مسئولیت خانه و خرید و بچه داری... شب ها خسته و کوفته می‌آمد خانه بعضی وقتا با همان کت و شلوارش دراز می کشید و با همان کت و شلواری که تنش بود خوابش می‌برد مهدی هم چهار دست و پا سراغش میرفت👦 خودش را با ذوق می کشید روی سینه پدرش موهاو ریش پدرش را که مشت می کرد علی از خواب می پرید و مهدی و را بغل میکرد.. مهدی۲ساله شده بود که علی باز شغلش را عوض کرد این بار در وزارت فرهنگ و ارشاد در بخش احیای اندیشه های اسلامی مشغول به کار شد°• عوض کردن شغلها در طی ۴ سال نخست زندگی مان همچنان ادامه داشت و بیشتر از یکسال دوام نمی‌آورد وقتی بازده ای را که از خودش انتظار داشت نمی‌دید وقت را تلف می‌کرد و در جای دیگری مشغول شد تا اینکه بالاخره از سازمان تبلیغات در آمد و در بخش بین‌الملل سازمان ماندگار شد فعالیت در آنجا را دوست داشت فکر میکرد بیشتر به انقلاب کمک می‌کند اینکه کار در سازمان تبلیغات را دوست داشت؛ خوشحالم می‌کرد ولی کار جدید شرایط جدیدی هم داشت .. ماموریت‌های طولانی بود که میرفت و بعضی وقتا دوسه هفته خانه نبود تا شروع مأموریت‌ها اوضاع متفاوت شد پیش از این شاید علی وقت زیادی برای امور خانه نداشت اما دلم به این خوش بود که شب به خانه می آید دست کم حضورش دلگرمی بود و خیالم را راحت می کرد که تنها نیستم ولی حالا باید شبها با بچه کوچک تنها می ماندم و چاره‌ای جز تحمل دوری از علی نداشتم وقت‌هایی که مهمان خارجی برای سازمان می آمد دو سه روزی را در هتل، کنارشان می ماند تا به کارهایشان رسیدگی کند مهمان ها در هتل استقلال بودند و خانه ما در محله ۱۳ آبان وسیله ام نداشت که راحت رفت و آمد کند! برای همین چند روز خانه نمی آمد🤦🏻‍♂ یکبار در همین نبودن هایش مجبور به اسباب کشی شدم خداروشکر برادرانم کمک‌ حالم بودند🙏 ... @SABKESHOHADA @SABKESHOHADA کپی بدون منبع جایز نیست❌