❤سَـبک زنـدگی❤
دکتر به من گفت: بچّه زودتر از دو، سه هفته ی دیگر به دنیا نمی آید.
مهدی فرزند اولمان هم بی قراری می کرد. ابراهیم نبود. وقتی از تهران آمد، چشم های سرخ و خسته اش داد می زدکه چند شب نخوابیده است. نگذاشت من بلند شوم. دستم را گرفت و نشاندم زمین وگفت: امشب نوبت منِ که از خجالتت دربیام.
گفتم: ولی تو، بعد از این همه وقت، خسته و کوفته اومدی که... نگذاشت حرفم تمام شود.
رفت خودش سفره را انداخت، غذا را کشید آورد، غذای مهدی را با حوصله داد، سفره را جمع کرد برد، چای ریخت آورد داد دستم و گفت: بخور. بعد رفت رختخواب را انداخت آمد شروع کرد با بچّهی درشکمم حرف زدن. به او گفت: بابایی! اگه پسر خوبی باشی،
باید حرف بابات رو گوش کنی، همین امشب بلند شی سرزده تشریف بیاری منزل. می دونی! بابا خیلی کار داره. هم اینجا و هم اونجا. اگه نیایی، من همه اش توی منطقه نگران تو و مامانتم. یک امشبی رو مردونگی کن، به حرف بابات گوش بده!
نگفت اگر بچّه ی خوبی باشی، گفت اگر پسر خوبی باشد. انگار از قبل می دانست جنسیت بچّه چی هست، چون مشخص نبود جنسیت چیست؟ و خیلی زود هم از حرف خودش برگشت گفت: نه بابایی. بابا ابراهیم امشب خسته ست. چند شبِ نخوابیده. باشه برای فردا. وقت اصلا زیادست.
سرش را که گذاشت روی بالش،
خندیدم. گفتم: تکلیف این بچّه رو معلوم کن. بالاخره بیاد یا نیاد؟
دستش را گذاشت زیر چانه اش، به چشمهام خیره شد، و خطاب به بچّه ی به دنیا نیامده مان گفت: باشه، قبول. هیچ شبی بهتراز امشب نیست. ناگهان از جا پرید و گفت: اصلا یادم هم نبود. امشب شب تولد امام حسن عسکری(ع) هم هست، چه شبی بهتر از امشب.
بعد، قیافه ی فرمانده ها را گرفت و گفت: پس شد همین امشب، مفهومه؟ خندیدم و گفتم: چه حرف ها می زنی تو امشب، مگه می شود؟ دکتر گفته تا سه هفته دیگر
ناگهان حالم بد شد. ابراهیم ترسید. گفت: بابا این دیگه کیه. شوخی هم سرش نمیشه، پدر صلواتی.
درد که بیشتر شد، دیدم اتاق دارد دور سرم می چرخد، ابراهیم نمی دانست چی کار باید بکند.
گمانم به سر خودش هم زد. فکر می کرد من چشم هام بسته است نمی بینمش. صداش می لرزید. گفت: بابا به خدا شوخی کردم. اشک را هم توی چشم هاش دیدم وقتی پرسید: یعنی وقتشه؟! گفتم: اوهوم.
آن شب مصطفی به دنیا آمد.... به فرمان پدر گوش داد.. .
🍃❤️ @SabkeZendegi6
🔴 #در_اسلام_وجود_ندارد
✅ #رهبر_انقلاب:
💠 بعضی از #مردان خیال میکنند که زن وظیفه دارد همهٔ کارهای مربوط به آنها را انجام دهد. البته در محیط خانواده، زن و مردی که به هم #علاقه دارند با کمال میل و شوق، کارها و خدمات یکدیگر را انجام میدهند.
💠 اما انجام دادن از روی #میل، غیر از این است که کسی احساس کند یا این طور عمل کند که گویا #وظیفهٔ زن است که باید مثل یک مستخدم خدمت مرد را به آن شکل انجام دهد چنین چیزی در #اسلام وجود ندارد.
۱۳۷۵/۱۲/۲۰
🍃❤️ @SabkeZendegi6
꧁༼﷽༽꧂
#آقایان_بخوانند
آقایون عزیز 👇
وقتی خانومتون غر میزنه ، همه نارضایتی هاش پشت همون غر زدناشه
❌ نگو بس کن دیگه خسته ام کردی❌ نگو تو دیوانه ای❌ نگو خسته نشدی؟ بسه دیگه!!
👈🏻وقتی یک زن ، مشکلاتشو میگه ولی تو اهمیتی نمیدی ، به مرور ناامید میشه ، وقتی نیازهاش ارضا نشه ؛ رمقی برای شاد و شنگولی برات نداره...یه زن ، ذره ذره تموم میشه ، نگاه نکن اگه بعد دعوا بازم میخنده و ادامه میده ، اون هر دفعه یه تیکه شو جا میزاره
همین الان به همه شکایتهاش فکر کن !ببین واقعا شاید راست میگه 🤔پاشو یه کاری کن ...
❤ البته اینو #اقایان_بدانند❤
این جمله:
”بیا بغلم ببینم چته“
قشنگ همه غرغر هارو میشوره میبره...😊
🍃❤️ @SabkeZendegi6
مهدی کلاً آدم شوخی بود، اما در بیرون از خانه آنقدر آدم متین و موقری بود که بعضی از اقوام از من میپرسیدند در خانه اصلاً حرف میزند؟ تو صدایش را شنیدهای؟ با بچهها هم خیلی شوخی میکرد به خصوص با احسان و آسیه.
مهدی بعد از اینکه برای نماز صبح از خواب بیدار میشد دیگر نمیخوابید. یک روز صبح سعی کردم دیرتر از خواب بیدار شوم که او هم دیرتر از خانه بیرون برود، آن روز هم نمازش را خواند، کمی بیدار بود، از من پرسید بیدار میشوی یا من بروم؟ گفتم الان بلند میشوم. داشتم صبحانهاش را آماده میکردم، چونه مرا گرفت کشید پایین و محکم دندانهایم را به هم زد و شروع کرد به خندیدن. میگفتم چرا مرا اذیت میکنی؟ میگفت تو چکار داری، مال خودم است، خودم خریدم. به او گفتم آره جان خودت، نه اینکه خیلی پول دادی، یک صلوات فرستادی و زن به این خوبی قسمتت شد، خودت هم که کوپنی هستی، یکبار در ماه میآیی و میروی، خیلی خندید.
آنقدر با هم بگو بخند میکردیم که وقتی مهدی میآمد، همسایه پایینمان میدید من حتی چشمهایم هم میخندد. آنها دزفولی بودند، به من میگفت صفیه، تو را به خدا لای در خانهتان را باز بگذار من بیایم گوش دهم ببینم شما به هم چه میگویید.
بنقل از همسر شهید باکری
🍃❤️ @SabkeZendegi6
💕حق شوهر بر زن
بر زن است كه برای شوهرش؛
خوشبوترين عطرهايش را بزند🍃
قشنگترين لباسهايش را بپوشد 👗
و از زيباترين زينتهايش استفاده كند💍
📚الکافی، ج ۵، ص۵۰۸
#نکات_آموزنده
🍃❤️ @SabkeZendegi6
❤سَـبک زنـدگی❤
یک بار با عصبانیت ایستادم بالای سر منصور و نمازش که تمام شد، گفتم «منصور جان، مگه جا قحطیه که میآی میایستی وسط بچهها نماز؟ خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم
.
تسبیح را برداشت و همان طور که میچرخاندش، گفت «این کار #فلسفه داره. من جلوی اینها نماز میایستم که از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن. مهر رو دست بگیرن و لمس کنن. من اگه برم اتاق دیگه و اینها نماز خوندن من رو نبینن، چه طور بعداً بهشان بگم بیایین نماز بخونین!؟
. .
قرآن هم که میخواست بخواند، همین طور بود. ماه رمضان ها بعد از سحر کنار بچهها می نشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن میخواند. همه دورش جمع میشدیم. من هم قرآن دستم می گرفتم و خط به خط با او می خواندم. اصلاً اهل نصیحت کردن نبود. میگفت به جای این که چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم،
باید با #عمل خودمان نشانش بدهیم روایتی از همسر شهید ستاری
🍃❤️ @SabkeZendegi6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔊 چه نوع اطاعتی از شوهر، مفید است؟
🔴 #استاد_عباسی
🍃❤️ @SabkeZendegi6
❤سَـبک زنـدگی❤
یکی از خاطرات ماندگار که به خصوصیات محمد مربوط می شود، هدیه دادن او به من بود. شاید خیلی از آقایان یادشان برود که روزهای ازدواج، عقد، تولد و عید چه روزهایی است اما محمد تمام این روزها را به خاطر داشت و امکان نداشت آنها را فراموش کند
حتی اگر من در تهران بودم. البته این یادآوری ها همیشه با هدیه ی مادی همراه نبود. هر بار نامه ای می نوشت و از این روزها یاد می کرد. در این نامه ها مسئولیت من و خودش را می نوشت. نامه ای نبود که بنویسد و از امام رحمه الله یادی نکند
او با همین شیوه روزهای خاص زندگی را یادآور می شد. همه ی این نامه ها را دارم و هنوز برایم عزیزند. هر بار که آنها را می خوانم می بینم چطور این جوان ۲۵ ساله روحیه ای این چنین لطیف و عمیق داشت؛ روحیه ای که در معرکه جبهه و جنگ همچنان پایدار ماند
عاشقانههای شهدا
🍃❤️ @SabkeZendegi6
💠رازهای #ازدواج_موفق
⚜با تفاوت ها چه کنیم؟
☘چیزی که تحمل تفاوت ها را ساده تر می کند، #همدلی است. یعنی پذیرفتن این که تنها زاویه دید شما مهم نیست و باید گاهی دنیا را از چشم همسر خود ببینید. همدلی با افراد مهارت خاصی می خواهد. همدلی به معنی توانایی درك و فهم احساسات دیگران است، به طوری كه فرد بتواند خود را به جای دیگران بگذارد. از دید او به موضوع نگاه كند و احساسات او را درك كند.
☘همدلی به معنی تایید رفتارهای فرد مقابل نیست بلكه فقط به این معنی است كه او و شرایط او را درك می كنیم.
☘همدلی به برقراری ارتباط عمیق و صمیمی با افراد كمك می كند گاهی افراد به اشتباه تصور می كنند تفاهم به این معنی است كه با فرد مقابل كاملاٌ هم فكر و هم عقیده باشیم در حالی كه چنین تصوری از پایه اشتباه است، زیرا هیچ گاه نمی توان دو نفر را یافت كه شبیه هم باشند اختلاف در دیدگاه ها، علائق ها، آرزوها، سلیقه ها، امری طبیعی و عادی است.
✔️اصول مهارت همدلی
✨1- به صحبت های دیگران خوب گوش كنید.
✨2- با احساس و عواطف طرف مقابل تان همراه و هماهنگ شوید.
✨3- به احساسات و هیجان های طرف مقابل تان توجه داشته باشید.
✨4- خود را به جای طرف مقابل بگذارید.
✨5- در همدلی با طرف مقابل از جمله های قاطع استفاده نكنید.
🍃❤️ @SabkeZendegi6
🔴 #حاج_اســماعیل_دولابی
💠 وقـتی میخواهی از مـنزل خارج شـوی #اهـــلخانــه را خشـــنود کن و بـــیرون بیا.
💠 وقــتی هــم خواستی وارد خـانه شوی بیـــرونِ در، #اســـتغفار کن، صلوات بفرست هرناراحتی داری بـیرون بگـــذار و با روی خــوش داخــل شـــو!
🍃❤️ @SabkeZendegi6
📣 اطلاعیه
🔹 به اطلاع کاربران گرامی میرساند به دلیل افزایش بار بیش از حد بر روی بعضی از سرورهای ایتا، ارتباط کاربران برای ساعاتی دچار وقفه گردید. این مشکل هم اکنون برطرف شده و ارتباط همه کاربران به تدریج برقرار خواهد شد.
بدین وسیله صمیمانه از همه کاربران عزیز بابت این مشکل پوزش میطلبیم
🔸 همچنین برای ارائه خدمات پایدار، موقتا فعالسازی حساب جدید در ایتا متوقف شده است. امیدواریم با ارتقای سخت افزارهای مورد نیاز، بزودی این محدودیت نیز برطرف گردد.
از همراهی و صبوری شما سپاسگزاریم
•┈••✾••┈•
🔰کانال رسمی اطلاعرسانی ایتا:
https://eitaa.com/eitaa
🔴 #چراغ_قرمز_شیرین
💠 وقتی پشت #چراغ_قرمز هستید به همسرتان #لبخند بزنید و سر به سرش بگذارید البته به دور از #تحقیر و تمسخر!😊
💠 بگویید خدا چراغ قرمزها رو سر راه من گذاشته تا فرصتی بشه حال عزیزمو بپرسم.😜
💠 اینگونه ابتکارات برای خانمتان بسیار #شیرین و به یادماندنی است.
و با تصور آنها مدتهای طولانی به #آرامش میرسد!
💠 پشت #چراغ قرمزهای زندگی، با چراغ #سبزِ محبت و عشق، لحظات خود و همسرتان را شیرین کنید.
🍃❤️ @SabkeZendegi6
❤سَـبک زنـدگی❤
همسر شهید بابایی میگوید، شب رفتنم به سفر حج ، توی خانه کوچکمان، آدم های زیادی برای خداحافظی و بدرقه جمع شده بودند. صد و چند نفری می شدند. عباس صدایم کرد که برویم آن طرف، خانه سابقمان. رفتیم آن جا که حرف های آخر را بزنیم. چیزهایی میخواست که در سفر انجام بدهم. اشک همه پهنای صورتش را گرفته بود. نمی خواستم لحظه رفتنم، لحظه جدا شدنمان تلخ شود. گفت، مواظب سلامتی خودت باش، اگر هم برگشتی دیدی من نیستم
این را قبلا هم شنیده بودم. طاقت نیاوردم. گفتم، عباس چه طوری می توانم دوریت را تحمل کنم؟ تو چه طور می توانی؟
هنوز اشک های درشتش پای صورتش بودند. گفت، تو عشق دوم منی ، من میخواهمت ، بعد از خدا. نمی خواهم آن قدر بخواهمت که برایم مثل بت شوی
ساکت شدم . چه می توانستم بگویم ؟ من در تکاپوی رفتن به سفر و او….؟
گفت، ملیحه ، کسی که عشق خدایی خودش را پیدا کرده باشد باید از همه این ها دل بکند
گفت، راه برو نگاهت کنم
گفتم وا… یعنی چه؟
گفت، می خواهم ببینم با لباس احرام چه شکلی می شوی؟
من راه می رفتم و او سرتا پایم را نگاه می کرد. جوری که انگار اولین بار است مرا می بیند. انگار شب خواستگاریم باشد. گفتم بسه دیگه ! مردم منتظرند، گفت ول کن بگذار بیش تر با هم باشیم
از خانه که می خواستیم بیرون بیاییم ، رفت و یکی از پیراهن هایم را برایم آورد. پیراهن بنفش گل داری که پارچه اش را مادرم از مکه برایم آورده بود. پیراهن خنک و آستین بلندی بود. گفت این را آن جا بپوش. به خانه که برگشتیم همه شوخی می کردند که این حرف های شما مگر تمامی ندارد. دو ساعت حرف زده بودیم
اتوبوس ها در مسجد منتظرمان بودند. هم سفرهایمان همه دوست و هم کارهای عباس و خانم هایشان بودند. توی حیاط مسجد از شلوغی مرا کناری کشید. می دانست خیلی هلو دوست دارم . زود رفته بود هلو گرفته بود. انگار دوره نامزدی مان باشد، رقتیم یک گوشه و هلو خوردیم . بچه ها هم که می آمدند می گفت بروید پیش مامانی با بابا جون. میخواهم با مامانتان تنها باشم
اتوبوس منتظر آمدنم بود. همه سوار شده بودند. بالاخره باید جدا می شدیم . آقای کنار اتوبوس مداحی می کرد و صلوات می فرستاد. یک باره گفت سلامتی شهید بابائی صلوات پاهایم دیگر جلوتر نرفتند. برگشتم به عباس گفتم این چه می گوید
گفت این هم از کارهای خداست. پایم پیش نمی رفت. یک قدم جلو می گذاشتیم ، ده قدم برگشتم . سوار اتوبوس که شدم، نگاهش کردم، دستش روی سینه بود و لبخندی یر لب داشت، این آخرین دیدار من با او بود
🍃❤️ @SabkeZendegi6
🔴 #نماز_زیبا
💠 اگر گاهی همسرمان در خواندن نماز #سستی میکند بهترین روش این است که با روش زبانی به او تذکر ندهیم.
💠 بلکه در اوقات نماز، با آرامش و مهربانی، سجاده زیبا پهن کنیم، خود را با عطر دلخواه همسرمان #معطر کنیم، لباس سفید و مخصوص نماز بپوشیم، با زیبایی و طمانینه و در معرض دید همسرمان (البته بدون قصد ریا) #نماز بخوانیم.
💠 با نماز زیبا، در درون همسرمان #میل و اشتهای به نماز ایجاد خواهد شد.
💠 قبل و بعد از نماز، خوش اخلاقی خود را زیاد کنیم تا اثر #نماز ما، بیشتر شود.
💠 به هیچ عنوان بابت #سستی همسرمان در نماز، با او #بدرفتاری نکنیم چرا که اثر عکس دارد.
🍃❤️ @SabkeZendegi6
💗در این شرایطی که در جامعه بوجود آمده نمیدانم فرصتتان بیشتر شده یا نه..
💖 اما اگر فرصتتان بیشتر شده
از این فرصت و زمان حداکثر استفاده را بکنید و خلاء هایی که در زندگیتان قبلا بوده را پر کنید و به خانواده بیشتر برسید و وقت برایشان بگذارید.
💕هیچ وقت دیر نیست
همین حالا شروع کنید💕
#بعد_از_ازدواج
🍃❤️ @SabkeZendegi6
✅ قدیری ابیانه: "ایام پیشگیری از کرونا، فرصت خوبی است که سبک برگزاری مراسم ازدواج را تغییر دهیم."
📌یکی از موضوعاتی که در ایام مقابله با ویروس کرونا شاهد هستیم، تأخیر در برگزاری مراسم ازدواج زوجین به دلیل ممنوعیت تجمع در یک مکان و تعطیلی تالارها است، بهتر است از این فرصت استفاده و به جای تأخیر در ازدواج، در سبک برگزاری مراسم تغییر ایجاد کنیم و ازدواجها به صورت ساده برگزار شود و هزینه این مراسم صرف ضروریترین مایحتاج خانواده جدید شود.
#ازدواج_آسان
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی_اسلامی
🍃❤️ @SabkeZendegi6
❤سَـبک زنـدگی❤
یکی از دوستان شهید خرازی میگوید : حسین خرازی تصمیم به ازدواج گرفته بود و برای عمل به این سنت نبوی از مادر من مدد جست، او با مزاح به مادرم گفته بود كه: «من فقط 50 هزار تومان پول دارم و میخواهم با همین پول خانه و ماشین بخرم و زن هم بگیرم!»
.
بالاخره مادرم پس از جستجوی بسیار، دختری مؤمنه را برایش در نظر گرفت و جلسه خواستگاری وی برقرار شد و آن دو به توافق رسیدند. او كه ایام زندگیاش را دائماً در جبهه سپری كرده بود اینك بانویی پارسا را به همسری برمیگزید. مراسم عقد آنها در حضور رهبر كبیر انقلاب امام خمینی (ره) برگزار شد.
لباس دامادی او پیراهن سبز رزم بود. دوستانش به میمنت آن شب فرخنده یك قبضه تیربار گرنیوف را به همراه 30 فشنگ، كادو كرده و به وی هدیه دادند و بر روی آن چنین نوشتند: «جنگ را فراموش نكنی!» فردا صبح حسین با تكیه بر وجود شیرزنی كه شریك زندگی او شده بود به جبهه بازگشت.
🍃❤️ @SabkeZendegi6