هࢪڪہ دࢪ خانہ حیدࢪ بہ ڪسۍ دل داده
ولۍ ما دࢪ صف ِ عشاق ِ امام ِ حسنیم💚(:
#دوشنبه_های_امام_حسنی
بماندبهیادگارازاینشبِقشنگوتکرارنشدنی
بیستوپنجدویکهزاروچهارصدودو*
#مهدیهامامحسنمجتبیع
ثاقِــب | Sagheb
مهدیہ امام حسن؏ کہ میگن یعنی این :
نواےِ همیشگیشون یا حسن؏ است💚:)
حقیقتا بنازمممممممم
ثاقِــب | Sagheb
بماندبهیادگارازاینشبِقشنگوتکرارنشدنی بیستوپنجدویکهزاروچهارصدودو* #مهدیهامامحسنمجتب
اینجا هم ک میدونین کجاس؟
این کتیبه ایه ک تو شبای قدر دکور بود و تو قسمت آقایون ولی الان اوردنش تو قسمت خانوما(:
و این افتخارو داشتیم ک امشب باهاش عکس بگیریم
ایشونم ک نگم...
مث خودم دیر رسیدن و با استرس کل مسیرو اومدن
ولی ارزششو داش ب اون لحظه ای که آقا محمدحسین "بیکرانرقیه" رو خوند و ما دوتا اصن رو ابرا بودیم😂🙂
یا اون لحظه های قشنگی که نام مولا برده میشد ((((:
هدایت شده از ʟɪᴛᴛʟᴇ ᴍᴏᴏɴ
رفیقِ هیئتی داشتن اینجوریه که تا یه مراسمی هست زنگ میزنه بهت که توهم بیای :)
هدایت شده از ﮼مَلجَأقَلبي!
12_Narimani_Fadaeian_Shab6_Moharam1397_09_(www.rasekhoon.net).mp3
18.61M
قصه از همون جا شروع شد که
واسه هم روضۀ میخوندیم ؛ :)🫀..
#رفیقِهیئتیِمن
هدایت شده از ‹ وضعیتسفید ›
با ــ ــ ــ از من خواستگاری کن.
قطعا جواب مثبت میشنوی.
ثاقِــب | Sagheb
با ــ ــ ــ از من خواستگاری کن. قطعا جواب مثبت میشنوی.
با هرچی از من خواستگاری کنی...
در نهایت جواب منفی میشنوی🙂🤌🏻
دارم از ذووووق نمیتونم دیگگگگ
وقتی آقای حدادیان داره میاد اینجااااا🥺♥️
از خواب پاشدم نوتیف دوستام ک :
میدونستی محمدحسین داره میاد یادواره شهدا؟؟
من : واییییییی وایییییی😱✨
هنوز باورم نشده...
حس میکنم دارم ادامه خوابمو میبینم(((((:
براتون آرزو میکنم ی همچین صحنه قشنگی رو تجربه کنین🌱
ثاقِــب | Sagheb
امروز ... یه روز خیلی قشنگ و خاطره انگیز در عین حال بشدت خسته کننده((((:
فاطمہےِایࢪاݧولادتتمباࢪڪـ🤍🖇
•
•
پن: دکوࢪقشنگمون😌✨
#ولادت_حضرت_معصومه
دهـہےِڪࢪامتـہڪࢪمتویـےامامحسن؏
چـہڪنمامامِبـےحࢪمتویـےامامحسن؏💚:)
#دوشنبه_های_امام_حسنی
ۍ شبِ قشنگ ،
تو ۍ جاۍ قشنگ ،
با یسرۍ آدماۍ قشنگ ....♥️ :)
•
بماندبهیادگاریکمخردادماههزاروچهارصدودو*
ثاقِــب | Sagheb
♡(:
امشب ؟
بهترین شب زندگیم توی سال ۱۴۰۲
بزارید تعریف کنم...
امشب آقای حدادیان تو کرج مهمون ما بودن
خب اول از همه ادب حکم میکنه ک با رفقا همه جمع بشیم و حسابی مجلس رو گرم کنیم
از صب استرس امشبو داشتم
ک عایا میرم یا نمیرم....
ماشینمون خراب شده بود و رفتن من رو هوا بود
اخر قسمتم شد و رفتم🙂✨
وسطای مراسم بود با الناز تصمیم گرفتیم بریم اقامحمدحسین برامون ی یادگاری بنویس...
واسه همین دفتر خاطرات هم نداشتیم و از کتاب دینی مایه گذاشتیم😂🤦🏻♀
مجلس ک تموم شد بدو باهم رفتیم پایین
اقای حدادیان ک از مسجد اومدن بیرون اولین نفر جلوشون ما سبز شدیم🥺🌱
دست و پامو گم کرده بودم
اصن نمیدونستم چی بگم
همچی از یادم رفته بود.....
گفتم سلام آقامحمدحسین،من از بچه های پای ثابت مهدیه ام میشه یه یادگاری کوچولو برام بنویسین؟
گفتن : سلام . خب اجازه بدین ی جا تکیه بدمش (برگه منظورش بود )
خلاصه گذاشت رو کاپوت ماشین ...
گف چی براتون بنویسم حاج خانوم؟
گفتم هرچی که خودتون صلاح میدونید
میتونه از امام حسنم باشه...(:
بعد شروع کردن نوشتن
منو میگی : دستا میلرزید . پاها میلرزید . قلب تند تند میزد
ینی داشتم سکته میزدم 😢😰
حق بدین خب بعد ۱۷ سال بچه هیئت آقای حدادیان بودن ایشون رو داشتم تو این فاصله نزدیک زیارت میکردم((((:
دلم میخواست جیغ بکشم انقد اون لحظه خوشحال بودم
بعد تموم شد ...
گفتن خدمت شما
منم بهشون در اخر گفتم : دست شما درد نکنه انشاالله همیشه زیر سایه امام حسن باشین
بعدش هنر نمایی الناز خانوم شروع شد😂
گیر داده بود با محمدحسین عکس بگیریم
گفتم حاجی نمیگیره 🤭
اخرم رف ازش پرسید...
گف اقای حدادیان باما عکس میگیرین؟
گف خانومم نمیزاره😂💔🚶🏻♀
من اینجوری بودم ک : گفتم عکس نمیگیره!
آقامحمدحسین خیلی آقان😌🌱
بعدش ی صفحه دیگه از کتاب دینی رو قربانی کردیم ک الناز بره بده جناب حدادیان براشون بنویسن...
اقای حدادیانم بجای اینکه تو اون برگه دینی بنویسن تو برگه شعری ک امشب خوندن نوشتن و دادن بهش🥺✨
و برگه کتاب دینی منو با خودشون بردن...😅🙈
و بعدش با الناز رفتیم تو مسجد طوری ک همو بغل کرده بودیم و ذوق میکردیم و جیغ میزدیم🤩🥳
و این شد از امشب.
هنوزم باورم نمیشه و حس میکنم رو ابرام ...
دم معرفتت گرم ♥️
هزار بار خداروشکر هزار بار.....(((((: