🔴 در سپاه ابوحامد
🔸#قسمت_چهارم پوتینهای فرمانده
🔹در یکی از روزهای خاکستری جبهه، فرمانده جوان لشکر را دیدم که با پوتینهای فرسودهاش قدم میزد. چرمِ ترکخورده و کف ساییدهی کفشها حکایت روزهای سخت #مقاومت را روایت میکرد. جلو رفتم و گفتم: "حاجی! شما که فرمانده یک لشکر هستید، این چه وضعیه؟ یک لحظه صبر کن..."
با یادآوری اینکه شماره پایش با من یکی است، همان لحظه پوتینهای نو آمریکایی را که دوستی از خارج فرستاده بود جلو پایش گذاشتم. ابوحامد بدون هیچ حرفی پوتینها را پوشید، اما وقتی خواستم کفشهای کهنهاش را دور بیندازم، دستش را محکم روی شانهام گذاشت: "نه رفیق، اینا رو نگه میدارم" و با دقت آنها را در پلاستیک پیچید.
یک هفته بعد
در بازدید از خط، دوباره همان پوتینهای فرسوده را پای او دیدم. با تعجب پرسیدم: "حاجی! مگه پوتینهای جدید رو پسند نکردی؟"
لبخندی زد و گفت: "اتفاقاً خیلی گرم بودن! ولی یه روز برای نماز رفتم مسجد، وقتی برگشتم دیگه پیداشون نبود..."
بعدها فهمیدم. همان روز، در گرمای سوزان خط مقدم، پوتینها را به رزمندهای داده بود که کفشهایش در گلِ سنگرها گم شده بود.
این پوتینهای فرسوده تبدیل به نمادی شد از مردانی که راحتترین چیزها را هم برای خود نگه نمیدارند. ابوحامد نه با ابهت فرماندهی، که با خاکی بودنش در دل رزمندگان جا گرفت؛ فرماندهای که حاضر نبود حتی یک جفت کفش نو، او را از همقدمی با سربازانش جدا کند.
#داستان_کوتاه
#شهید_علیرضا_توسلی(ابوحامد)
کانال ساماندهی مهاجرین👇👇
@samandehi_afg