🔆 حلّال مشکلات
🔅ازپیامبر(ص)سوال شد:کدامیک از مومنین ایمانی کامل تر دارند؟فرمودند:آنکه در راه خداباجان ومال خود جهاد کند.[۱]
🔅سردار محمدکوثری(فرمانده اسبق لشگرحضرت رسول)ضمن بیان خاطراتی از ابراهیم تعریف می کردکه:در روز های اول جنگ در سرپل ذهاب به ابراهیم گفتم: برادر هادی،حقوق شماآماده است هروقت صلاح می دانی بیاوبگیر.
🔅درجواب خیلی آهسته گفت:شما کِی می ری تهران؟
گفتم:آخرهفته. بعدگفت:سه تاآدرس رو می نویسم،تهران رفتی حقوقم رو دراین خونه هابده!
من هم این کار را انجام دادم.بعدها فهمیدم هرسه از خانواده های مستحق وآبرودار بوده اند.
🔅🔅🔅
🔅از جبهه برمی گشتم،وقتی رسیدم میدان خراسان دیگر هیچ پولی همراهم نبود،به سمت خانه در حرکت بودم.امامشغول فکر؛الان برسم خانه،همسرم وبچه هااز من پول می خواهند.تازه اجاره خانه را چه کنم؟!
به چه کسی رو بیندازم،خواستم بروم خانه برادرم،امااو هم وضع خوبی نداشت.
🔅سر چهارراه عارف ایستاده بودم،باخودم گفتم:فقط باید خدا کمک کند.من اصلاً نمی دانم چه کنم!
درهمین فکر بودم،یک دفعه دیدم ابراهیم سوار برموتور به سمت من آمد.خیلی خوشحال شدم.
تا من را دید از موتور پیاده شد.مرا درآغوش کشید.چنددقیقه ای صحبت کردیم،وقتی می خواست برود اشاره کرد:حقوق گرفتی؟گفتم:نه هنوز نگرفتم،ولی مهم نیست.
🔅دست کرد توی جیب ویک دسته اسکناس در آورد،گفتم: به جون آقاابرام نمی گیرم،خودت احتیاج داری.
گفت:این قرض الحسنه است.هروقت حقوق گرفتی پس می دی.بعد هم پول را داخل جیبم گذاشت وسوار شدو رفت.
🔅آن پول خیلی برکت داشت،خیلی از مشکلاتم را حل کرد.تامدتی مشکلی از لحاظ مالی نداشتم.خیلی دعایش کردم.
آن روز خدا ابراهیم را رساند.مثل همیشه حلال مشکلات بود.
[۱]الحکمالظاهره ج۲ص۲۸۰
📚برگرفته از #کتاب سلام بر ابراهیم ج۲ص۹۴. دو خاطره از دوستان شهید
#شهید_ابراهیم_هادی
🌷 #باشهدا
قرارگاه سایبری ثائر
@saeer_ir
💠 معلم نمونه
🔷 ابراهیم می گفت:اگر قرار است انقلاب پایدار بماند ونسل های بعدی هم انقلابی باشند،باید درمدارس فعالیت کنیم،چرا که آینده مملکت به کسانی سپرده می شودکه شرایط درون طاغوت راحس نکرده اند.وقتی می دید اشخاصی که اصلاًانقلابی نیستند،به عنوان معلم به مدرسه می روند خیلی ناراحت می شد.می گفت:بهترین وزبده ترین نیروهای انقلابی باید درمداس وخصوصاً ًدبیرستانها باشند برای همین کاری کم دردسر را رها کرد و به سراغ کاری پردردسر رفت باحقوقی کمتر!امابه تنهاچیزی که فکرنمی کرد مادیات بود.می گفت:روزی راخدامی رساند.برکت پول مهم است.کاری هم که برای خداباشد برکت دارد.
🔷 به هرحال برای تدریس در دو مدرسه مشغول به کارشد،دبیر ورزش دبیرستان ابوریحان ومعلم عربی دریکی ازمدارس راهنمایی محروم تهران.
تدریس عربی ابراهیم زیادطولانی نشد،از اواسط همان سال دیگربه مدرسه راهنمایی نرفت! حتی نمی گفت که چرابه آن مدرسه نمی رود.
🔷 یک روز مدیر مدرسه راهنمایی پیش من آمد.بامن صحبت کرد وگفت:تو روخدا
شماکه برادر آقای هادی هستیدباایشان صحبت کنیدکه برگرددمدرسه! گفتم:مگه چی شده ؟!
کمی مکث کردوگفت:حقیقتش،آقاابراهیم ازجیب خودش پول می داد به یکی از شاگردها تا هرروز زنگ اول برای کلاس نان وپنیر بگیرد! آقای هادی نظرش این بود که اینها بچه های منطقه محروم هستند،اکثراً سرِکلاس گرسنه هستند.
بچه گرسنه هم درس نمی فهمد.
🔷 من بچگی کردم وبا آقای هادی برخورد کردم،گفتم: نظم مدرسه مارا به همریختی، درصورتی که هیچ مشکلی برای نظم مدرسه پیش نیامده بود.بعدهم سرِ ایشان داد زدم وگفتم:دیگه حق نداری اینجااز این کارها بکنی.
🔷 آقای هادی از پیش مارفت،بقیه ساعتها یش رادر مدرسه دیگری پر کرد.حالا همه بچه هاو اولیاء ازمن خواستند که ایشان رابرگردانم.همه از اخلاق وتدریس ایشان تعریف می کنند.ایشان در همین مدت کم،برای بسیاری از دانش آموزان بی بضاعت ویتیم مدرسه وسایل تهیه کرده بود که حای من هم خبر نداشتم.
🔷 با ابراهیم صحبت کردم.حرف های مدیر مدرسه را به او گفتم،اما فایده ای نداشت .وقتش را جای دیگری پرکرده بود.
🔷 در دبیرستانابوریحان، ابراهیم نه تنها معلمورزش،بلکه معلمی برای اخلاق و رفتار بچه هابود.دانش آموزان هم که از پهلوانی هاوقهرمانی های معلم خودشان شنیده بودند شیفته او بودند.
🔷 در آن زمان که اکثر بچه های انقلابی به ظاهرشان اهمیت نمی دادند،ابراهیم باظاهری آراسته و کت وشلوار به مدرسه می آمد.چهره زیباو نورانی،کلامی گیرا و رفتاری صحیح، از او معلمی کامل ساخته بود.
🔷در آنزمان که جریانات سیاسی فعال شده بودند.ابراهیم بهترین محل را برای خدمت به انقلاب انتخاب کرد.
🔷فراموش نمی کنم،تعدادی از بچه هاتحت تاثیر گروه های سیاسی قرارگرفته بودند. یک شب آنها رابه مسجد دعوت کرد.باحضور چند تن از دوستان انقلابی ومسلط به مسائل جلسه پرسش وپاسخ راه انداخت.آن شب همه سوالات بچه ها جواب داده شد.
🔷سال تحصیلی ۵۹-۵۸ آقای هادی به عنوان دبیرنمونه انتخاب شد. اول مهر ۵۹ حکم استخدامی ابراهیم صادر شد. اما به خاطر شرایط جنگ دیگر نتوانست به سر کلاس برود.
📘برگرفته از کتاب سلام برابراهیم ص۷۱
#شهید_ابراهیم_هادی
🌷 #شهدا
قرارگاه سایبری ثائر
@saeer_ir
🔆جوان تهرانی🔆
🔅ابراهیم در یکی از مغازه های بازار مشغول کار بود.
یک روز ابراهیم را در وضعیتی دیدم که خیلی تعجب کردم،دو کارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود.جلوی یک مغازه، کارتن ها را روی زمین گذاشت.
🔅وقتی کارِتحویل تمام شد،جلو رفتم وسلام کردم.بعد گفتم:آقا ابرام برای شما زشته،این کارِ بار برهاست نه کار شما !
🔅نگاهی به من کرد وگفت:کارکه عیب نیست،بیکاری عیبه،این کاری هم که من انجام می دم برای خودم خوبه،مطمئن می شم که هیچ چی نیستم.جلوی غرورم رو می گیره!!
🔅گفتم: اگه کسی شما رو اینطورببینه خوب نیست،تو ورزشکاری و ...خیلی ها می شناسنت.
🔅ابراهیم خندید وگفت:ای بابا،همیشه کاری کنکه اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد،نه مردم.
🔅🔅🔅
🔅به همراه چند نفر از دوستان نشسته بودیم،درمورد ابراهیم صحبت می کردیم،
یکی از دوستان که ابراهیم را نمی شناخت تصویرش را از من گرفت و با تعجب نگاه می کرد.بعد باتعجب گفت:
شما مطمئنید اسم ایشون ابراهیمه؟!
🔅باتعجب گفتم:خُب بله، چطور مگه؟!
گفت:من قبلاً تو بازار سلطانی مغازه داشتم.این آقا ابراهیم دو روز در هفته سرِ بازار می ایستاد.یه کوله بابری هم می انداخت روی دوشش و بار می برد.
یه روز بهش گفتم:اسم شما چیه؟
گفت:من رو یدالله صدا کنید!
🔅چند وقت بعد یکی از دوستانم آمده بود بازار،تا ایشون رو دید.با تعجب گفت: این آقا رو می شناسی؟
🔅گفتم:نه چطور مگه! گفت:ایشون قهرمان والیبال و کُشتیه آدم خیلی باتقوائیه،برای شکستن نفسش این کارها رو می کنه.
این رو هم برات بگم که آدم خیلی بزرگیه
🔅بعد از آن ماجرا دیگه ایشون رو ندیدم.صحبت های آن آقا خیلی من رو به فکر فرو برد.این ماجرا خیلی برای من عجیب بود.اینطور مبارزه بانفس اصلاً باعقل جور درنمی یاد.
📖سلام برابراهیم ص ۴۴
🌷 #شهید_ابراهیم_هادی
🌷 #شهدا
کانال فرهنگی مذهبی ثائر
@saeer_ir
💠سلام بر ابراهیم
🔹... برای اولین بار محمد بروجردی را در آنجا دیدیم. جوانی با ریش ها و موی طلایی .با چهره ای جذاب وخندان.
برادر بروجردی در آن شرایط،نیروها راخیلی خوب اداره می کرد.بعدها فهمیدم فرماندهی سپاه غرب کشور را برعهده دارد.
🔹روز بعد با برادر بروجردی جلسه گذاشتیم.فرماندهان ارتش هم حضور داشتند.ایشان فرمودند:با توجه به پیام امام،نیروی زیادی در راه است.ضدانقلاب هم خیلی ترسیده.آنها داخل شهر دو مقرّ مهم دارند.باید طرحی برای حمله به این دو مقرّ داشته باشیم.صحبت های مختلفی شد.
🔹ابراهیم گفت:اینطور که در شهر پیداست مردم هیچ ارتباطی با آنها ندارند
بهتر است به یکی از مقرّ های ضد انقلاب حمله کنیم.در صورت موفقیت به سراغ مقرّ بعدی برویم.همه بااین طرح موافقت کردند.
🔹قرار شد نیروها را برای حمله آماده کنیم.اما همان روز نیروهای سپاه به منطقه پاوه اعزام شدند.فقط نیروهای سرباز در اختیار فرماندهز قرار گرفت.
🔹ابراهیم و دیگر رفقا به تک تک سنگر سربازان سر می زدند.با آنها صحبت می کردند وبه سربازان روحیه می دادند.
🔹صبح یکی از روز ها آقای خلخالی به جمع بچه ها اضافه شد.تعداد دیگری از بچه های رزمنده هم از شهر های مختلف به فرودگاه سنندج آمدند.پس از آمادگی لازم،مهمات بین بچه ها توزیع شد.تا قبل از ظهر به یکی از مقرّهای ضدانقلاب در شهر حمله کردیم.سریع تر از آنچه فکر می کردیم آنجا محاصره شد.بعد همبیشتر نیروهای ضدانقلاب را دستگیر کردیم.
🔹از داخل مقرّ به جز مقدار زیادی مهمات،مقادیر زیادی دلار وپاسپورت وشناسنامه های جعلی پیدا کردیم.ابراهیم همه آنها را در یک گونی ریخت بسته بندی کرد وتحویل مسئول سپاه داد.
🔹مقر دوم ضدانقلاب هم بدون درگیری تصرف شد.شهر،بار دیگر به دست بچه های انقلابی افتاد.فرمانده سربازان مس از این ماجرامی گفت:اگر چند سال دیگر هم صبر می کردیم سربازان،جرات چنین حمله ای را پیدا نمی کردند.این را مدیون برادر هادی و دیگر دوستان همرزم ایشان هستیم.آنها با دوستی که با سربازها داشتند روحیه هارا بالا بردند.
🔹در آن مدت فرماندهان،بسیاری از فنون نظامی ونحوه نبرد را به ابراهیم و دیگر بچه ها آموزش دادند.این کار،آنها را به نیروهای ورزیده ای تبدیل نمود که ثمره آن در دفاع مقدس آشکار شد.
🔹ماجرای سنندج زیاد طولانی نشد.هر چند در شهر های دیگر کردستان هنوز درگیری های مختصری وجود داشت.درشهریور ۵۸به تهران برگشتیم.قاسم وچندنفر دیگر در کردستان ماندند و به نیروهای شهیدچمران ملحق شدند.
📖سلام بر ابراهیم ص۶۹
#شهید_ابراهیم_هادی
🌷 #یاد_شهدا
قرارگاه سایبری ثائر
@saeer_ir
🔆 حاجات مردم و نعمت خدا
🔅همراه ابراهیم بودم،با موتور از مسیری تقریباً دور به سمت خانه برمی گشتیم.
🔅پیرمردی به همراه خانواده اش کنار خیابان ایستاده بود.جلوی ما دست تکان داد و من ایستادم.
آدرس جایی را پرسید،بعد از شنیدن جواب شروع کرد از مشکلاتش گفت،
به قیافه اش نمی آمد که معتاد یا گدا باشد.
🔅ابراهیم پیاده شد،جیب های شلوارش را گشت ولی چیزی نداشت.به من گفت:امیر چیزی همراهت داری؟! من هم جیب هایم را گشتم ولی به طور اتفاقی هیچ پولی همراهم نبود.
🔅ابراهیم گفت: تو روخدا باز هم ببین،من هم گشتم ولی چیزی همراهم نبود.از آن پیرمرد عذرخواهی کردیم.به راهمان ادامه دادیم.بین راه از آینه موتور ابراهیم را دیدم اشک می ریخت.هوا سرد نبودکه به این خاطر آب از چشمانش جاری شود.برای همین آمدم کنار خیابان،با تعجب گفتم:ابرام جون،داری گریه می کنی؟!
🔅صورتش را پاک کرد،گفت:ما نتوانستیم به یک انسان که محتاج بود،کمک کنیم.
گفتم:خُب پول نداشتیم،این که گناه نداره.
گفت: می دانم ولی دلم خیلی برایش سوخت. توفیق نداشتیم کمکش کنیم.
کمی مکث کردم وچیزی نگفتم.به راه ادامه دادم. اما خیلی به صفای درون و حال ابراهیم غبطه خوردم.
🔅فردای آن روز ابراهیم را دیدم،می گفت:دیگر هیچ وقت بدون پول از خانه بیرون نمی آیم تا شبیه ماجرای دیروز تکرار نشود.
🔅رسیدگی ابراهیم به مشکلات مردم،مرا یاد حدیث زیبای حضرت سیدالشهدا انداخت که میفرمایند:حاجات مردم به سوی شما از نعمت های خدا برشماست،در ادای آن کوتاهی نکنید که این نعمت در معرض زوال و نابودی است.
(بحارالانوار ج۷۸ص۱۲۱)
📚سلام بر ابراهیم ص ۱۸۳
#شهدا
#شهید_ابراهیم_هادی
@saeer_ir