هدایت شده از 「 چیزمیز ایتا - ریوندی 」 روی عضویت کلیک کنید ✅
#داستان_واقعی_پدر_شوهر_و_عروس
✍من نرگس هستم حدود یکساله با پدرام ازدواج کردم...از همون ابتدا متوجه نگاه های مخفی پدر شوهرم به خودم میشدم...یه روز پدرام برای ماموریت به عسلویه رفت...یکی زنگ در را زد آیفون را برداشتم دیدم پدر شوهرمه خیلی ترسیدم در را باز کردم و سریع کنار تلفن نشستم و به مادرم زنگ زدم تا خودش را به منزلمان برساند پدر شوهرم در خانه را باز کردو وارد شد دو تا نون سنگک دستش بود و گفت چطوری دخترم آمده ام باهات صبحانه بخورم، از کارهایش سر در نمیاوردم...گفتم من صبحانه خورده ام اگر میخواهید برای شما بیاورم... #ناگهان...‼️😳👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3000238094Cf99aa0bd22