هدایت شده از ♻💚 تبلیغات عمومی آیه گرافی♻💚
« عروس خانم وکیلم شما را با مهریه تعیین شده به عقد آقای اراد در بیاورم؟ بنده وکیلم؟»
نفس عمیقی کشیدم، سرمو بالا آوردم و مستقیم چشمم رو به عاقد دوختم، قاطع و بلند گفتم:
« نه»
همه سرها سمت من چرخید..
نفسمو رها کردم و گفتم:
« باید با داماد حرف بزنم.»
از جا بلند شدم لبه کتش رو کشیدم و با خودم بیرون از اتاق عقد بردمش. عصبی غرید:
« این چه غلطی بود کردی سوگند؟»
سرمو مصرانه تکون دادم و گفتم:
من نمیتونم یه عمر کنار آدم مذهبی متحجری مثل تو زندگی کنم آراد...من نمیتونم لاک نزنم، شال نذارم نرقصم و پارتی نرم! نمیتونم عروسی مختلط نداشته باشم، نمیتونم به خاطر تو قید همه چیز رو بزنم... نمیتونم. تورو گذاشتم تو یه کفه ترازو...آرزوهامو تو یه کفه دیگه...»
دستشو بالا برد دکمه بالایی پیراهنش رو باز کرد تا نفس بگیره و گفت:
« و کفه بی قید و بندیها و اون دوستایی ...لا اله الی الله...اون کفه سنگین تر بود مگه نه؟»
با بغض بهش چشم دوختم. شکسته بود، عمیق و سخت...
برو اسم عشق رو به لجن نکش...»
درو باز کرد و داخل سالن عقد شد و با قدرت در رو بهم کوبید.
http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
#پارتگذاریرایگانومنظم 😍☝️