#پروفایل🌸🍃
#محرم🍂
○•میگناینقدرعذاواسهچی😒
سفرتاڪربلاواسهچی🤔
میگیماصلابدونحسیــن♥️
تپشتوقلبماواسهچی😉😏•○
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
@Sangare_Eshghe
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
کارتان را برای خدا نکنید
برای خدا کار کنید!
تفاوتش همین اندازه است که
ممکن است حسین(ع) در کربلا باشد
و من در حال کسب علم برای رضای خدا!
[شهید سیدمرتضی آوینی]
@Sangare_Eshghe
🇮🇷 سنگَـࢪِعۺــڨ
✨بَـرا سـَلام دادَن بـِه اِمـام حُسِیـن ...
دَستِـمونو میـذاریم رو قَلبِـمون کِـه یِهـو از جـآش کَنـدِه نَشِـه ...♥️...
@Sangare_Eshghe
منتظران فرج مانند شہدایـے اند کہ
در راه خدا ، در خون خود مےغلتند...!♥️🌿
• مولاامیرالمؤمنین
#بچههاےآسدعلے
@Sangare_Eshghe
✨امام صادق (ع) می فرمایند:
به راستی ...🍃
حسین(ع) کسی را که برای او گریه میکند💔 ...
*میبیند..
واز روی رحمت و دلسوزی♥️ برایش طلب آمرزش میکند🦋
#حدیث_روز🌸
~🌴 [ @Sangare_Eshghe ]
طنز جبهه🌼
#خندهیحلال😌
نزدیک عملیات بود و موهای سرم بلند شده بود. باید کوتاهش می کردم. خبردار شدم که یکی از پیرمردهای گردان یک ماشین سلمانی دارد و صلواتی موها را اصلاح می کند.رفتم
سراغش...
دیدم کسی زیر دستش نیست. طمع کردم و جلدی با چرب زبانی، قربان صدقه اش رفتم و نشستم زیر دستش. اما کاش نمی نشستم....
چشمتان روز بد نبیند، با هر حرکت ماشین بی اختیار از زور درد از جا می پریدم. ماشین نگو تراکتور بگو! به جای بریدن مو ها، غِلفتی از ریشه و پیاز می کندشان!از بار چهارم، هر بار که از جا می پریدم، با چشمان پر از اشک سلام می کردم. پیرمرد دو سه بار جواب سلامم را داد. اما بار آخر کفری شد و گفت:”تو چت شده سلام می کنی.یک بار سلام می کنند.”گفتم :”راستش به پدرم سلام می کنم. “پیرمرد دست از کار کشید و با حیرت گفت:”چی؟ به پدرت سلام میکنی؟ کو پدرت؟”اشک چشمانم را گرفتم و گفتم:”هر بار که شما با ماشینتان موهایم را می کنید، پدرم جلوی چشمم میاد و من به احترام بزرگتر بودنش سلام می کنم!”پیرمرد اول چیزی نگفت. اما بعد پس گردنی جانانه ای خرجم کرد و گفت:”بشکنه این دست که نمک ندارد…”مجبوری نشستم و سیصد، چهارصد بار دیگر به آقاجانم سلام کردم تا کارم تمام شد.
لبخند بزن رزمنده😁
@Sangare_Eshghe🍃
من که #بهشت را ندیدهام
اما حتما
بهشت جایی است در حوالی
بین الحرمینِ تو...
#لبیک_یا_حسین
@Sangare_Eshghe