.💓💗💓.
هنوز ازدواج نکرده بودیم.تو یکی از سَفراش همراش بودم تو ماشین یه هدیه بهم داد...
اولین هدیه ش به من بود...
خیلی خوشحال شدم همونجا بازش کردم، روسری بود...
یه روسری قرمز با گلای درشت...
جا خورده بودم با لبخند و شیرین گفت:
"بچهها دوست دارن با روسری ببینَنِت..."
میدونستم که بهش ایراد میگیرن که چرا خانومی رو که بی حجابه با خودت میاری...؟!
خیلی سعی میکرد منو به بچهها نزدیک کنه...
میگفت:
"ایشون خیلی خوبن اینطور که شما فکر میکنید نیست...
به خاطر شما میان اینجا و میخوان از شما یاد بگیرن...
انشاءالله خودمون یادش میدیم..."
نگفت این حجابش درست نیست...!
نگفت مثه ما نیست…!
نگفت فامیلش چنین و چنان هستن...!
این رفتارش خیلی روم اثر گذاشت...
اون منو مثه یه بچه ی کوچیک قدم به قدم جلو برد و به اسلام آورد...
نُه ماه زیبا با هم داشتیم...
بعدشم ازدواج کردیم ازدواجمون به مشکلات سختی برخورد...
مهریه م قرآن کریم بود و یه تعهد از دوماد که منو تو راه تکامل و اهلبیت(ع) و اسلام هدایت کنه...
اولین عقد تو صور لبنان بود که عروس هیچ وجهی تو مهریهش نداشت...
واسه فامیل و مردم عجیب بود...
بنای ازدواجم با مصطفی عشقش به #ولایت بود...:))
#عاشقانه_شهدا♥️💍
#به_روایت_همسر_شهید_مصطفی_چمران
.💓💗💓.
🌺🍃@Sangare_Eshghe🍃🌺