🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹
#عاشقانه_شهدا
.
عاشق 💞خدا بود...
کسی نبود كه در قبال انجام كاری توقع قدردانی و تشکر داشته باشه...🤗
یاد گرفته بودم که...
به جای تشكر بهش میگفتم...
"الهی شهید شی و همنشین سیدالشهدا(ع)...❤"
تو جوابم میگفت...
"دعات قبول....☺️
ولی آخه من خود خدا رو میخوام...❤"
همسرم ارادت خاصی به اهل بیت (ع) داشت...
اینو به خوبی میتونستم...
از اولین و آخرین شرطش واسه ازدواج درک كنم...
بهم گفت میخواد دوماد حضرت زهرا(س)بشه...
خیلی شوخطبع بود...😄
بعضاً اصرار میکردم كه...
"صادقم...❤
یكم جدی باش..."
ولی اون میگفت...
"زندگی مگه غیر از شوخیه...؟"😉
زندگی واسش تنها یه بازی بود...
تنها حرف جدی ما مربوط میشد به شهادتش...❣
همون جلسه خواستگاری...
كارشو برام توضیح داد و گفت...
ممكنه چندین ماه تو مأموریت باشه...
وقتی هم اتفاقات سوریه شروع شد...
بیتابیش😥 شروع شد...
تموم این مدت تلاش میکرد رضایتمو واسه این سفر بگیره...
پا به پاش تو جریان كاراش بودم و...
به نحوی قضیه سوریه رفتنش واسم عادی شده بود...
ولی این اواخر...
هر لحظه بودن با صادق واسم ارزشمند بود...💕
چون مطمئن بودم كه همسرم به خواسته قلبیش میرسه...
صادقم داوطلبانه پیگیر كاراش بود...
اوج احساسات و وابستگیهای دیوانهوارمون به هم...💕
واسه هر دومون عذابآور بود...
وقتی فهمیدم واسه رفتن در تلاشه...
حالم دگرگون شد...😣
گریه كردم...😭
از علت ناراحتی و اشکام سؤال كرد و...
این پلی شد واسه صادقم تا برام از رفتن و وصیتایش بگه...
از اون به بعد واسه مون عادی شده بود...
صادق از نبودناش میگفت و من از دلتنگیهای بعد رفتنش...💔
گریه میکردم و خودش آرومم میکرد...😭
قبل رفتنش...
مدت سه سالی كه با هم زیر یه سقف بودیم...💕
كلی واسش مراسم عزا گرفته بودم...
مراسمی كه جز خدا و من و صادق...
هیچ شركت كنندهای نداشت...😔
سال آخر زندگیمون مدام دلهره رفتنشو داشتم...
(#همسر_شهید_صادق_عدالت_اکبری)
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
[ @Sangare_Eshghe❤️ ]
#عاشقانه_شهدا
روز آماده شدن حلقههای ازدواجمون گفت
«باید کمۍ منتظر بمونیم تا آماده بشه!
گفتم
«آماده است دیگه،منتظر موندن نداره!😬
حلقهها رو داده بود
تا 2 حرف روش حک بشه"Z&A"
اول اسم هردومون
روی هر دو حلقه حک شد😍💞
خیلی اهل ذوق بود😌
سپرده بود که به حالت شکسته حک بشه نه ساده!
واقعاً از من هم که یه خانوم ام،
بیشتر ذوق داشت😍☺️
روایت همسرشهیدامین کریمی
┄┅┅❁📍❁┅┅┄
@Sangare_Eshghe
┄┅┅❁📍❁┅┅┄
#عاشقانه_شهدا 💞
_ڪجا میرے؟!!
+بگمـ جیغ و داد راهـ نمیندازے؟
_بگو آقا مصطفے قلبم اومد تو دهنم...
+عراق!
_میری عراق؟! به اجازه ڪی؟! ڪه بعد برے سوریہ؟؟!
+رشته اے بر گردنم افڪنده دوست!
_{زدم زیر گریه...}
+ڪاش الان اونجا بودم عزیز...
_که چے بشه!
+آخه وقتے گریہ میڪنے خیلے خوشگل میشے! :))
_لذت میبرے زجر بڪشم؟!
+بس ڪن سمیه!
چرا فڪر میڪنے من دل ندارم؟!خیال میڪنے خوشم میاد از تو و فاطمه دل بڪنم؟
خداحافظ سمیہمواظب خودت و فاطمہ باش! 🙃♥️
_گوشے را قطع ڪردے...
چندبار شماره ات را گرفتم
اما گوشے ات خاموش بود
سرم را به شیشہ پنجره تڪیه دادم
درحالے ڪه اشڪ هایم مے آمدند
ڪجا میرفتے آقا مصطفے؟! میرفتےتا ماهــ🌙ـشوے
#قربونتبرمسیدابراهیم
به روایت همسر شہید
🖤🌱
#عـاشـقانہ_شــهدا😍
چندماہ بعد عقدمون من وآقامحمد
رفتیم بازار واسه خرید..🛍
من دوتا شال خریدم...☺️
یکیش شال سبز بود که چند بار هـم
پوشیدمش اما یہ روز محمد به من گفت:
خانومـے،
اون شال سبزت رو میدیش به من؟😌🙄
حس خوبـے به من میده😊
شما سیدی و وقتے این شال سبز شما
هـمراهـمه قوت قلب مے گیرم❤️
گفتم:آره کہ میشه...😊
گرفتش و خودش هـم دوردوزش کرد
وشد شال گردنش
تو هـر ماموریتےکه میرفت یا به سرش مے بست😍
یا دور گردنش مینداخت ...
تو ماموریت آخرش هم
هـمون شال دور گردنش بود که
بعد شهادت برام آوردن...💚😔💔
روایـټ همسر شهیدمحمدتقی سالخورد|
@sangar_eshghe
🕊🍃
#عاشقانه_شهدا💍
وقتےمیومدخونہ ✨
دیگهنمیذاشتمنکارکنم
زهرارومیذاشتروپاهاش
وبادستبہپسرمونغذامیداد
میگفتم : یکےازبچہهاروبدهبہمن!
بامھربونےمیگفت🌱
نہشماازصبحتاحالا
بہاندازهکافےزحمتکشیدی؛
دوستاشبہشوخےمیگفتن :🌻
مهندسکہنبایدتوخونهکارکنہ!
میگفت: منکہازحضرتعلے؏
بالاترنیستم؛مگہبہحضرتزهرا"س"
کمكنمیکردند؟!🦋
#شھیدعباسبلباسے♡(:
@Sangare_eshghe