eitaa logo
🇮🇷 سنگَـࢪِعۺــڨ
259 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
121 فایل
💫بِسـم ربِّ عِشـق گام برداشتن درمسیرِعشـق🌟 هزینه میخواهد🌱 هزینه هایی که انسان راعاشق وبعد.. #شهیدمیکند🌷 کپی #حلالتون.. التماس دعا💕 مدیر: @fatehe_ghods118 ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/296443623 تبادل: @b_plak @ablase
مشاهده در ایتا
دانلود
❣بسم رب الشهدا و الصدیقین❣ 🔰 اشک هایے ڪه سپرخیلے از بلاها بود🙃 ســردار دلهــا⭐️ یقیناً خدا به واسطه اشک هاے پاک شما بلاهاے زیادے را از ما بَدان دور ڪرد... اےن چشم ڪاسه ے خون ، و این اشک حلقه زده در چشم چه حرف ها ڪه ندارد... شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات🥀 . @Sangare_Eshghe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋 خاطرات شهید (حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت جناب حسن دانایی فر، سفیر اسبق ایران در عراق. " یک هفته قبل از شهادتشان، من و یک نفر دیگر را از ترور نجات داد❗️" @Sangare_Eshghe
📝روایتی از آخرین روز زندگی حاج قاسم 🔺پنج‌شنبه(۹۸/۱۰/۱۲) - دمشق ✍ساعت ۷ صبح با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه می‌شوم، هوا ابری است و نسیم سردی می‌وزد. ساعت ۷:۴۵ صبح به مکان جلسه رسیدم. مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروه‌های مقاومت در سوریه حاضرند. ساعت ۸ صبح همه با هم صحبت می‌کنند... درب باز می‌شود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد می‌شود. با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی می‌کند دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری می‌شود تا اینکه حاج‌قاسم جلسه را رسما آغاز می‌کند... هنوز در مقدمات بحث است که می‌گوید؛ همه بنویسن، هرچی می‌گم رو بنویسین! همیشه نکات را می‌نوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت. گفت و گفت... از منشور پنج‌سال آینده... از برنامه تک‌تک گروه‌های مقاومت در پنج‌سال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر... از... کاغذها پر می‌شد و کاغذ بعدی... سابقه نداشت این حجم مطالب برای یک‌جلسه . آنهایی که با حاجی کار کردند می‌دانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطع‌کردن صحبت‌هایش را نمی‌دهد، اما پنجشنبه اینگونه نبود... بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه... ساعت ۱۱:۴۰ ظهر زمان اذان ظهر رسید با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد! ساعت ۳ عصر حدود هفت ساعت! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم. پایان جلسه... مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبت‌کنان تا درب خروج همراهیش کردیم. خودرویی بیرون منتظر حاجی بود حاج‌قاسم عازم بیروت شد تا سیدحسن‌نصرالله را ببیند... ساعت حدود ۹ شب حاجی از بیروت به دمشق برگشته شخص همراه‌ش می‌گفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و خداحافظی کردند. حاجی اعلام کرد امشب عازم عراق است و هماهنگی کنند. سکوت شد... یکی گفت؛ حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین! حاج‌قاسم با لبخند گفت؛ می‌ترسید بشم! باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد _ که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعه‌ست! _ حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمرده‌شمرده گفت: میوه وقتی می‌رسه باغبان باید بچیندش، میوه رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده می‌شه و خودش میفته! بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضی‌ها اشاره کرد؛ اینم رسیده‌ست، اینم رسیده‌ست... ساعت ۱۲ شب هواپیما پرواز کرد ساعت ۲ صبح جمعه خبر شهادت حاجی رسید به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود. 📚راوی؛ ستاد لشکر فاطمیون @Sangare_Eshghe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزهای اول را به خاطر دارم من بودم و شب و بهت و عکس دو نفری تان تا صبح روزهای بعد را نیز، من و شب و اشک و عکس هایتان تا صبح و روز های بعد من و عکس هایتان هر روز، تا شب هر شب تا صبح سیصد روز گذشت سیصد روز من بودم و خیره ماندن به چهره های ماه و دلی که گویی هنوز گیج است و سیزدهم دی ماه نود و هشت را باور نکرده! سیصد روز گذشت... @Sangare_Eshghe
قهرمانان جهــ🌎ـان 300 روز گذشت از پروازتون!🕊🌱• @Sangare_Eshghe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام اعضای خوب کانال،چطورید خوبید!🌹🌸 از امروز میخوام هرروز مطالب خیلی مفید وکاربردی براتون بفرستم،مطالبی که خیلی بدردتون میخوره،حتما حتما حتما مطالعه کنید وان شاءالله عملیش💪🏻 کنید وقت زیادی نمی بره ها... به امید روزی که اون جوری باشیم که هر وقت حضرت مهدی(عج) یادمون افتاد با لبخند بگه خداحفظش کنه💙 این خییییلی می ارزه،خیلیییی قیمتیه یاعلــــــــــے مدد💪🏻
۱ 🍃ما ادما موجوداتی لذت طلب هستیم اگه یجا لذتی باشه دوس داریم تجربش کنی ولی اگه بفهمیم مثلا فلان غذا که خیلیم خوشمزش فلان ضررو داره و توشم زهره امکان نداره دیگ به اون غذا لب بزنیم😐 خب حالا درسته لذت طلبیم ولی دیگ احمق که نیستیم حاجی🙄 💥یکی از لذتایی که الان خیلی دمه دست شده و رسیدن بهش دیگه خیلی راحته دوستی با جنس مخالفه ( اقا قبلنا انقدر داشنتش راحت نبود که🤨) ولی الان کافیه اراده تا داشته باشیش خب ما ادماهم لذت طلبیم طبیعتا دوس داریم تجربش کنیم اصلا کی از لذت بدش میاد؟؟ ✨ولی خب ما موجوداته دوپا و لذت طلب اگه بفهمیم با دوستی با جنس مخالف چقدر(روحمونو)داغون میکنیم و چه رنجایی برا خودمون میخریم و کنارش از چه امتیازا و لذتهایی محروم میشیم دیگه عمرا دلمون بخواد این لذتو تجربه کنیم اگرم تجربه کردیم با فهمیدنش دیگه عمرا لب به این لذته کوفتیِ پر از ضرر بزنیم 😒🙌 اقا اصلا دیگ حالمون بهم میخوره ازش😒😒 ❤️جهت سلامتی و تعجیل در فرج مولامون صــــلوات❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لکنت فقط از کار افتادن زبان نیست گاهی چشم ها هم روی چهره گیر میکند @Sangare_eshghe
فقط اونجایی که حضرت آقا گفتند من شب و روز به فکر شهید سلیمانی هستم @Sangare_eshghe
‌کسانے کھ برای هدایت دیگران تلاش کنند، بہ‌جای‌ِ مردن شهید می‌شوند :)♡ +استادپناهیان🌱 🦋🦋 @Sangare_eshghe
به تو از دور سلام ‌@Sangare_eshghe 🦋🦋
آری چادر دست و پاگیر است اما یه جا هایی دست مرا گرفته @Sangare_eshghe
کتاب یادت باشد روایت عاشقانه شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت فرزانه سیاهکالی مرادی همسر شهید❤️ @Sangare_eshghe
شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی @Sangare_eshghe
‌‎‌‌‌‎‌‌‌ با همان صدای گرفته، اولین چیزی که گفت این بود: قبول باشه. خیلی هم سعی می‌کرد مستقیم به چشم های من نگاه نکند که من متوجه سرخی چشم هایش نشوم. اهل مداحی شور و بالا و پایین پریدن نبود، ولی حسابی سینه می‌زد. بیشتر مداحی های آقای مطیعی را دوست داشت. حتی وقتی هیئتشان کلاس مداحی گذاشته بود، به مربی سفارش کرده بود: به اینها شور یاد نده، روضه خوندن یاد بده که بتونن وسط جلسه اشک بگیرن. شب حضرت عباس(ع) برا یحمید یک شب ویژه بود. موقع برگشت سوار موتور که شدیم، گفت: دوست دارم مثل آقا ابوالفضل(ع) مدافع حرم بشم و دست و پاهام فدایی حضرت زینب(ع) بشه. وقتی این همه سینه زدن و تغییر حالت چهره حمید را دیدم گفتم: حمید کمتر سینه بزن یا حداقل آرومتر سینه بزن. لازم نیست این همه خودت رو اذیت کنی. جوابش برایم جالب بود. گفت: فرزانه! این سینه به خاطر همین سینه زنی هیچ وقت نمی سوزه. چه این دنیا چه اون دنیا. بار ها این جمله را در مورد سینه زدن هایش تکرار کرد. بعد ها من متوجه این راز حمید شدم! ◽◾◽ از یک زمانی به بعد از پیامک دادن خوشم نمی‌آمد. دوست داشتم با خط خودم برایش بنویسم. یادداشت های کوچک می‌نوشتم. چون معمولا حمید زودتر از من خانه بیرون می رفت و زودتر از من به خانه بر میگشت. هر کاغذی که دم دستم می رسید برایش یادداشت می نوشتم. می گفتم تا چه ساعتی کلاس دارم، ناهار را چه جوری گرم کند، مراقب خودش باشد، ابراز علاقه یا حتی سلام خالی! @Sangare_eshghe قسمتی از کتاب
و با شهدا.... @Sangare_eshghe
کتاب خداحافظ سالار روایت عاشقانه سرلشگر پاسدار حسین همدانی به روایت همسر پروانه چراغ نوروزی ❤️ @Sangare_eshghe
سرلشگر پاسدار حسین همدانی @Sangare_eshghe
شھیدتاســـوعا...💔
🇮🇷 سنگَـࢪِعۺــڨ
شھیدتاســـوعا...💔
فاطمہ‌گفت: عمہ‌من‌میدونم‌بابامصطفام‌شھیدشدھ(: بارآخرۍ‌ڪہ‌اومدتہران من‌روباخودش‌بردبھشت‌زهرا سرمزارشھدا بھم‌گفت: فاطمہ..! یادت‌باشہ‌شهداهمیشه‌زنده‌ن🌱 وقتےکه‌چشمات‌روببندۍ‌میتونی اوناروببینےوباهاشون‌حرف‌بزنی..🥀 🍃
باباۍِ‌فاطـمہ‌شھادتت‌مبـارڪ...♥️(:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفیق! اون وسط مسطا که داری همه رو مقصر میکنی یه نگا به خودتم بنداز شاید مشکل جای دیگه س...(: ... @Sangare_eshghe
●〖 آمدنی نیست ‌رسیدنی است! باید آن قدر بدوی تا به آن‌برسی... اگر بنشینی تا بیاید همه می‌شوند می‌روندو تو جا می‌مانی🥀...!〗 ... 🍃 @sangare_eshghe