eitaa logo
Sarajevo سارایوو
77 دنبال‌کننده
70 عکس
49 ویدیو
1 فایل
✍️این کانال جهت به اشتراک گذاشتن «عکس‌ها، فیلم‌ها و خاطرات» تلخ و شیرین شما که در کشورهای «بوسنی و هرزگوین»، «کرواسی» و مخصوصاً شهر «سارایوو» زندگی کرده‌اید؛ راه اندازی شد 🔻برای به اشتراک گذاشتن خاطرات خود، به ادمین کانال سارایوو👈 @MohsenMahboobi پیام بدید
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ امشب یکی از کاست‌های قدیمی خودم را در دستگاه ضبط و صوت گذاشتم و پخشش کردم ... همانطور که در خاطرات در پیامهای قبلی هم خوانده‌اید ... من هرشب که دیروقت از دفتر صدا و سیما در شهر سارایوو خسته و کوفته از کار به خانه برمی‌گشتم، مجبور بودم یه کتاب قصه برای پسر 4.5 ساله خودم بخونم تا او بخوابد، والا بهانه می‌گرفت ... !! یه شب که خیلی خیلی خسته بودم بهش گفتم من امشب خییییلی خسته‌ام بذار بخوابم ... قول می‌دهم که فردا شب هم باهات بازی کنم و هم برات یه کتاب قصه خوب و جذابی رو بخونم ... او که از این وضع دیر آمدن‌های من به خانه و تنهایی‌هایش بریده بود ... خیییلی ناراحت شد و بهم حمله کرد و موهامو می‌کشید و با مشت می‌کوبید توی سرم ... این دعوا اولش با جدیت شروع شد اما بعد به شوخی و بازی تبدیل شد و جای یه قصه شب رو براش پر کرد و آنقدر برایمان خاطره‌انگیز شد که نگو و نپرس ... 😭😂😭 کل صحنه جنگ اون شب به طور کامل فیلمبرداری شده و آخرش هم به صلح رسید ... اسم اون ویدیو رو هم گذاشتیم قرارداد صلح دیتون ... 😂 چون در آخر جنگ و عوا بین من و پسر 4.5 ساله‌ام قرارداد صلحی نوشته شد و اسمش را هم گذاشتیم قرارداد صلح دیتون و هر دو امضاش کردیم ... 😂 متن قرارداد هم این بود که از فردا شب به بعد من پدرش هر شب موظف هستم که براش کتاب قصه بخونم ... ان شا ءالله بزودی فیلم خاطره‌انگیز اون شب را براتون آپلود می‌کنم؛ 😂 فردای قرارداد صلح دیتون تصمیم گرفتم برم داستان کتاب نخودی‌ها رو براش ضبط کنم ... رفتم توی استودیوی دفتر صدا و سیما و قصه کتاب داستان نخودی را به مدت 60 دقیقه براش ضبط کردم ... به نظرم با کم و زیادش صدای 27 نفر رو مثل دوبلرها خوندم ... از فردای اون دیگه هرشب به جای قصه گویی این نوار خاطره انگیز قصه نخودی‌ها رو براش تو ضبط و صوت پخش میکردیم و من هم از اذیت‌ها و کلافگی‌های او راحت شدم ... !! امشب اون نوار صوتی قصه رو گذاشتم توی دستگاه ضبط و صوت و اون رو پخش کردم و تبدیلش کردم به فایل صوتی کامپیوتری؛ ✍️ الان حدود 30 سال از ضبط این صوت خاطره‌انگیز گذشته و علیرضا خودش چند تا بچه قد و نیم قد کوچیک هم سن اون روزای خودش داره و گمون کنم او اکنون به دلیل مشغله زیاد باید این قصه رو برای بچه‌های خودش هم بذاره تا اونا بذارن که او شبها راحت بخوابه ... شنیدید میگن زمین گرده یا آسیاب به نوبت ... حالا همان داستان آن روزها و شب‌های سارایوو داره برای خودش هم تکرار میشه ... 😂 امشب این صوت 60 دقیقه‌ای را تبدیل کردم به فایل صوتی کامپیوتری و براش ارسال کردم که برای بچه‌های خودش هم بذاره ... گفتم چون خاطره مربوط به روزهای بسیار سخت کار و زندگی کردن در شهر سارایوو است، شنیدنش برای شما هم خالی از لطف نباشه ... شاید شما هم بتونید برای نوه‌های خودتون این داستان خاطره انگیز را پخش کنید 😂 👇👇👇👇👇
Sarajevo سارایوو
البته این نوار در اختیار یکی بوده اون اولش و وسطش را خراب کرده، مخصوصاً یه تیکه اولش که اشتباهاً به جای فشردن دکمه Play دکمه ضبط رو زده و داره میگه این قصه با صدای فلانی است ... و اینهمه زحمت ما رو به باد داده ... 😂
✍️ بسیار غم‌انگیز بود؛ غربت در بوسنی را می‌گویم! یک حس عجیبی توام با شادی و ناراحتی را به همراه داشت و دلیل اصلیش هم دوری از فامیل، عزیزان و آشنایان بود؛ می‌گویند غم غربت استثناء ندارد و ناگهان گریبان پیر و جوان و زن و مرد را می‌گیرد ... و این بار، گریبان کودک پنج ساله مرا گرفته بود و بدجوری او را بهانه‌گیرش کرده بود ... !! 😭 دلتنگی و غربت در کشوری مثل بوسنی، آن هم در آن شرایط بسیار سخت‌اش برای پسر کوچکم که مجبور بود چهار تا هفت سالگی (شیرین‌ترین دوران زندگیِ) خود را دور از خانواده و در غمِ غربت و مملو از تلخی بگذارند، بسیار طاقت فرسا شده بود! زندگی در غربت یعنی انتخابِ «آرامش نداشتن و دلتنگ بودن» به جای «آرامش داشتن و کنار عزیزانت بودن» ... !! ‏و این بی‌رحمانه‌ترین تصمیمیه که یک انسان مجبور به گرفتنش میشه ... ‏هر دو انتخاب هم آخرش به یک حسرت پنهان ختم میشه! غربت در خارج از کشور داستان عجیبی‌ست! از آن داستان‌هایی که مطمئنم که آدم‌هایش بی‌اندازه شجاع هستند ... !! آنقدر که توانستند از همه چیز دل بکنند ... چند کیلو اضافه بار ضروری بریزند توی چمدان و برای آخرین بار؛ خانه، کوچه، عشق و خانواده خود را نگاه کنند و از آنها دور بشوند ... 😭 شاید برای چند سال و برای برخی از دوستانمان که در بوسنی ماندند، برای همیشه ... !! 🤔 چقدر اراده می‌خواهد رفتن و رد شدن از این پل چوبی ... !! 🤔 و چقدر عجیبند آنهایی که برای همیشه دل از همه چیز کنده‌اند و رفته‌اند ... براستی آن مهاجران؛ قهرمان‌های شجاعی هستند برای جنگیدن با هر چیزی … اما گام‌های ساده‌ای برای غلبه بر احساس غربت وجود داشت؛ آن روزها زندگی در شهر سارایوو سخت بود؛ از سویی دیگر، فشار کاری روی من، بسیار بسیار زیاد شده بود، روزها وقت خودم را صرف فیلمبرداری، تدوین و ارسال گزارش‌های خبری تصویری از حوادث بوسنی جهت پخش در اخبار شبکه‌ی یک سیما می‌کردم؛ و برای تولید برنامه‌های مورد‌نیاز دیگر شبکه‌های سازمان صدا و سیما مثل «شبکه یک» و «سیمای بوسنیایی» و ... غالباً شب‌ها تا صبح در این استودیویی که خودم آن را ساخته بودم، کار می‌کردم، البته با مشغله‌ی کاری که داشتم نه‌تنها غربت برای من سخت نبود، بلکه آسان و دوست داشتنی هم بود ... مخصوصاً معماری عثمانی کوچه‌ها و مساجد شهر رؤیاییِ سارایوو برایم داروی آرامبخش بود، اما؛ 🔻این شیوه‌ی کار سخت و زندگی برای خانواده من و مخصوصاً پسر کوچک‌ام «علیرضا» بسیارطاقت فرسا شده بود! مدام بهانه می‌گرفت ... گاهی عصبانی می‌شد و به من حمله می‌کرد ... این داستان غم‌انگیز ما ادامه داشت تا اینکه یکی از مدیران «صدا و سیما» به شهر «سارایوو» آمدند و وقتی حال آشفته و خسته‌ی خانواده مرا دیدند به من گفتند: ✍️ به عنوان مدیر بالاتر ... به تو دستور می‌دهم که از امروز به بعد، تو موظفی و باید هفته‌ای یکبار به «چشمه ورلابوسنا» (Verlo Bosne) در خارج از شهر «سارایوو» رفته و در آنجا کباب درست کنی و بخوری (به استراحت و تفریح بپردازی) در غیر این صورت، سخت توبیخ خواهی شد. او مدیر بسیار باهوشی بود که با دیدن حالِ زار خانواده من و خستگی‌های پسر کوچکم که آن روزها بسیار بهانه‌گیر شده بود؛ چنین دستور هوشمندانه‌ای را به من داد بود ...👌👌 باید اقرار کنم که ما چند هفته‌ای بیشتر موفق به اجرای دستور مافوق خودم نشدیم ... چون کارهای استودیوی دفتر دوباره زیاد و زیادتر شد! 😭 مدیر مافوق ما حدود یک ماه و نیم بود که از سارایوو به تهران بازگشته بود، و خبر نداشت که از دستورش تخطی کرده‌ایم و به دلیلِ زیاد شدن کارهای استودیویی دفتر صدا و سیما دیگر نمی‌توانیم در روزهای تعطیل به تفریح بپردازیم ... !! زندگی من در شهر سارایوو شده بود ... کار ... کار ... کار و باز هم ... کار ... کار ... کار ... و دیگر هیچ ... !! 😳 بطوری که پسرم علیرضا اون طفل معصوم چهار پنج ساله، گاهی آنقدر از این وضع کلافه می‌شد و بهانه می‌گرفت که اشکش در میومد و من مجبور بودم که به جای تفریح؛ هرشب او را با خواندن کتاب داستان، نمایش فیلم و حتی گوش کردن به نوارهای قصه‌ای که خودم با صدای خودم و با 27 صدای مختلف در استودیوی دفتر ضبط کرده بودم ... و یا با نواختن موسیقی او را سرگرم و کمبودهای او را جبران کنم! بیش از این سرتون رو به درد نیاورم ... اوضاع پسرم اصلاً خوب نبود ... آن شب که از دفتر صدا و سیما در شهر سارایوو به خانه باز گشتم؛ بهم گفت: بیا باهم بازی کنیم؛ بهش گفتم پسرم من امشب خییییلی خسته‌ام بذار بخوابم ... قول می‌دهم که فردا شب، علاوه برآنکه حسابی باهات بازی خواهم کرد، یه کتاب قصه خوب و جذابی روهم برات خواهم خواند.
✍️ او که از این وضع دیر آمدن‌های من به خانه و تنهایی‌هایش (بخوانید از غم غربت در کشور بوسنی) بریده بود ... خیییلی ناراحت شد و ناگهان فیوز غربتش ترکید و بهم حمله کرد ... او دائم موهایم رو می‌کشید و با مشت می‌کوبید توی سرم ... خلاصه اینکه دعوا شروع شد و جنگ سختی درگرفت ... !! این دعوا حدود دو ساعت طول کشید؛ اولش با جدیت شروع شد اما بعد، به شوخی و بازی تبدیل شد و جای یه قصه شب رو براش پر کرد و آنقدر برایمان خاطره‌انگیز شد که نگو و نپرس ... 😭😂😭 آن شب با کم و زیادش بیش از ده بار باهم دعوا و صلح کردیم و خندیدیم و در آخر جنگ و عوا بین من و پسرم هم قرارداد صلحی را نوشتیم و اسم آن ویدیو خاطره‌انگیز و نوستالژیک را هم گذاشتیم قرارداد صلح دیتون و هر دو پای آن را امضا کردیم ... 😂 کل اون صحنه دعوای پدر و پسری را مادرش به صورت یک «سکانس پلان» یعنی یک پلان بدون کات ضبط کرد؛ من اون ویدیو را به هیچ وجه تدوین نکردم، فقط اندازه آن را از افقی 16.9 به صورت عمودی موبایلی (9.16) تغییرش داده و چند تا تایتل و موسیقی روش گذاشته‌ام ... 😂 ✍️ این چهار ویدیو از نظر خودم؛ بسیار غم‌انگیز است؛ البته هم غم‌انگیز و هم فرح‌بخش؛ زبان حال واقعیِ آن شب ما را موسیقی‌های سرگردان و ضد و نقیضِ روی آن ویدیو به خوبی توصیف می‌کند ... اشک و لبخند ... جنگ و صلح ... غم و شادی ... همه باهم توأمان بودند ... !! این روزها بعد از گذشت چند دهه ... هربار پسرم با دیدن اون ویدیو از من عذرخواهی میکنه و بهم میگه بابا حلام کن ... !! 🤔 از سویی دیگر؛ من نیز هربار؛ با دیدن اون ویدیو یه حس عجیب توأمانِ غم و شادی پیدا می‌کنم و شاید همچین بفهمی نفهمی، بغض راه گلویم را می‌گیرد که چرا بیشتر حواسم به دوران کودکی علیرضا نبوده و آنطور که باید برایش پدری نکرده‌ و با او بازی نکرده‌ام ... !! در چهار ویدیوی زیر (که اسمش را گذاشته‌ایم امضای قرارداد صلح دیتون 😂) به صورت سینوسی دعوایمان میشه و بعد کار به خنده و شوخی می‌رسه ... دوباره دعوامون میشه و باز به شوخی تبدیل میشه ... و در انتها هم با یک قرارداد مکتوب صلح (دیتون😂) جنگ به پایان میرسه و صلح و آرامش بر ما حاکم میشه ... 🤔 ✍️ لازم به ذکر است که علیرضا واقعاً اون شب به سیم آخر زده و فیوز ترکونده بود؛ بقیه‌ی داستان را خودتون در ویدیوهای زیر ببینید و با حال و هوا و احساس آن روزهای ما در شهر سارایوو شریک شوید: 👇👇👇👇👇
101.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 قرارداد صلح دیتون در سارایوو 😂 🔻«قسمت اول»🔻 ✍️ آغاز جنگ در سارایوو بین صرب‌های آدمکش و مسلمانان بوسنی ... !! 🤔 کروات‌های بوسنی نه تنها در آغاز این جنگ خونین و غم‌انگیز هیچ مداخله‌ای نداشتند؛ بلکه فقط تماشاچی، دوستِ مسلمانان و ثبت‌کننده‌ی صحنه‌های این جنگ خونین بودند ... !! 😅 ✍️ اون شب بین من و علیرضا جنگ سختی درگرفت ... با کم و زیادش بیش از ده بار ... باهم جنگ و صلح کردیم و سرانجام، همه‌چیز به خیر و خوشی تمام شد و بین من و او قرارداد صلحی به نام دیتون نوشته شد و هر دوی ما پای آن قرارداد را امضا و باهم آشتی کردیم ... 😂 ✍️ لازم به ذکر است که علیرضا اون شب واقعاً به سیم آخر زده و فیوز غربتش رو ترکونده بود؛ بقیه‌ی داستان را خودتون در این چهار ویدیو ببینید تا با حال و هوا و احساس آن شب ما در شهر سارایوو شریک شوید. •┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈• 🔻به کانال خاطرات سارایوو بپیوندید: @Sarajevo_Mahboobi
81.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 قرارداد صلح دیتون در سارایوو 😂 🔻«قسمت دوم»🔻 ✍️ ادامه تنش و جنگ در سارایوو و پیشنهاد دل‌انگیز قرارداد صلح بین طرفین دعوا ... 😅 •┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈• 🔻به کانال خاطرات سارایوو بپیوندید: @Sarajevo_Mahboobi
97.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 قرارداد صلح دیتون در سارایوو 😂 🔻«قسمت سوم»🔻 ✍️ عقد و امضای قرارداد صلحِ دیتون و نقضِ آتش‌بس در سارایوو توسط صرب‌های بد و آدمکش ... !! 🤔 شما بگید ... به نظر شما حق با کدامیک از آنها بود ... صرب‌ها یا مسلمان‌ها ... ؟!! 😅 •┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈• 🔻به کانال خاطرات سارایوو بپیوندید: @Sarajevo_Mahboobi
93.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 قرارداد صلح دیتون در سارایوو 😂 🔻«قسمت چهارم»🔻 ✍️ تنش مجدد میان صرب‌ها و مسلمانان سارایوو ... بالا گرفتن شعله‌های آتش جنگ در بوسنی ... و در نهایت؛ امضای یادداشتِ تفاهم و توافقِ چند جانبه میان اقوام مختلف (صرب و کروات و مسلمان بوسنی) و اجرای قرارداد صلح و دوستی و برقراری آرامشِ همیشگی در شهر سارایوو ... بالاخره همه چیز به خیر و خوبی تمام شد و داستان ما با پایان خوشی (Happy ending) به انتهایش رسید ... !! 👌👌 •┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈• 🔻به کانال خاطرات سارایوو بپیوندید: @Sarajevo_Mahboobi
🔻پیام مخاطبین کانال سارایوو🔻 ✍️ سلام جناب محبوبی؛ من راضیه احمدخانی‌ها هستم که چندین سال در شهر سارایوو بوده‌ام؛ خیلی ممنون از زحماتتون بابت کانال قشنگی که درست کردید، این کانال پر از خاطرات رنگارنگ هست و با دیدن این خاطرات، خنده و اشک همزمان باهم به صورتم میاد ... به سهم خودم ازتون سپاسگزارم ... 👌👌 ان شاءالله همیشه ایام سلامت و موفق و با عزت باشید ...🌷 ✍️ راضیه احمد خانی‌ها سه‌شنبه 1403.12.7 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• 🔻به کانال خاطرات سارایوو بپیوندید: @Sarajevo_Mahboobi
🔻ماه رمضان در بوسنی و هرزگوین🔻 ماه مبارک رمضان که فرا می‌رسید، چهره‌ی شهر سارایوو و دیگر شهرهای کشور بوسنی و هرزگوین بکلی تغییر کرده و شور و حالِ عجیب و وصف‌ناپذیری پیدا می‌کرد؛ فضای شهر سارایوو در ماه رمضان با سایر ماه‌های سال کاملاً متفاوت بود؛ ✍️ من تهیه‌کننده و فیلمبردار دفتر صدا و سیما در شهر سارایوو بودم و در حدود 30 سال پیش ویدیوهای بسیار زیادی را از مساجد ... تکیه‌های قدیمی ... نانوائی‌ها ... خانه‌ها و مردم شهر سارایوو ضبط کرده‌ام و ان شاءالله به تدریج آنها را برایتان به اشتراک می‌گذارم. مردم بوسنی و هرزگوین سنت‌های ویژه‌ای برای ماه رمضان دارند؛ یادمه پیش از آغاز ماه رمضان مساجد را تمیز می‌کردند و جوانان شهر سارایوو مشغول تزئین مساجد محله‌ها می‌شدند و بدون استثناء همه‌ی مناره‌های مساجد شهر سارایوو را آذین می‌بستند و چراغانی می‌کردند؛ در هنگام اذان مغرب و وقت افطار که فرا می‌رسید؛ شهر سارایوو شور و حال بسیار معنوی خاصی پیدا می‌کرد و بدون استثناء از تمام مناره‌های مساجد شهر سارایوو صدای اذان به گوش می‌رسید و زندگی در شهر به شکل متفاوتی تغییر می‌کرد و واقعاً حال آدم رو خوب می‌کرد. مردم شهر سارایوو در اکثر شب‌های ماه رمضان مرا به میهمانی افطار دعوت می‌کردند ... من نیز از فرصت استفاده کرده و دوربین فیلمبرداریم را برداشته و برای ضبط برنامه‌های تلویزیونی خود به منازل آنها می‌رفتم و ضمن افطار، تصاویر بسیار خاطره‌انگیزی را از آنها و ایضاً اینجا و آنجای شهر سارایوو ضبط می‌کردم؛ در اینجا یکی از ویدیوهای کوتاه و خاطره‌انگیزی را که درست 30 سال پیش در چنین شبی در شهر سارایوو ضبط کرده‌ام را برایتان به اشتراک می‌گذارم؛ حتماً آن را ببینید و با حال و هوا و احساس آن روزها و شب‌های ما در شهر سارایوو شریک شوید. 👇👇👇👇👇
31.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ماه رمضان در شهر سارایوو ... ❤️ ✍️ یادش به خیر ... ماه رمضان در شهر سارایوو را می‌گویم ... من تهیه‌کننده و فیلمبردار دفتر صدا و سیما در شهر سارایوو بودم و در حدود 30 سال پیش ویدیوهای بسیار زیادی را از مساجد ... تکیه‌های قدیمی ... نانوائی‌ها ... خانه‌ها و مردم شهر سارایوو ضبط کرده‌ام و ان شاءالله به تدریج آنها را برایتان به اشتراک می‌گذارم. در هنگام اذان مغرب و وقت افطار که فرا می‌رسید؛ شهر سارایوو شور و حال بسیار معنوی خاصی پیدا می‌کرد و بدون استثناء از تمام مناره‌های مساجد شهر سارایوو صدای اذان به گوش می‌رسید و زندگی در شهر به شکل متفاوتی تغییر و واقعاً حال آدم رو خوب می‌کرد. مردم شهر سارایوو در اکثر شب‌های ماه رمضان مرا به میهمانی افطار دعوت می‌کردند ... من نیز از فرصت استفاده کرده و دوربین فیلمبرداریم را برداشته و برای ضبط برنامه‌های تلویزیونی خود به منازل آنها می‌رفتم و ضمن افطار، تصاویر بسیار خاطره‌انگیزی را از آنها و ایضاً اینجا و آنجای شهر سارایوو ضبط می‌کردم؛ این ... یکی از دهها ویدیوی خاطره‌انگیزی است که 30 سال پیش در چنین شبی در شهر سارایوو ضبط کرده‌ام ... حتماً آن را ببینید و با حال و هوا و احساس آن روزها و شب‌های ماه رمضان ما در شهر سارایوو شریک شوید. •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• 🔻به کانال خاطرات سارایوو بپیوندید: @Sarajevo_Mahboobi