🌺#داستان_مذهبی
مردی از اولاد خلیفه دوم در مدینه بود که پیوسته حضرت موسی بن جعفر(ع ) را آزار می کرد و دشنام می داد . هر وقت با آن جناب روبرو می شد به امیرالمؤمنین (ع ) جسارت می کرد . روزی عده ای از بستگان حضرت عرض کردند : اجازه بدهید تا این فاجر را به سزای عملش برسانیم و از شرش راحت شویم . موسی بن جعفر(ع ) آنها را از این کار منع کرد .
حضرت محل کار آن مرد را پرسید . معلوم شد در جایی از اطراف مدینه به زراعت اشتغال دارد . حضرت سوار شد از مدینه برای ملاقات او خارج گردید . هنگامی به آنجا رسید که شخص در مزرعه خود کار می کرد . موسی بن جعفر علیه السلام همان طور سواره با الاغ داخل مزرعه شد ، آن مرد بانگ برداشت که زراعت ما را پایمال کردی . از آنجا نیا ! امام کاظم (ع ) همان طور می رفت تا به او رسید . با گشاده رویی و خنده شروع به صحبت کرد . سؤ ال نمود : چقدر خرج این زراعت کرده ای ؟ گفت : صد اشرفی . پرسید : چه مقدار امیدواری بهره برداری کنی ؟ جواب داد : غیب نمی دانم . فرمود : گفتم چقدر امیدواری عایدت شود ؟ گفت : امیدوارم دویست اشرفی عاید شود .
حضرت کیسه زری که سیصد اشرفی داشت به او داد و فرمود : این را بگیر ، زراعتت هم برای خودت باقی است . خداوند آنچه امیدوار هستی به تو روزی خواهد داد . مرد برخاسته و سر آن حضرت را بوسید و از ایشان در خواست کرد که از تقصیرش بگذرد و او را عفو نماید . حضرت تبسم نموده و به دیار خود بازگشتند .
بعد از این پیشآمد روزی آن مرد را دیدند در مسجد نشسته است . همین که چشمش به موسی بن جعفر(ع ) افتاد و گفت : الله اعلم حیث یجعل رسالته ، خدا می داند رسالتش را در کجا قرار دهد .
همراهان او گفتند : تو را چه شده ، پیش از این رفتارت این طور نبود ؟ گقت : شنیدید آنچه گفتم ، باز بشنوید و شروع به دعا کردن نسبت به آن حضرت نمود و . . . موسی بن جعفر(ع ) به بستگان خود فرمود : کدام یک بهتر بود ، آنچه شما میل داشتید یا آنچه من انجام دادم ؟ همانا من اصلاح کردم امر او را به مقدار پولی و شرش را به خیر خود تبدیل نمودم .
@Sarallah18vahad