#گلنرگس
#پارت_7
#یازهرا
_______________________________
اینقدر جرم گرفته که همین جور خودشون میبُرنو میدوزن...
اصلانظر مارو نمیپرسن..
همین جور تو فکر خودم بودم که. صدای امیر حسین.
-نرگس خداحافظ
خدانگهدار....وقتی رفتن.
اولین کاری که کردم رفتم وضو گرفتم و دورکعت نماز خوندم..
اشکم دراومدو...
خدایا...
چکار کنم..
چجوری بگم..
اگه بخواد جور شه چی..
خدایا....
باصدای زنگ گوشیم از خواب بلند شدم.
نگاهی به ساعت انداختم ساعت 5 عصر بود..
پریا بود...
الو..
سلام
-سلام نرگس جان خوبی؟
قربونت خوبم خودت چطوری؟
-الحمدالله
خداروشکر
-میگم که نرگس میای بریم گلزار شهدا..
اره خیلی دلم میخواست امروز برم..
-میای بریم؟
اره..
-خب تو میای دنبال من یا من بیام؟!
ماشین آرمان اگه جایی نخواست بره برمیدارم میام..
-باشه عزیزم.
کاری نداری
فعلا خدانگهدار..
-نه عزیزم خداحافظ
+مامان؟؟
_جانم!
+اشکال نداره با پریا بریم بیرون؟؟
_کجا!
+گلزار شهدا؟؟
_باچی!
+با ماشین آرمان میرم باشه؟؟
_ببین بیرون نمیخواد بره!
+خوابه..
_نه نرو شب امیر علی میاد بمون کمکم بده!!
میخواییم راجب امیر حسین صحبت کنیم...
+حالا برمیگردم..
خودتون صحبت کنید،،
_خب تو هم باید باشی دیگه...
+باشه حالا سعی میکنم زود خودمو برسونم.
_زود بیا پس!
باشه فعلا..
#ادامهدارد