💛
🛵💛
💛🛵💛🛵
🛵💛🛵💛🛵💛
💛🛵💛🛵💛🛵💛
🛵💛🛵💛🛵💛🛵💛
بسـمربّالزهـرا﴿ﷺ﴾
#قسمت_سی_و_یکم
#رمان_تنها_میان_داعش
آمرلی در زبان ترکمن یعنی امیری علی؛ امیر من علی (ع)است!
- -- --- ----‹آغـاز👇🏻›---- --- -- -
فریاد کشید :»نمیبینید دارن با تانک اینجا رو
میزنن؟ پخش شید!« بدن لمسم را بهسختی از زمین کَندم و پیش از آنکه
به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد. او همچنان فریاد میزد
تا از مقام فاصله بگیریم و ما وحشتزده میدویدیم که دیدم تویوتای عمو از
انتهای کوچه به سمت مقام میآید. عباس پشت فرمان بود و مرا ندید، در
شلوغی جمعیت بهسرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز
کشید. برادرم درست در آتش داعش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام
برگشتم. رزمندهای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نمیداد و من
میترسیدم عباس در برابر گلوله تانک ارباً ارباً شود که با نگاه نگرانم
التماسش میکردم برگردد و او در یک چشم به هم زدن، گلولههای خمپاره
را جا زد و با فریاد »لبیک یا حسین« شلیک کرد. در انتقام سه گلوله تانک
که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشیها را در هم کوبید، دوباره
پشت فرمان پرید و بهسرعت برگشت. چشمش که به من افتاد با دستپاچگی
ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده میشد، اعتراض کرد :»تو اینجا
چیکار میکنی؟« تکیهام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از
نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانیام شکسته است. با انگشتش خط خون
را از کنار پیشانی تا زیر گونهام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید
که سد صبرم شکست و اشک از چشمانم جاری شد. فهمید چقدر ترسیده ام، به رزمندهای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد
و خودش مرا به خانه رساند. نمیخواستم بقیه با دیدن صورت خونیام
وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس
میگوید :»داعشیها پیغام دادن اگه اسلحهها رو تحویل بدیم، کاری بهمون
ندارن.« خون غیرت در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد
:»واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟« عمو صدای انفجارها را شنیده
بود ولی نمیدانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بیتوجه
به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب میلرزید، ادامه داد :»خبر
دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم امان داده بود، اما
وقتی تسلیم شدن 111 نفر رو قتل عام کرد!« روستای بشیر فاصله زیادی
با آمرلی نداشت و از بالیی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس
حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :»میدونین با دخترای بشیر چیکار
کردن؟ تو بازار موصل حراجشون کردن!« دیگر رمقی به قدمهایم نمانده
بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب
شد و همه تنم را تکان داد. اگر دست داعش به آمرلی میرسید، با عدنان
یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل! صورت
عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ اماننامه داعش را با داد و بیداد
میداد :»این بیشرفها فقط میخوان مقاومت ما رو بشکنن
نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💛"
💛
🛵💛
💛🛵💛
🛵💛🛵💛🛵
💛🛵💛🛵💛🛵💛
🛵💛🛵💛🛵💛🛵💛🛵
💛
🛵💛
💛🛵💛🛵
🛵💛🛵💛🛵💛
💛🛵💛🛵💛🛵💛
🛵💛🛵💛🛵💛🛵💛
بسـمربّالزهـرا﴿ﷺ﴾
#قسمت_سی_و_دوم
#رمان_تنها_میان_داعش
آمرلی در زبان ترکمن یعنی امیری علی؛ امیر من علی (ع)است!
- -- --- ----‹آغـاز👇🏻›---- --- -- -
پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم
نمیکنن!« شاید میترسید عمو خیال
تسلیم شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد :»ما داریم با دست خالی
باهاشون میجنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! حاج قاسم اومده اینجا تا
ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟« اصالً فرصت
نمیداد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید :»همین غذا و دارویی
که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی میکنه تو این
جهنم هلیکوپتر بفرسته!« و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست
و برای مقاومت التماس کرد :»ما فقط باید چند روز دیگه مقاومت کنیم!
ارتش و نیروهای مردمی عملیاتشون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به
آمرلی میرسن!« عمو تکیهاش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با
غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد :»فکر کردی من تسلیم
میشم؟« و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت وعده داد :»اگه هیچکس
برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش میجنگم!« ولی حتی
شنیدن نام اماننامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کالمی از
مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد. چند قدمی از ایوان فاصله
گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته
خدا را گواه گرفت :»واهلل تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد
بشه.« و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت. در را که پشت سرش بست صدای اذان مغرب بلند شد
و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد. دیگر شیره
توتی هم در خانه نبود، افطار امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا
سهم ما بیشتر شود. رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست
و پا نمیزند زیرا خدا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود. چند روز پیش
بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به آب رسیدند. هر چند
آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرینتر بود که حداقل یوسف
کمتر ضجه میزد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمیگشت. سر سفره افطار
حواسم بود زخم گوشه پیشانیام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم
دلم قابل پوشاندن نبود و میترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به
آشپزخانه رفتم. پس از یک روز روزهداری تنها چند لقمه نان خورده بودم و
حاال دلم نه از گرسنگی که از دلتنگی برای حیدر ضعف میرفت. خلوت
آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کالم شیرینش تَر کنم که با
رؤیای شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود.
گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل میکردم
که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش میچکید.
چند روز از شروع عملیات میگذشت و در گیر و دار جنگ فرصت هم-
صحبتیمان کامالً از دست رفته بود. عباس دلداریام میداد
نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💛"
💛
🛵💛
💛🛵💛
🛵💛🛵💛🛵
💛🛵💛🛵💛🛵💛
🛵💛🛵💛🛵💛🛵💛🛵
هر وقت، #خط_مقدم گم شد؛
مرزهای پیشروی، جابهجا میشود...
#انتخابات
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وای اگر خامنهای حکم جهادم دهد؟ اینم حکم جهاد!
-باید در #انتخابات همه شرکت کنند.
شاید حکمت اینکه روز میلاد حضرت علی اکبر را روز جوان نامگذاری کردند،
این باشد که:
+فراموش نکنیم، میشود جوان بود اما عبد هم بود…
میشود جوان بود و پاک ماند،
میشود جوان بود و فدایی امام زمان شد…
▫️میشود جوان بود و به بهانهی جوانـی هر گناهی را نکرد… میشود ࣫͝ ✨
#دلانه
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
-منیهدخترایرانیم✌🏻🇮🇷:))!"
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جواندهہهشٺادے🙂🖐🏻:)!
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
ولی خیلی ترسناکه ها
که نمی دونی عاقبت بخیر میشی
یا نه...
کلیپ هایی که شقایق خانوم توی
پیج شون میذاشتن خوب بود
از فراماسون و اینا میگفت،
ولی حالا ببینید چی شده😐
شقایق معتقد طلبه
تبدیل شده به این خانم تو عکس:|
واقعا برای همه مون آرزوی
عاقبت بخیری دارم🥲
پدیده ای به نام #حجاب_استایل
⁉️ چرا باید رای بدهیم؟
✅ اصل حضور مردم در صحنهی انتخابات مهم است؛ زیرا مشارکت عمومی نشاندهندهی همبستگی ملی است و همبستگی ملی میتواند در مقابل توطئههای دشمنان به کشور مصونیت ببخشد. دشمن از اختلافات سود میبرد و از تشتت آراء مردم سوءاستفاده میکند. دشمن از دودستگیها و فتنهگریها و جنگافروزیهای داخل کشور استفاده میکند. وقتی یک ملت یکپارچه و یکدست باشد و مسئولان کشور همه با یکدیگر همدل و همراه باشند، شمشیر دشمن کُند میشود و جرأت نمیکند به چنین کشور و ملتی نظر بد بیندازد و با او به چشم توطئه نگاه کند.
#برای_سرنوشتم
#انتخابات
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
بسم الله..🌱🇮🇷
شهید اسداله حبیبی : ای مردم در صحنه باشید و افرادی را انتخاب کنید که ثمره خون شهیدان را پایمال نکنند که در این صورت شما مسئول خواهید بود.
#شهیدانه
#اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
ای بهترین همدم برای کسی که تنها باشد🥲❤️🩹
#درگوشی_های_عاشقانه
#اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
به نیابت از شـــهــــــدا رأی میدهم
#انتخابات
#تا_پای_جان_برای_ایران
ٻسمـِࢪَبِالنّۅرِوالذیخَلقاڶمَہـد؎....
#اعمال.قبل.از.خواب 😴 ‼
✅حضرترسولاڪرمفرمودندهرشبپیشاز
خواب↯
¹قرآنراختمـ ڪنید
«³بارسورھتوحید»
²پبامبرانراشفیعخودگࢪدانید
«¹بار=اللھمصلعلۍمحمدوآلمحمد
وعجلفرجھم،اللھمصلعلۍجمیع
الـانبیاءوالمرسلین»
³مومنینراازخودراضۍڪنید
«¹بار=اللھماغفرللمومنینوالمومنات»
⁴یڪحجویڪعمرھبہجاآورید
«¹بار=سبحاناللہوالحمدللہولـاالہالـاالله
واللهاڪبر»
⁵اقامہهزاررڪعتنماز
«³بار=یَفْعَلُاللهُمایَشاءُبِقُدْرَتِہِ،وَیَحْڪُمُ
مایُریدُبِعِزَّتِہِ»
آیاحیفنیستهرشببہاینسادگۍازچنین خیر پربرکتی محروم شویم؟(:"
⊱ #اعمال_شب_رفاقت
⊱ #اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج
بـِسمِرَبِخـورشید💛🌤!シ
سَلآموعَرضِاِرآدَات👀🖐🏼!••
#السَلامعَلیڪیـآصآحِباَلزَمـآن•🌻🌙•
#ذِکـرروزپَنـجشَنـبِہ..👀✋🏻••
«لٰااِلہَالااللہُالمَلِڪالحَقالمُبِـین🔗📓»
‹خُـدایۍجُزآنخُداۍیِکتـٰاکِہسُلطـٰانحَق
وآشڪاراستنَخـواھَدبود..🖤🗞›
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
#شهیدانھ🪴
مےگفت :
تو سوريه وقت خواب ندارم
وقتى هم مى خواهم بخوابم
از شدت خستگى نمى توانم بخوابم،انگار يک لشكر مورچه دارند از پاهايم بالا مى آيند!
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
"@Sarbazeharamm"
_کَِاَِنَِالَِ ̨ڪــمۭــٻۧــڸ
🇱🇧🇵🇸"کانال کمیل"
#شهیدانھ🪴 مےگفت : تو سوريه وقت خواب ندارم وقتى هم مى خواهم بخوابم از شدت خستگى نمى توانم بخوابم،ا
دلنوشته شهید🍃
سر دو راهی گناه وثواب...
به حب شهادت فکرکن...
به نگاه امام زمانت فکرکن...
ببین میتونی ازگناه بگذری...؟!
ازگناه که گذشتی از جونت هم
میگذری...
#شهیدانھ
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
علی به کنگره ی شهر تا اذان می گفت
حسینِ فاطمه در هر فراز..،جان می گفت
اَشْهَدُ انَّ عَلیاً وَلی اللّه...❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 واکنش جالب یک کودک به پخش صدای اذان 😍