『سردِارانبـےادعــٰا』
آخه اونا 《متمدن و طرفدار حقوق بشر 》 هستند وما 《جهان سومی وبی تمدن》 ┏━━━━━━━━🇮🇷┓ @sardaranbi
مرحوم آیت الله صافی گلپایگانی در مراسم عمامه گذاری دست طلبه آفریقایی را بوسید و در غرب مدعی حقوق بشر، هنوز با تحقیر به سیاه پوستان میگن کاکا سیاه!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر وقت ازت پرسیدن که آیا تنهایی
بگو....
استوری
آرامبخش
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
أینالرّجبیون
ماه رجب فرا رسید،ماهی که
💗اولین روزش باقری
💗سومینش نقوی
💗دهمینش تقوی
💗سیزدهمینش علوی
💗نیمه اش زینبی
💗بیست وپنجمش کاظمی
💗بیست وهفتمش محمدی است
🌹حلول ماه رجب مبارک🌹
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
『سردِارانبـےادعــٰا』
قسمت شصت و هشتم🌱 «تنها میان داعش» خبر نداشت آخرین خبرم از حیدر نغمه ناله هایی بود که امیدم را برای
قسمت شصت و نهم🌱
«تنها میان داعش»
دستش همچنان مقابلم بود و من جرأت نمیکردم نارنجک را از دستش بگیرم که
لبخندی زد و با آرامشی شیرین سوال کرد :»بلدی باهاش
کار کنی؟« من هنوز نمیفهمیدم چه میگوید و او
اضطرابم را حس میکرد که با گلوی خشکش نفس بلندی
کشید و گفت :»نترس خواهرجون! این همیشه باید دم
دستتون باشه، اگه روزی ما نبودیم و پای داعش به شهر
باز شد...« و از فکر نزدیک شدن داعش به ناموسش
صورت رنگ پریده اش گل انداخت و نشد حرفش را ادامه
دهد، ضامن نارنجک را نشانم داد و تنها یک جمله گفت
:»هروقت نیاز شد فقط این ضامن رو بکش.« با دست
هایی که از تصور تعرض داعش میلرزید، نارنجک را از
دستش گرفتم و با چشمان خودم دیدم تا نارنجک را به
دستم داد، مرد و زنده شد. این نارنجک قرار بود پس از برادرم فرشته نجاتم باشد، باید با آن جان خود و داعش را
یکجا میگرفتیم و عباس از همین درد در حال جان دادن
بود که با نگاه شرمنده اش به پای چشمان وحشتزده ام افتاد
:»انشاءالله کار به اونجا نمیرسه...« دیگر نفسش بالا
نیامد تا حرفش را تمام کند، به سختی از جا بلند شد و با
قامتی شکسته از پله های ایوان پایین رفت. او میرفت و
دل من از رفتنش زیر و رو میشد که پشت سرش دویدم
و پیش از آنکه صدایش کنم، صدای در حیاط بلند شد.
عباس زودتر از من به در رسیده بود و تا در را باز کرد،
دیدم زن همسایه، ام جعفر است. کودک شیرخوارش در
آغوشش بیحال افتاده و در برابر ما با درماندگی التماس
کرد :»دو روزه فقط بهش آب چاه دادم! دیگه صداش
درنمیاد، شما شیر دارید؟
Barkhizid.mp3
5.27M
برخیزید برخیزید .....
دهه فجر مبارک🇮🇷🎉🎊
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
امشب گل سرخ باغ دین می آید
فرزند امیرالمومنین می آید
تبریک که ماه برج حکمت باقر
در خانه زین العابدین می آید
🌹 حلول ماه مبارک رجب و
🌹 ولادت امام محمد باقر(ع)مبارک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مدتی است که محمد کاسبی هنرپیشه پیشکسوت بهدلیل عارضه #قلبی در #بیمارستان بستری است.
رئیس #حوزه_هنری که برای احوالپرسی پیش او رفته، گفته: «رهبر انقلاب از احوال شما جویا شدند. چفیهشان را برایتان فرستادند و گفتند که به آقای کاسبی بگویید برایشان دعا میکنم».
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
ما شـــانه خـــالی کــردیم امـــا؛
شهدا هنوز پلاک گردنشان است:)!
•🕊⃟🌸
🇮🇷|𝒔𝒂𝒓𝒅𝒂𝒓𝒂𝒏𝒃𝒊𝒆𝒅𝒅𝒆𝒂
جانا!
بعدرفتنت
جانماراباخودبردی(:🕊
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
『سردِارانبـےادعــٰا』
جانا! بعدرفتنت جانماراباخودبردی(:🕊 ┏━━━━━━━━🇮🇷┓ @sardaranbieddea ┗🕊━━━━━━━━┛
_اشکاستوفراقاست
غموسرزنـشودرد
اینهاهمهازعشـقِتـوتاوانِقشنگیست...
#حاجقاسمم💔
..السلام علیک یا ابا صالح المهدی..
...قلب عاشقے که جز با عطر گریبانت آرام نمے گیرد و جز با شنیدن نواے داوودے ات سامان نمے پذیرد و جز در سایه ے دیدار روے زهرایے ات قرار نمے یابد...
✨یاصاحب الزمان ادرکنی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
چشم به راه یوسف زهرا س
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
『سردِارانبـےادعــٰا』
..السلام علیک یا ابا صالح المهدی.. ...قلب عاشقے که جز با عطر گریبانت آرام نمے گیرد و جز با شنید
اَللَّهُمَّ إِنَّا نَشْكُو إِلَيْكَ فَقْدَ نَبِيِّنَا وَ غَيْبَةَ إِمَامِنَا
بارالها ما به درگاه تو شکایت میکنیم از فقدان پیغمبرت و از غیبت امام ما...
السَّلـامُعَلَيْڪَأَيُّهـَاالْوَلِےُّالنَّاصِحُ|💔
🌹امروز گل سرخ باغ
🌸دین می آید
🌹فرزند امیرالمومنین
🌸می آید
🌹تبریک که ماه برج
🌸حکمت باقر
🌹درخانه زین العابدین می آید
🌸ولادت امام
محمد باقر علیه السلام مبارک🌸
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
ای شهید؛
گـذر زمــان ،
همه چیز را با خود میبرد
جز ردّ نگاه تــو را . . .
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
#ڪلام_شهید
بر ما فرزنـدان سید علی خامنهای
تکلیف است که جان ناقابل خود را
فـدای اسلام عزیز ڪنیـم تا بلڪہ
با جان خود بتوانیم برای اسلام عزیز
ذره ای خدمـت ڪنیم.
#پاسـدار_مدافـع_حـرم
#شهید_سیدسجاد_روشنایی
#سالـروز_شـهادت🌷
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
نمی رسد ،
بہ خداحافظی
زبان از بغــض
خوشـا بہ حال تـو
ڪہ مسافـر بهشتـی ...
ولادت : ۱۳۶۳/۰۱/۰۱ گرگان
شهادت: ١٣٩۳/١١/١۳ حلب
#پاسدار_مدافـع_حــرم
#شهید_سیداحسان_حاجی_حتملو
#سالروز_شهـادت 🌷
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
اِنَّ رَبَّکَ الرُّجعَی...
کوچه دنیا بن بسته
یه روزی باید برگردیم...
•🕊⃟🌸
🇮🇷|𝒔𝒂𝒓𝒅𝒂𝒓𝒂𝒏𝒃𝒊𝒆𝒅𝒅𝒆𝒂
- إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِیْ -
خوب است انسان قدری به حالِ خودش رحم کند...
•🕊⃟🌸
🇮🇷|𝒔𝒂𝒓𝒅𝒂𝒓𝒂𝒏𝒃𝒊𝒆𝒅𝒅𝒆𝒂
خداوندا!
پایدار گردان نیتِ قلبم را در طاعات و استوار ساز در پرستشِ خود معرفتم را
ماه رجب تون پر از عبادت🌱
•🕊⃟🌸
🇮🇷|𝒔𝒂𝒓𝒅𝒂𝒓𝒂𝒏𝒃𝒊𝒆𝒅𝒅𝒆𝒂
رجـب، بیشتر ماه نماز اســت.
شعبان، بیشتر مـــاه دعا و روزه است..
در این سه ماه، آنچه مـــىتوانید، براى ذخیرهگیرى معنـــوى استفاده کنید؛
چون این متکى به روح جوانى است
و براى شما مانـــدگار خواهد شد.
همهى چیزهاى جامـــعه اینگونه است.
هر چیزى که به جوانان متـــکى باشد، این در جامــــعه اولاً ماندگار است، ثانیاً همیشه باطـــــراوت و تر و تازه است..!
|مقاممعظمرهبری🌱
•🕊⃟🌸
🇮🇷|𝒔𝒂𝒓𝒅𝒂𝒓𝒂𝒏𝒃𝒊𝒆𝒅𝒅𝒆𝒂
『سردِارانبـےادعــٰا』
قسمت شصت و نهم🌱 «تنها میان داعش» دستش همچنان مقابلم بود و من جرأت نمیکردم نارنجک را از دستش بگیرم
قسمت هفتادم🌱
«تنها میان داعش»
عباس بی معطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به
سمت ایوان برگشت. میدانستم از شیرخشک یوسف چند
قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به
آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد. از
پله های ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی
نجوا کردم :»پس یوسف چی؟« هشدار من نه تنها
پشیمانش نکرد که با حرکت دستش به ام جعفر اشاره کرد
داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :»یه شیشه آب
میاری؟« بیقراریهای یوسف مقابل چشمانم بود و پایم
پیش نمیرفت که قاطعانه دستور داد :»برو خواهرجون!«
نمیدانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم
بود طفل همسایه را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم.
وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم ام جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره
کرد شیشه را به ام جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق
شیرخشک باقیمانده را در شیشه ریخت. دستان زن بینوا
از شادی میلرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی
سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بی هیچ
حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد. ام جعفر میان گریه
و خنده تشکر میکرد و من میدیدم عباس روی زمین راه
نمیرود و در آسمان پرواز میکند که دوباره بی تاب
رفتنش شدم. دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را
گرفتم و با گریه ای که گلویم را بسته بود التماسش کردم
:»یه ساعت استراحت کن بعد برو!« انعکاس طلوع آفتاب
در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان آسمانی اش
شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد
چنان به سوی تو با سر دویدم از سرشوق؛
که روی برف نماندهست ردِپا از من...
... آرامشِ دلِ مادرانِ شهدا صلوات ...
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛