میلاد با سعادت فخر دو عالم
سرور زنان بهشت
ام ابیها
حضـــــرت فاطمه زهرا (س)❤
بر تمام عاشقانش ❤
مبارکــــــــَ باد 🎉 🎊 🎉
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
10.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این 👆 کلیپ عالیه 😍
حتما ببینید
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
تولدت مبارک، آقا روحالله عزیز 🌹
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
اگـر روزی ...
کسـی از مـن آدرس بخـواهـد،
که اول بـار کجـا دیـدی آرامـشِ دل،
اطمیـنـانِ قـلـب و آرامـشِ سـرشـار را،
حتما نشانی نگـاه شما را به او خواهم داد.
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
بی جهت نیست که سردار همه دلهایی ...
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
『سردِارانبـےادعــٰا』
قسمت چهل و دوم🌱 « تنها میان داعش» تأسیسات آب آمرلی در سلیمان بیک بود و از روزی که داعش این منطقه
قسمت چهل و سوم🌱
« تنها میان داعش»
گریه حلیه فقط از بیقراری یوسف نیست؛ چهار روز بود
عباس به خانه نیامده و در سنگرهای شمالی شهر در برابر
داعشیها میجنگید و احتمالاً دلشوره عباس طاقتش را
تمام کرده بود. زنعمو اشاره کرد یوسف را به او بدهد تا
آرمَش کند و هنوز حلیه از جا بلنده نشده، خانه طوری
لرزید که حلیه سر جایش کوبیده شد. زنعمو نیم خیز شد
و زهرا تا پشت پنجره دوید که فریاد عمو میخکوبش کرد
:»نرو پشت پنجره! دارن با خمپاره میزنن!« کلام عمو
تمام نشده، مثل اینکه آسمان به زمین کوبیده شده باشد،
همه جا سیاه شد و شیشه های در و پنجره در هم شکست.
من همانجا در پاشنه در آشپزخانه زمین خوردم و عمو به
سمت دخترها دوید که خرده های شیشه روی سر و
صورتشان پاشیده بود. زنعمو سر جایش خشکش زده بود و حلیه را دیدم که روی یوسف خیمه زده تا آسیبی
نبیند. زینب و زهرا از ترس به فرش چسبیده و عمو هر
چه میکرد نمیتوانست از پنجره دورشان کند. حلیه از
ترس میلرزید، یوسف یک نفس جیغ میکشید و تا
خواستم به کمکشان بروم غر ش انفجار بعدی، پرده
گوشم را پاره کرد. خمپاره سوم درست در حیاط فرود آمد
و از پنجره های بدون شیشه، طوفانی از خاک خانه را پُر
کرد. در تاریکی لحظات نزدیک اذان مغرب، چشمانم جز
خاک و خاکستر چیزی نمیدید و تنها گریه های وحشتزده
یوسف را میشنیدم. هر دو دستم را کف زمین عصا کردم
و به سختی از جا بلند شدم، به چشمانم دست میکشیدم
اما حتی با نشستن گرد و خاک در تاریکی اتاقی که چراغی
روشن نبود، چیزی نمیدیدم که نجوای نگران عمو را شنیدم
علاقه من به مادرم و شاید علاقه متقابلِ مادرم به من موجب میشود که من به جای دو سال، سه سال شیر بخورم. آرام آرام از بغل مادر به چادرِ بسته شده به پشت او منتقل میشوم. و من چه آرامشی در پشت او داشتم! همان جا میخوابیدم. به نظرم، مادرم هم از حرارتِ من آرامش داشت.
📚 #ازچیزینمیترسیدم
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
🔴ثروتمندترین...
او خدا را دارد....✌️
┏━━━━━━━━🇮🇷┓
@sardaranbieddea
┗🕊━━━━━━━━┛
『سردِارانبـےادعــٰا』
به ابیاتم نمیگنجید وصف تو فقط گفتم
فدای یک نخ چادر نمازت حضرت مادر..