صریر
👵🏻#حکایتهای_ننهآقا9️⃣ 🏴 اربعینهای دوران کودکیام، خیلی حال و هوای این روزها رو نداشت، چون امید ب
👵🏻#حکایتهای_ننهآقا 0⃣1️⃣
👵🏻 ننهآقا خیلی حرف نمیزند ولی گاهی هم شمع سخنوریاش شعله میگیرد و اصرار دارد که صحبت هایش را بشنوی.
👵🏻 یکی از این اوقات، هنگام نمایش فوتبال تیم ملی از تلویزیون است.
👵🏻 یک روز دریکی از دورهمیهای فامیلی در منزل ننهآقا، پسرها و مردها بهرسم پر کردن اوقات سرگرمی، برای دیدن فوتبال تیم ایران، رو به روی تلویزیون نشستند.
ننه آقا هم دقیقا در نزدیک ترین مکان به تلویزیون، نشست و پشت به تلویزیون، به دیوار تکیه داد.😐
فوتبال که شروع شد، ننه آقا رو کرد به آقا رضا👨🏻🦱، (بزرگتر فامیل) و شروع کرد به قول خودش «اختلاط» کردن. آقا رضا که هم دوست داشت فوتبال را نگاه کند و هم احترام ننه آقا را حفظ کند، انگار از لبه پرتگاه داشت عبور میکرد. مردمک چشمش دائم در رفتوآمد بین لبهای ننه آقا و توپ فوتبال در تلویزیون بود.
وقتی به ننه آقا نگاه می کرد، سرش را به نشانه تایید صحبتهای ننه آقا، بالا و پایین میبرد و با یک لبخند کوتاه😬 به ننه آقا میفهماند که حرف هایش خیلی جذاب است.
از طرفی وقتی یک صحنه خطرناک در مقابل تیم حریف یا تیم خودی، رخ میداد، تمام سر و گردن و دهان آقا رضا، به حالت ایست درمیآمد😮. در این لحظه بود که ننه آقا با چهرهای بهتزده، گردنش را میچرخاند به سمت تلویزیون و بعد از مکثی کوتاه، لب هایش را کژ میکرد و سرش را بهسوی ما نوجوانترها میکرد و میگفت: «چقدر من بَدم میاد از این چیز سبزها که همه دنبال یه چیز گِرد می دوند».
و این پایان ماجرا نبود. وقتی آقا رضا به حالت عادی برمیگشت، ننه آقا دوباره شروع میکرد به ادامه اختلاطش😂... .
#داستانک
#فوتبال_ملی همراه با #دورهمی_فامیلی
@Fanus_AliFarahani