ذرهای وارد چشم شد. چشم، ظرف مدت ده ثانیه با آب شورش، دفعش کرد. ذره اخراجشده با جریان باد کنار چشمان شخص دیگری آرام گرفت.
با خرسندی و احساس پیروزمندانه فریاد زد:
پیروز شدم. حالش را گرفتم. دیدش را مختل کردم.
صدایی برخاست و گفت:
مگر چه کردی، کجا را فتح کردی که انقدر خوشحالی؟!
ذره از صدایی که نمیدانست از کجاست، تعجب کرد. پرسید:
مگر ندیدی که پلکهایش را برهم زدم و اشک چشمش را درآوردم؟
صدا پاسخ داد:
همه هنرت همین بود؟ تو اشک در نیاوردی، خودت را غرق کردی.
هنر را از من بیاموز.
من چنینم که با چشمان میزبانم، همه چیز را میبینم. اشکش را به وقتش درمیاورم و چشمانش را به مرور ضعیف میکنم. قبل از آنکه اتاق فرمان مغزش متوجه دیدهها بشود، من آن را میبینم.
_تو کیستی؟
_ لنز چشمان میزبانم هستم.🤩
لنز تکانی خورد موجی از اشک آمد و ذره را شست.😊
#عصای_موسی
#منافقان_ذلیل
✍️علی فراهانی