#آفتاب_در_نگاه_خورشید
💫آقا امام صادق علیهالسلام فرمودند:
«لَا تَذْهَبُ الدُّنْیَا حَتَّی یَخْرُجَ رَجُلٌ مِنِّی یَحْکُمُ بِحُکُومَهًْ آلِ دَاوُدَ وَ لَا یَسْأَلُ بَیِّنَهًْ یُعْطِی کُلَّ نَفْسٍ حَقَّهَا.»
«دنیا پایان نیابد تا آنکه مردی از فرزندان من بیرون آید که طبق حکومت آل داود علیهالسلام حکم کند، از هیچکس دلیل و بینه نخواهد؛ و حقّ هرکس را به او عطا کند.»
📗الکافي، ج ۱، ص ۳۹۷
📗وسائل الشیعة، ج ۲۷، ص ۲۳۰
https://eitaa.com/joinchat/154927142C0314aaa68c
🌷 میسر بن عبدالعزیز می گوید امام صادق (علیه السلام) به من فرمودند :
🤲 دعا کن و گمان نکن «تقدیر» تو قابل «تغییر» نیست
🌿 زیرا نزد خداوند متعال جایگاهی است که جز با دعا به آن دست نتوان یافت.
🌱 اگر بنده ای دهان فرو بندد و از خدا نخواهد، چیزی به او داده نمی شود.
🍂 ای میسر هیچ دری نیست که کوبیده شود مگر آنکه به روی کوبنده آن باز شود.
📚 کافی ج ۲ ص ۴۶۶
https://eitaa.com/joinchat/154927142C0314aaa68c
شیخ رجبعلی خیاط
جهت ایجاد دوستی خداوند متعال در دل...
https://eitaa.com/joinchat/154927142C0314aaa68c
13.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◀️خاطرات دختر شهید
حجة الاسلام محمد شیخ شعاعی🌹
از
#شهید_سلیمانی
https://eitaa.com/joinchat/154927142C0314aaa68c
17.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای صفای قلب زارم
هرچه دارم از تو دارم
تا قیامت ای رضا جان
سر ز خاکت بر ندارم
منم خاک درت
غلام و نوکرت
مرا از در مران
به زهرا(س) مادرت
••••✾•🌿🌺🌿•✾•••
https://eitaa.com/joinchat/154927142C0314aaa68c
علم نور است
✅
این کلیپها و پادکست هایی که تیک✅ خورده برنده هستند جوایز ناقابل تقدیمشون میشه شماره حساب یا شماره موبایل جهت شارژ بفرستن
کانال ما همیشه و در هر مناسبتی مسابقه و جایزه داره
هدف کار فرهنگی هست خصوصا زنده نگه داشتن ایام الله در این حال و هوای کرونایی و قرنطینه امیدوارم با حضور پرشورتون در کانال ما رو دلگرم بفرمایید
مطمئن باشید به زودی حتما شما هم جزو برنده های کانال خواهید بود
ان شاءالله امام زمان دعاگوی هممون باشه به برکت صلوات بر محمد و ال محمد ✅
🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد عجل فرجهم🌹
قسمت شانزدهم ....
#دلاور_مرد_سیستان
https://eitaa.com/joinchat/154927142C0314aaa68c
" قسمت شانزدهم "
《 دلاور 》
میرقاسم ، به طرفم برگشت و آرام گفت ؛ 《 من را گم نکن 》
پیک او بودم و مدام پیام ها را به فرماندهان گردان ها و گروهان ها میرساندم و به سرعت برمی گشتم . قدم به قدم در کنار یا پشت سرش حرکت می کردم تا هر موقع کاری داشت ، با یک اشاره متوجه شوم ..
نیروهای لشکر از سه محور پیشروی می کردند ؛ محور راست و چپ و وسط . محور وسط ، مهمترین تأثیر را روی پیشروی داشت که فرماندهی آن به عهده میرحسینی بود ...
هوا تاریک بود و از نور ماه هم خبری نبود . فرماندهان طوری برنامهریزی کرده بودند که رمز عملیات نیم ساعت قبل از طلوع ماه گفته شود تا نیرو ها در تاریکی کامل ، به دشمن نزدیک شوند و سپس در روشنایی ماه ، سنگرهای آنها را باکسازی کنند ...
دو سه ساعتی که راه آمدیم ، رسیدیم پشت میدان مین .. میرقاسم دستور توقف داد . گفت ؛ 《 حبیب ! تخریبچی ها را بیاور جلو . 》
دویدم و در تاریکی شب ، بچههای تخریب را پیدا کردم و به او رساندم . آنها وارد میدان مین شدند و شروع کردند به کاویدن زمین . یک دفعه سمت راست ما روشن شد بچه ها روی زمین دراز کشیدند . عراقی ها منور زده بودند بعد از چند لحظه ، منور دیگری آسمان را روشن کرد . میرقاسم ، آهسته گفت ؛ 《 محور راست لورفته . باید مراقب باشیم 》
تیربارهایشان شروع کردند به تیراندازی . فقط به کوبیدن محور راست رضایت ندادند و تمام خط را زیر آتش گرفتند . دقایقی بعد از آتش توپخانه هم شروع شد .
تخریبچی ها ، معبر را که باز کردند ، برگشتند پیش او ، همه روی زمین دراز کشیده بودیم . حجم آتشی که بر سرمان می ریخت ، آنقدر زیاد بود که حتی نمی توانستیم نیم خیز شویم . تیرها موازی با زمین شلیک می شدند و کوچکترین غفلت ، کارمان را تمام می کرد ...
میرقاسم با بیسیم مشغول صحبت با فرمانده لشکر بود . داشتند در مورد عملیات تصمیم گیری می کردند . سرانجام همان جا ، پشت میدان مین ، رمز عملیات را گفتند . قرار شد به خط دشمن بزنیم اما شدت آتش آنقدر زیاد بود که هیچکس بلند نمی شد . منورهای دشمن مرتب آسمان را روشن می کردند و همین باعث شده بود تا آن ها ما را بهتر ببینند ..
عمق میدان مین زیاد بود . فاصله ی زیادی با دشمن داشتیم . آن ها از روی ارتفاعات قلاویزان بر سرمان آتش می ریختند . به هیچ وجه نمی شد حرکت کرد . منتظر ماندیم تا حجم آتش کمتر شود ...
میرقاسم ، به ساعت نگاه کرد . چیزی به طلوع ماه نمانده بود . با بیسیم به بقیه فرماندهان دستور حمله داد ...
همچنان روی زمین دراز کشیده بودم و پیشانی ام روی خاک بود که با صدای بلند گفت ؛ 《 حبیب ... پاشو بزن به خط ؟ !》
خواستم بلند شوم که تیرها از دو طرف صورتم رد شدند و زمین را شخم زدند . انگار تمام تیربارهایشان ، من را زیر نظر داشتند و منتظر بودند تا سر بلند کنم . با این وضعیت ، اصلاً نمی شد حمله کرد ... در کمتر از چند ثانیه ، تمام گردان از بین رفت . میرقاسم گفت ؛ 《 نیروها کپ کردند ... بلند شو حرکت کن !》
ادامه دارد ،،،،،
https://eitaa.com/joinchat/154927142C0314aaa68c
#سلام_صبحگاهی
سلام بر تو
ای یگانه دوران و ای همنشین تنهایی!
سلام بر تو
و بر روزی که جهان
با قدومت آباد خواهد شد.
السَّلامُ عَلَیکَ أیُّها الإمامُ الفَرِیدُ...