eitaa logo
با شهدا گم نمی شویم
3.1هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
45 فایل
#شهدا امامزادگان عشقند كه مزارشان زيارتگاه اهل يقين است. آنها همچون ستارگانی هستند که می توان با آنها راه را پیدا کرد. ارتباط با مدیر کانال: @bonyan_marsoos ادمین تبادل: @basir114 ادمین تبلیغات: @K48MM80O59
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_سی جلوی درهال چشمانم سیاهی رفت,ضعف تمام وجودم راگرفت اخر چندین وچند روز بود که غذای درست وحسا
خدای من این دزدان ناموس به لباسها هم رحم نکرده بودند,لباسهای نووزیبا رابرده بودند از بین اندک لباسهایی که باقی گذاشته بودند یک پیراهن عربی بلند وسیاهرنگ خودم با شال عربی که مال مادرم بود برداشتم وراهی حمام شدم...اخ خدای من شامپو بچه...شامپوی عمادم کجایی برادرکم؟کجایی عزیزکم؟؟,طاقت دیدن هیچ چیز رانداشتم به هرچه چشم میانداختم خاطره ای از عزیزی زنده میشد,سریع دوش گرفتم. داشتم ازجلوی رخت کن رد میشدم چشمم افتادبه زنی که داخل ایینه میدیدم ,وای خدای من این من بودم یازنی میانسال؟دراین چندروزه چقدرشکسته شده بودم,موهای سرم یکی درمیان سفید شده بودند.....اینقدر غم داشتم که غم پیرشدن درنوجوانی دراینجا به چشم نمیامد. درست است که میل واشتهایی به خوردن نداشتم اما ادمیزاد است اگرموادغذایی به بدنش نرسد زود ازپا میافتد. دراشپزخانه که چیزی برای خوردن نبود,کابینت بغل ظرفشویی رابازکردم ,اخه مادرم همیشه خوراکیهای عماد وپذیرایی رااینجا میگذاشت ,یک جعبه بیسکویت پذیرایی ازانهایی که عمادخیلی دوست داشت,اخرین بار خودم به دهانش گذاشتم چندتا بیسکویت خوردم,چون امشب مطمینم کسی مزاحمم نمیشود باخیال راحت باید تجدیدقواکنم,چون مطمینم فردا قبل ازظهر بکیر از راه میرسد ووقتی ببیند که من ولیلا نیستیم وپدرش هم به درک واصل,شده,انوقت اولین جایی که زیرورو میکند ,خانه ی خودمان است وچه بسا نشانیهای من ولیلا رابه داعشیها بدهد تا زودتر پیدایمان کنند وبی شک کلکمان رابکنند. لیوان ابی سرکشیدم ,دلم لک زده برای یک رازونیازعاشقانه با خدای خوبم,ازوقتی مسلمان شدم حتی یک وعده هم بی استرس نماز نخواندم,انگار که امتحان الهی ازمن بینوا از اولین لحظه مسلمان اوردنم شروع شده ومن راضیم به رضایش...امشب میخواهم خودم باشم وخدایم...خداباشد وخودم. به سمت زیرزمین رفتم,برق راروشن کردم,تخت چوبی پوسیده سرجایش بود. خم شدم ودست کردم زیرتخت وکشویی راکه طارق برای پنهان کردن سجاده وقران و..تعبیه کرده بود,بازکردم,سجاده خودم باچادرنماز سفیدم که هدیه علی بود برای شیعه شدنم را بغل گرفتم وبوکشیدم...به به بوی بهشت رامیداد...قران طارق را که اجازه داده بود ازان استفاده کنم برداشتم بوسه ای از نام مبارکش گرفتم وبرقلبم چسپاندم ورفتم بالا,داخل اتاق خودم ولیلا فارغ از همه ی دنیا به نماز,ایستادم..... انقدر عبادت وراز ونیاز کردم که سبک شدم ,به سجده رفتم باخود وخدایم عهدکردم که تاجان دربدن دارم ,آبرویی برای داعش وداعشیان نگذارم,عهدکردم که عماد راپیداکنم وصدای مظلومانی را که درزیر دست داعشیان سلاخی شدند به دنیا برسانم...عهدکردم فریاد دخترکانی جوانمرگ که به کنیزی رفتند وچوب اسلام دروغین این دیوسیرتان راخوردند به جهان برسانم.ازخداخواستم کمکم کندتا عمادم راپیداکنم...تامادری کنم برای برادرک زجرکشیده ام.ازخدا خواستم خودش راه رسیدن به اهدافم را نشانم دهد...خودش اشاره کند...خودش... نمیدانم ازخستگی یا حلاوت عبادتم چشمانم روی هم افتاد ودیگر چیزی نفهمیدم.... ادامه دارد @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید‌چمران‌چه زیبا‌میگه: حسیـن‌جانم... دردمندم... دلشکسته‌ام... واحساس‌می کنم‌که جزتو، و راه‌تــو دارویۍدیگرتسکین‌بخشِ قلب‌سوزانم‌نیست... @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قال الرضا علیه السلام: یابن شبیب! ان بکیت علی الحسین علیه السلام حتی تصیر دموعک علی خدیک غفر الله لک کل ذنب اذنبته صغیرا کان او کبیرا قلیلا کان او کثیرا. امام رضا علیه السلام فرمود: ای پسر شبیب! اگر بر، حسین علیه السلام آن قدر گریه کنی که اشکهایت بر چهره ات جاری شود، خداوند همه گناهانت را که مرتکب شده ای می آمرزد، کوچک باشد یا بزرگ، کم باشد یا زیاد. امالی صدوق، ص .112 @Sedaye_Enghelab
قرن­ هاست زمین انتظار مردانی اینچنین را می­کشد تا بیایندوکربلای ایران را عاشقانه بسازند و زمینه­ ساز ظهور باشند...آن مردان آمدندورفتند، فقط من وتو ماندیم واز جریان چیزی نفهمیدیم "شهیدمرتضی آوینی" @Sedaye_Enghelab
به شهید برونسی گفتیم: «ما اگر شهید بشویم مشکلی نیست ولی شما هفت هشت سر عائله داری فکر آنها را کرده ای؟» صحبتم که تمام شد شهید برونسی تبسمی کرد و گفت: شما چرا؟ اینجا جای این حرفهاست؟ زن و بچه من از رباب که بچه شیرخواره داشت مهمتر است؟ مگر اهلبیت امام حسین (ع) را خدا حفظ نکرد امروز دین خدا نیاز به یاری دارد و ما نمیتوانیم دین را فدای زن و فرزندمان بکنیم. "حجت الاسلام محمد قاسمی" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بار خدايا ؛ تو را شكر مي كنم كه در زمانی قرارم داده ای كه چنين رهبری، زعامت مسلمين را بر عهده دارد. رهبری كه بر ظلمت تاخت و آن را از جامعه محو كرد تا ما بتوانيم آزاد زندگي كنيم، آزاد انديشه كنيم و بتوانيم راه خدا را كه بهترين راهها است بپیماییم. اين لحظه كه آغاز جهاد و شهادت است ،اين احساس را درخود می بينم كه تازه دارم متولد می شوم و زندگی جاويد خود را آغاز می كنم. شهادت ، انسان را به درجه اعلای ملكوت می رساند و آن گاه كه صدای حسين (ع) به گوش می رسد ، ما به اين ندای آسمانی و قرآنی جواب لبيک گفته و می گوييم . حسين جان ؛ تا جان در بدن و خون در رگهای ماست، از تو و قرآن و مكتب دفاع خواهيم كرد.   "شهید غلامرضا ساعدی کرمانی" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_سی_ویک خدای من این دزدان ناموس به لباسها هم رحم نکرده بودند,لباسهای نووزیبا رابرده بودند از بی
در دشتی سرسبز وپرازگلهای رنگارنگ,محوتماشای اطرافم بودم که پدرومادرم ولیلا به سمتم امدند...لیلا باچادری سفید ,قرص صورتش میدرخشید وبه زیبایی فرشته های آسمان شده بود,اهسته اهسته به من نزدیک شدند,لیلا دو کتاب به طرفم داد که نوری زیاد از انها به اسمان میرفت,کتابها راگرفتم یکی قران بود وروی دیگری نوشته بود(نهج البلاغه),هردو رابه سینه ام چسپاندم دست دراز کردم تا دست لیلا را دردستم بگیرم......ناگهان با صدای اذان ازخواب پریدم. خدای من ,روی سجاده به خواب رفته بودم...یادخوابم افتادم ,با یاداوری چهره ی خندان پدرومادرم وصورت زیبای لیلایم اشکم جاری شد بی شک رویای صادقه بود وحتما اشاره ای نامحسوس برای راهنمایی من,قران راداشتم نام ان یکی کتاب چه بود؟؟؟تا حالا نامش به گوشم نخورده بود,خدایا چه بود؟؟؟ هرچه فکر کردم ,به خاطرم نیامد ,ناگاه به خود امدم...اه وقتم تنگ بود...باید نماز میخواندم وتصمیم میگرفتم که چکار کنم؟ وضو گرفتم وباعشق نمازم راخواندم....به سجده رفتم وباردیگر از خدا خواستم راهی جلوی پایم نهد. اری درست است ,خدا با زبان قران با بشر سخن گفته,پس از زبان قران پاسخ خدایم رامیشنوم..قران راگشودم اولین ایه ای که به چشمم خورد این بود(ومکروا مکرالله,والله خیرالماکرین . .) دقیقا منظورش راگرفتم....اری به خدا که تنها راهش همین است...با اعتماد به نفسی زیاد بلندشدم وبسم الله گفتم باید برای یافتن عماد به قلب داعش میرفتم.. به سمت کمد رفتم یکی از کوله پشتی هایی که از غارت داعش درامان مانده بود برداشتم,چنددست لباس ولوازم ضروری که درخانه بود داخلش گذاشتم,به سمت قفسه اسباب بازیهای,عماد رفتم دوتا ازماشینهای کوچلو راکه جای کمی میگرفت برداشتم,قران را داخل جیب کوله گذاشتم وسجاده وچادر راتاکردم تاببرم وجای,قبلی درزیرزمین بگذارم که نگاهم به البوم عکس خانوادگیمان ودفترچه وخودکار یادداشت کنارش افتاد ,باید قایمش میکردم,البوم را دستم گرفتم,برگه ای از دفتر پاره کردم پرپیش نوشتم ط...عزیزدلم من س هستم پدرومادرولیلا دربهشت درجوار هم ارمیده اند ومن به دنبال ع که درچنگ ابلیس است ,نمیدانم به کجا روم اما میروم...قربانت...,نامه راگذاشتم روی البوم وگرفتم دراغوشم و امدم بیرون,درهال را بستم وبایک سیم نازک محکم لولاها رابه هم قفل کردم,داخل زیرزمین سجاده وچادرنماز والبوم ونامه را داخل کشو مخفی تخت چوبی گذاشتم,میدانستم اگر طارق به خانه برگردد حتما به این کشوسری میزند. ازخرماهای خشک روی تخت داخل کوله ریختم,چادر وروبنده ام را پوشیدم,هنوز افتاب درست سرنزده بود رفتم سرقبرلیلا,خم شدم قبررابوسیدم وگفتم:لیلا جان لااقل میدانم تواینجایی اما نمیدانم اجسادپدرومادرمان راکجا برده اند ودرکجا ارمیده اند,برایم دعا کن که بتوانم عماد راپیدا کنم خداحافظ خواهرکم... با نام خدا پا داخل کوچه گذاشتم دررا پشت سرم باسیم نازکی به هم اوردم ودوباره زیر لب بسم الله گفتم با مدد گرفتن از مولاعلی ع حرکت کردم به سمت سرنوشتی نامعلوم.. ادامه دارد. @Sedaye_Enghelab