eitaa logo
با شهدا گم نمی شویم
3.1هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
1.7هزار ویدیو
38 فایل
#شهدا امامزادگان عشقند كه مزارشان زيارتگاه اهل يقين است. آنها همچون ستارگانی هستند که می توان با آنها راه را پیدا کرد. ارتباط با مدیر کانال: @bonyan_marsoos ادمین تبادل: @basir114 ادمین تبلیغات: @K48MM80O59
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🌹🕊🌹 ♥ ²⁴ شھریور سالروز شھادت شهید اکبر توپا گرامی باد ♥ 🌿 @Sedaye_Enghelab
🌹ما پنج خواهر بودیم و یک برادر به نام بارونی. جنگ که شروع شد بارونی به جبهه رفت و سال ۶۱ در عملیات رمضان به شهادت رسید و جنازه اش هم تا ۹ سال مفقود بود. نداشتن برادر خیلی برای‏مان سخت بود و جای خالی اش ما را بسیار آزار می داد. آرزو می کردیم که بعد از بارونی، خداوند به ما پسری عطا کند که دیگر جای خالی او را در زندگی احساس نکنیم و طعم بی برادری را نچشیم؛ تا اینکه خدا احسان را نصیب ما کرد. 🌹احسان پنج ماهه بود که جنازه بارونی را هم آوردند. دیگر غم نداشتن برادر عذابمان نمی داد. خوشحال بودیم از اینکه خداوند لطف خود را به ما عطا کرد و به جای بارونی، برادر دیگری به ما داد که می توانست جای خالی او را برای‏مان پر کند. 🌹 دو سه سال قبل از اینکه به عضویت سپاه در بیاید، روزی با هم رفتیم گلزار شهدا؛ سر مزار برادر بزرگمان بارونی. با صدای بلند داشتم سر مزارش گریه می کردم. احسان گفت: خواهرم با صدای بلند گریه نکن. افتخار کن که برادرت شهید شده. شهادت لیاقت می خواهد. دعا کن این برادرت هم، مثل آن برادرت شهید شود. گفتم: احسان من نمی توانم. ما چه قدر خدا خدا کردیم که بعد از بارونی خداوند به ما پسری عطا کند و خدا هم تو را نصیب ما کرد. از من چنین انتظاری نداشته باش. "شهید احسان فتحی چم خانی" "شهید بارونی فتحی چم خانی" @Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#شهید_آوینی نازک دلی آزادگان،چشمه ای زلال است که از دل صخره ای سخت جوشد. دل مومن را که می شناسی؛ مج
اگر انسان هایی که مامور به ایجاد تحول در تاریخ هستند از معیارهای عصر خویش تبعیت کنند،دیگر تحولی در تاریخ اتفاق نخواهد افتاد. @Sedaye_Enghelab
🌹هفده ساله بود می دیدم تا دیر وقت بیدار است پاسی از نیمه شب می‌گذشت و صدای زمزمه های مناجاتش هنوز به گوش می‌رسید. گاهی به داخل اتاق سرک می‌کشیدم، در حال خواندن نماز شب بود و زمزمه‌هایی که با خدایش داشت. وقتی می‌پرسیدم چکار می‌کردی تا آخر شب بیدار بودی؟ _امتحان می‌خوندم. _چی میگی مادر! من که دیدم داشتی نماز شب می‌خوندی. _ مادر جون دیگه نگو!! ریا میشه. "شهید سید یحیی براتی" ✍ کتاب هجرت تا بهشت @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷والفجر یک بود. با گردانمان نصفه شبی توی راه بودیم . مرتب بی سیم می زدیم به ش و ازش می پرسیدیم « چی کار کنیم؟» 🌷وسط راه یک نفربر دیدیم. درش باز بود. نزدیک تر که رفتیم، صدای آقا مهدی را از توش شنیدیم . با بی سیم حرف می زد. 🌷رسیده بودیم دم ماشین فرماندهی . رفتیم به ش سلام بکنیم . رنگ صورت مثل گچ سفید بود. چشم هایش هم کاسه ی خون . توی آن گرما یک پتو پیچیده بودبه خودش و مثل بید می لرزید. بد جوری سرما خورده بود. 🌷تا آمدیم حرفی بزنیم، راننده ش گفت « به خدا خودم رو کشتم که نیاد ؛ مگه قبول می کنه؟» "شهید مهدی باکری" @Sedaye_Enghelab
🌹اینک که شهر شعله ور بی خیالی است جای برادران غیورم چه خالی است جای برادران غیوری که بعدشان این شهر در محاصره خشک سالی است ⭐️🌙 شادی روح شهید والا مقام " شهید نقی کهن روز" فاتحه و صلواتی هدیه کنیم. عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله. @Sedaye_Enghelab
بسم الله الرحمن الرحیم امام صادق علیه السلام : ما ضَعُفَ بَدَنٌ عَمّا قَویَت عَلَیهِ النِّـیَّةُ. اگر اراده قـوى باشـد، هیچ بدنى براى انجام دادن كار، ناتوان نیست. 📚من لایحضره الفقیه، ج۴،ص۴۰۰ @Sedaye_Enghelab
🌹مهدی بهار شاهی در حین عملیات از ناحیهٔ پا مجروح شد. بعد از این که پاهای او را باند پیچی کردند و میخواستند او را به عقب خط انتقال دهند، اجازه نمیداد و نشسته تیراندازی میکرد. تیربارچی دشمن او را به رگبار بست. 🌹بعد از مدتی دوستانش متوجه شدند دیگر رمقی برای او نمانده است و لحظات پایان عمرش را میگذراند. در همین حال لبانش تکان میخورد و ذکر میگفت: وقتی گوش دادم میگفت: «حسین جان مرا قبول کن» "شهید مهدی بهارشاهی" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹در قسمتی از ارتفاع، فقط یک راه برای عبور بود.محمود کاوه را بردم همانجا، گفتم: دیشب تیربار چی دشمن مسلسلش را روی همین نقطه قفل کرده بود،هیچ کس نتونست از این جا رد بشه. گفت: بریم جلوتر ببینیم چه کاری می تونیم انجام بدیم. رفتیم تا نزدیک سنگر تیربارچی. محمود دور و بر سنگر را خوب نگاه کرد.آهسته گفتم: اول باید این تیربار را خفه کنیم، بعد نیروها را از دو طرف آرایش داده و بزنیم به خط. جور خاصی پرسید:دیگه چه کاری باید بکنیم!. گفتم:چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسه. گفت: یک کار دیگه هم باید انجام داد. گفتم:چه کاری؟ 🌹با حال عجیبی جواب داد:توسل؛ اگه توسل نکنیم، به هیچ جا نمی رسیم. "شهید محمود کاوه" @Sedaye_Enghelab
🌹یکی از موثرترین یاران سخت‌کوش و پرتلاش امیرالمومنین علی علیه‌السلام ، عمار بود که در روشنگری و دفاع ایثارگرانه از ولایت و امامت ویژگی خاص داشت و در این مسیر نیز به فوز عظم شهادت نائل آمد. از نخستین کسانی بود که ایمان آورد. همواره پیرو رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود و در همه نبردهای آن حضرت شرکت داشت. پس از آن حضرت، از یاران نزدیک و وفادار مولا علی علیه‌السلام بود و همواره با کلام روشنگرش، مردم را به سوی آن حضرت دعوت می‌کرد. در نبردها همراه حضرت علی علیه‌السلام بود و با سخنان شورانگیز، مردم را به همراهی آن حضرت فرا می‌خواند. سرانجام در جنگ صفین به شهادت رسید و مولاعلی علیه‌السلام بر جنازه او نماز خواند. 🌹راهش پر رهرو باد... @Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#شهید_آوینی اگر انسان هایی که مامور به ایجاد تحول در تاریخ هستند از معیارهای عصر خویش تبعیت کنند،دی
غایت خلقت جهان،پرورش انسانهایی است که دربرابر شدائد بر هر چه ترس و شک و تردید و تعلق است غلبه کنند و حسینی شوند. @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم می خواست هر شب جمعه با (عج) کربلا بودم.... . به دنبال یوسف زهرا در به در سوی کوچه ها بودم.... @Sedaye_Enghelab
🌷به شهید برونسی پیشنهاد کرده بودیم مسئولیت فرمانده تیپ را قبول کند. و هرچه اصرار کردیم ایشان قبول نکردند ، 🌷یک روزی آمد گفت مسئولیت تیپ را قبول می کنم. دلیلش را پرسیدم گفت ، دیشب خواب امام زمان(ع) را دیدم ایشان گفتند این مسئولیت را قبول کن شما می توانید. "شهید عبدالحسین برونسی" @Sedaye_Enghelab
🌹با حب علی مرتضی می آییم با شور ذبیح بالقفا می آییم ولله اگر سید علی اذن دهد با کل قوا به کربلا می آییم ⭐️🌙 شادی روح شهید والا مقام "شهید جهانپور شریفی" فاتحه و صلواتی هدیه کنیم. عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله. @Sedaye_Enghelab
بسم الله الرحمن الرحیم امام على عليه السلام : مَنِ اطَّرَحَ الحِقدَ استَراحَ قَلبُهُ ولُبُّهُ آن كه كينه را كنار بگذارد ، قلب و ذهنش آرامش مى يابد 📚غرر الحكم،حدیث ۸۵۸۴ @Sedaye_Enghelab
🌹قلاب آهنی رو انداخت روی یخ و کشید.اولین قالب یخ رو از دهانه تانکر، انداخت توی آب. یه نفر از توی صف جماعت اعتراض کرد که از کله سحر تا حالا ایستادم برا دوتا قالب یخ، مگه نوبتی نیست؟ علی گفت:«اول نوبت گلوی تشنه پسر فاطمه ، بعد نوبت بقیه». با صاحب کارخونه یخ شرط کرده بود که شاگردی می کنه، خیلی هم دنبال مزد نیست اما اول یخ تانکر نذری رو میده، بعد بقیه رو. 🌹خودش هم با خط نه چندان خوبش روی تانکر نوشته بود: سلام به گلوی تشنه حسین  عليه السلام "شهید علی چیت سازیان" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹مادر شهیدمدافع حرمی که خواب شهادت فرزندش را دید شب قبل از شهادت محمدرضا احساس کردم که مهر محمدرضا از دلم جدا شده است آن موقع نصف شب از خواب بیدار شدم حالت غریبی داشتم. آن شب برادر شهیدم در خواب به من گفته بود خواهر نگران نباش محمد رضا پیش من است صبح که از خواب بیدار شدم حالم منقلب بود به بچه ها و همسرم گفتم شما بروید بهشت زهرا من بایدخانه را مرتب کنم.احساس می کردم مهمان داریم عصر بود همسرم ،مهدیه دخترم و پسر کوچکم از بهشت زهرا امدند صدای زنگ در بلند شد 🌹 به همسرم گفتم حاجی قوی باش آمدند خبر شهادت محمدرضا را آورده اند وقتی حاجی برگشت به اتاق به من گفت فاطمه محمدرضا زخمی شده است من می دانستم محمدرضا به آرزویش رسید. ✍ راوی: مادر شهید "شهید محمدرضا دهقان" @Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#شهید_آوینی غایت خلقت جهان،پرورش انسانهایی است که دربرابر شدائد بر هر چه ترس و شک و تردید و تعلق اس
منتظران موعود اهل مبارزه‌‏اند و مى‌‏دانند خلوص عشق موحدین جز به ظهور کامل نفرت از مشرکین و منافقین میسر نخواهد شد اما از آن فراتر اهل ولایت و اطاعتند و انتظار مى‌‏کشند تا فرمان چه در رسد.  @Sedaye_Enghelab
🌷🕊🌷🕊🌷 🌷یک روز استاد توی کلاس درس گفت : تمام عضله های بدن از مغز دستور می گیرند . اگر ارتباط مغز با اعضای بدن قطع شود، حرکت و فعالیت آنهامختل می شود و اگر هم واکنش داشته باشند، غیر ارادی و نامنظم است. یکی از دانشجویان که سن بیشتری نسبت به بقیه داشت و همواره ساکت بود ، بلند شد و گفت: ببخشید استاد! وقتی ترکشِ توپ سرِ رفیقِ من را از زیر چشم هایش برد ، زبانش تا یک دقیقه الله اکبر می گفت!🌷 @Sedaye_Enghelab
🌷نمیخواهم عکسش رو ببینم چند روز پیش بچه دار شده بود.دم سنگر که دیدمش،لبه ی پاکت نامه از جیب کنار شلوارش زده بود بیرون. گفتم:"هان،آقا مهدی خبری رسیده؟"چشم هایش برق زد. گفت:" خبر که... راستش عکسش رو فرستادن". خیلی دوست داشتم عکس بچه اش را ببینم.با عجله گفتم:"خب بده، ببینم". گفت:" خودم هنوز ندیدمش". خورد توی ذوقم. قیافه ام را که دید، گفت:" راستش می ترسم؛ می ترسم توی این بحبوحه ی عملیات،اگه عکسش رو ببینم، محبت پدر و فرزندی کار دستم بده و حواسم بره پیشش". نگاهش کردم.چه می توانستم بگویم؟ گفتم:" خیلی خب،پس باشه هر وقت خودت دیدی، من هم می بینم". "شهید مهدی زین الدین" @Sedaye_Enghelab