eitaa logo
با شهدا گم نمی شویم
3.1هزار دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
2هزار ویدیو
60 فایل
#شهدا امامزادگان عشقند كه مزارشان زيارتگاه اهل يقين است. آنها همچون ستارگانی هستند که می توان با آنها راه را پیدا کرد. ارتباط با مدیر کانال: @bonyan_marsoos ادمین تبادل: @basir114 ادمین تبلیغات: @K48MM80O59
مشاهده در ایتا
دانلود
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_چهل_وهشت درست حدس زده بودم,محوطه خاکی اردوگاه تقریبا خلوت بود همه به سمت چادربزرگ برای نماز رف
زیرلب بسم الله گفتم وروبه طارق:خیلی عادی برخورد کنید مسیرش ازطرف چادر نمازهست,احتمالا کاردیگه ای دارد. ابواسحاق:ببینم مجاهدین,خواهر مجاهد به طرف شهر میرید؟جشن؟؟ من بدون کلامی سرم راتکان دادم. ابواسحاق:من واین دومجاهدهم میخواهیم برویم جشن ,مشکلی نیست ماهم سوارشویم؟ اشاره کردم به عقب ماشین تا کنارتیربارسوار بشن واونا هم سوارشدن. نفسم را به شدت بیرون دادم واهسته به طارق گفتم:به دوستات بگو سر پسره راگرم کنن تا ازحرفهای ماچیزی نفهمه,طارق اشاره ای به احمد کرد واوناهم مشغول خوش وبش بافیصل شدند. اروم به عمادگفتم:عماد, روی بغل طارق نشستی برادرکم... عماد ناباورانه نگاهی به بالای سرش کرد وخودش رادربغل طارق جا کرد. طارق اهسته سوال کرد:تواینجا چه میکنی سلما؟؟ عقده دلم واشد وهمراه گریه گفتم:پدرومادر راسربریدند جلوی چشم ماااا,عماد راببین لال شده بعداز چندین روز اسارت پیداش کردم,من ولیلا اسیرشدیم وعمادرا ربودندواوردند اینجا....ابوعمر من ولیلا رابرای کنیزی خرید وچشم طمع به ما داشت,لیلا طاقت نیاورد وخودش راکشت....من ابوعمر رامسموم کردم وکشتم وخودم فرارکردم,یه زن داعشی,مادرهمین فیصل کمکم کردعماد راپیدا کنم و....هق زدم وگفتم...اشک ریختم وگفتم و.. طارق اهسته دستش را روی دستم که روی دنده بود گذاشت ونوازش کرد وگفت:فدات بشم خواهر...توشیرزنی شیرزن...ازاین به بعد تنهات نمیگذارم.... گفتم:نه نه ...من از پس خودم برمیام ,جام پیش ام فیصل امن امنه,توودوستات زودتر فرارکنید....همین ابواسحاق پدرومادرمون راسربرید ومارااسیرکردو... طارق عقب نگاهی کرد وگفت:اگر امشب نکشمش مرد نیستم... من وتو عماد باهم میمونیییم.... ازخدام بود که باطارق باشم,اما موقعیت جوری بود که اگرباهم میبودیم احتمال کشته شدنمان زیادبود واگر ازهم جدا میشدیم,احتمال نجات همه مان بیشتربود.... من:طارق،برادرم،عزیزم،از تمام خانواده ام فقط تووعماد رادارم نمیخوام شماراازدست بدهم,من جام تواردوگاه امنه,شما هم بااین لباسا ودانستن راه دررو راحت میتونید خودتون رانجات بدید ,باوجود فیصل وعماد من گاو پیشونی سفیدهستم ,این داعشیا زنان راخیلی میپایند وهمراهی من وعمادباشما مساوی بامرگ هرسه مان است..... طارق دستم رافشار داد...دیگه نزدیک مسجد بودیم...ایستادم...ماشین راپارک کردم .. میدونستم الان وقت خداحافظی ست,الان طارق واحمدوعباس بین داعشیان گم میشن ودیگه نمیدونم ایا دوباره میتونم طارق راببینم یانه...عماد محکم بغل طارق راچسپیده بود وازش جدا نمیشد... اهسته سرم رابردم کنارگوشش وگفتم:بزارطارق بره ,عمادم....من هستم....طارق میخواد ابواسحاق راتنبیه کند ....اگه ولش نکنی شاید به خطربیافته...تااین حرف رازدم...عماد بغل طارق را رها کرد...دلم میخواست زار بزنم...اخه خدااا چرااااا به چه گناهی... همه شان پیاده شدند..ابواسحاق تشکر کرد ورفت تا به جشن برسد ومن دیدم طارق وعباس واحمد,سایه به سایه اش رفتندوتا زمانی که درتاریکی گم شدند ,نگاهم به رد رفتنشان خیره ماند,با صدای فیصل به خود امدم:خاله بریم دیگه دارن اتیش بازی میکنن..... کلی جمعیت امده بود مردمی که به داعش پیوسته بودند برای تماشا امده بودند.. بچه ها جلویم جست وخیز میکردند ومن درافکار خودم غرق بودم ایا طارق ودوستانش رفتند؟ایا داخل اردوگاه کسی ازفرارشان مطلع شده؟ ذهنم انچنان مشغول بود که نفهمیدم کی جشن تمام شد ظرفی غذادست فصیل وظرفی دست عمادبود من:عماد ,فیصل کی بهتان غذا داد؟ که یک دفعه یکی از پشت به من زد... سلما... ادامه دارد. @Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_چهل_وهشت از کرونا تابهشت همینطور که همراه جمعیت اشک میریختیم وجلو میرفتیم ,حرفهای حضرت درگوش
از کرونا تا بهشت حلقه ی اول یاران حضرت دور هم گرد امده بودند,حضرت برایشان موعظه میخواندمن هم کمی دورتر با گوش جان حرفهایش را به دل میسپردم,قراردادی مابینشان منعقد شده بود که تا انجایی که متوجه شدم چنین بود,مفاد بیعت سرلشکران با مهدی عج: ۱-هیچ دزدی انجام ندهند ۲-عفت دامن خود راحفظ کنند ۳-فحش وناسزا وحرفهای رکیک نگویند ۴-خونی به ناحق نریزند ۵-هتک حرمت ننمایند ۶-به منزلی هجوم نبرند وادب را دربرخوردبامردم حفظ نمایند ۷-کسی را مگر به حق مورد ضرب وشتم قرارندهند ۸-پول وگندم وجو وارزاق مردم را انبار واحتکار نکنند ۹-به مال یتیم دستبرد نزنند ۱۰-به انچه که علم ندارند وندیده اند شهادت ندهند ۱۱-مسجدی راموقع دفاع وجهاد خراب نکنند ۱۲-مسکرات ومشروبات الکی ننوشند ۱۳-حریر ولباسهای گرانبها نپوشند ۱۴-طعامی راکه قوت مردم است ذخیره واحتکار ننمایند ۱۵-لباس خشن بپوشند ۱۶-صورتها رابا خاک اشنا کنند یعنی زیاد نمازبخوانند وسجده کنند ۱۷-در راه خدا با اخلاص تمام,تلاش ومجاهدت کنند ودر مقابل خود حضرت هم تعهد میکند که با انها هماهنگ باشدمانند انها زندگی کند ودرسختیها همراه انها باشد ولباس ومرکب وماشین شخصی اش بسیار ساده باشد همه ی ۳۱۳نفر که جزمشاوران وبیعت کنندگان اولیه ی,قیام بودند به انجام مفاد قرارداد ,تعهد دادند کم کم جمعیت داخل حرم امن الهی زیاد وزیادتر میشد از هر دسته وقماش وفرقه ای دربین جمعیت بود ناگاه یکی از میان جمعیت بلند شد, مشخص بود از مخالفان حضرت است وگفت:... شخصی که از طرز برخوردش مشخص بود از وهابیهای سعودیست از جا بلند شد وگفت:ای کسی که ادعا میکنی مهدی موعود هستی,من هم مثل تو مسلمانم ومنتظر قیام مهدی موعود هستم اما مهدی ما با تو خیلی فرق دارد,مهدی ما به بزرگان مذهب ما اعتقاد دارد اما شما خلافت را از ان محمد وبعداز ان از آن علی واولاد او دانستید پس تکلیف بزرگان دین ما چه میشود؟انهمه زحمتی که برای اسلام ونشرمعارف این دین کشیدند به کجا میرود ودرحالیکه از دشمنی دندان بهم میسایید ,کلت کمری را از زیر لباسش بیرون اورد وبه سمت قلب حضرت نشانه رفت,با دیدن این صحنه ,دل در سینه ام شروع به تلاطم کرد ,ازجا بلندشدم تا خودم را در برابر حضرت قرار دهم وسپر بلای وجود ایشان نمایم که انگار همه این فکر را کرده بودند,درچشم بهم زدنی فرد مورد نظر راخلع سلاح کردند و فداییان مولا,میخواستند ان مرد را بکشند که با اشاره ی حضرت دست نگهداشتند,حضرت رو به جمع فرمودند:دین اسلام,دین جنگ وخونریزی نیست وقتی میشود با دلایل روشن وبحث ومباحثه ,مطلبی را عیان نمود دیگر چه حاجت به جنگ وجدل...,ای مرد، من به اذن خدا برای برقراری حکومت عدل الهی مجهز به انواع معجزات ودلایل روشن هستم,ایا اگر مانند عیسی مسیح مرده را زنده کنم وبزرگان مذهب تورا زنده کنم وحقیقت امر را از دهان انان بشنوی,قول میدهی که از عقیده ی باطلت برگردی؟ ان مرد که ازهجوم یاران حضرت سخت ترسیده بود ,سری تکان داد وگفت:اری,به خدای محمد ص,اگر چنین کنی من هم چنان میکنم که شما فرمودید... حضرت روبه جمع فرمودند:احتمالا نمونه ی این مرد بااین اعتقاد دراین سرزمین وسرزمین های دیگر زیاد است,پس حرکت مارا از مکه بوسیله ی تلویزیون وفضاهای مجازی تعقیب کنید وهرکس میتواند باما همراه شود وباچشم خود ببیند که حقیقت چطور برملا میشود اما اگاه باشید اگر کسی حقیقت برایش اشکار شد وهنوز متعصبانه برخورد کرد,با ان همان کنم که حضرت رسول ص با معاندینش میکرد... صدا از,هیچ کس درنیامد وبا اطمینان قلبی میتوانم بگویم امثال این مرد وتکفیرهای وهابی در ان جمع زیاد بود که همه به قصد کشتن حضرت امده بودند ,اما به راستی که حضرت به سلاح رعب مجهز بود یعنی خداوند ترس عمیقی از حضرت درون دل معاندیش قرار داده بود که نمیتوانستد ابراز وجود کنند... جلسه ی موعظه طولانی شده بود ونزدیک غروب افتاب بود که ناگاه... ادامه دارد... @Sedaye_Enghelab