#کرامت_شهدا
يه روزی برای خريد از خانه بيرون رفتم . تنها دخترم زينب را ترسيدم توی خانه تنها بگذارم. دختر بچههای هم سن و سالش توی كوچه بودند.گفتم با بچهها بازی كن.
موقع بازی شيشه دست زينب را پاره ميکند.خانم همسايه با صدای گريه زينب به كوچه مياد.زينب را بغل ميكند و به بيمارستان ميبرد.دستش را بخيه ميزند پانسمان ميكند و به خانه می آورد.
همينكه وارد كوچه شد منم سر رسيدم . از اينكه اين طور همسايهای دارم هم خوشحال بودم و هم ناراحت از گريه زینب.
شب شوهر شهيدم ،به خواب زن همسايه مياد. و تشكر ميكند ميگه دست من باز هست، برای تشکر از من چی ميخوايد ؟ زن همسايه ميگه از خدا بخواه هميشه هوای ما رو و بچههام و داشته باشه. همسر شهيدم ميگه اون دنيا هم شفاعتتون را میکنم. خانم همسایه متعجب فردا به خانه ما آمد و خوابش را گفت.
چند ماه بعد خانم همسايه به مسافرت رفت و در كنار يک رود خانه برای استراحت و تفريح چادر ميزنند، يه وقت متوجه ميشه دختر كوچولوش نيست با دلشوره و دلهره به كنار رودخانه میره ، که متوجه میشه دخترش توی رودخانه افتاده.سرعت آب زياد بوده و كسی حتی پدر دختر بچه جرات پريدن داخل آب رو نداره ، ناگهان مادر ياد شهيد می افته و نام شهيد رو فرياد ميكنه. شوهرش فریاد میزنه، اين مسخره بازیها چيه، كيو صدا ميكنی، زن همينطور بی اعتنا به شوهرش شهيد رو صدا ميزنه .
عليرضا خودت گفتی هر وقت گير كردی صدام كن، مرد دوباره فریاد میزنه ، ناگهان دختر به حاشيه رود به يک شاخه گير ميكنه و سالم از رود خانه بيرون مياد . مرد خجالت زده دخترش را بغل ميكنه و خانم میگه شهید عليرضا رو سفيدم كردی. دخترش را ميبوسد و زار زار گريه ميكند.
"شهدا زنده اند"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab