eitaa logo
با شهدا گم نمی شویم
3.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
#شهدا امامزادگان عشقند كه مزارشان زيارتگاه اهل يقين است. آنها همچون ستارگانی هستند که می توان با آنها راه را پیدا کرد. ارتباط با مدیر کانال: @bonyan_marsoos ادمین تبادل: @basir114 ادمین تبلیغات: @K48MM80O59
مشاهده در ایتا
دانلود
امام علی(ع) می‌فرمایند: «مَنْ تَقَدَّمَ عَلَی قَوْمٍ وَ هُوَ یَرَی فِیهِمْ مَنْ هُوَ أَفْضَلَ فَقَدْ خَانَ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ المُؤمِنینَ» هرکس خود را در جامعه بر دیگران مقدم بدارد درحالی که بداند افراد لایق‌تر از او هستند، قطعا او به خدا و پیامبر و مؤمنان خیانت کرده است. الغدیر، جلد۸، صفحه ۲۹۱ @Sedaye_Enghelab
هر وقت برای مرخصی می اومد، همین که می رسید دم در خونه و منو می دید، با خنده می گفت: سلام پدرِ شهید .... خوبی پدرِ شهید...؟!! با خنده دنبالش میکردم که نگو این حرف رو پسر ...! اما حالا که همه بهم میگن: سلام پدرِ شهید ... دیگه یوسفی نیست که بخوام دنبالش کنم ..." "شهید یوسف فدایی‌نژاد" @Sedaye_Enghelab
فرازی از وصیت‌نامه از ولایت فقیه غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که امام خامنه ای نائب بر حق امامزمان است. از همه ی خواهران عزیزم و از همه ی زنان امت رسول الله می خواهم روز به روز حجاب خود را تقویت کنید، مبادا تار مویی از شما نظر نامحرمی را به خود جلب کند؛ مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باعث جلب توجه شود؛ مبادا چادر را کنار بگذارید ...همیشه الگوی خود را حضرت زهرا و زنان اهل بیت قرار دهید؛ همیشه این بیت شعر را به یاد بیاورید. آن زمانی که حضرت رقیه سلام الله خطاب به پدرش فرمودند: غصه ی حجاب من را نخوری بابا جان چادرم سوخته اما به سرم هست هنوز ... از همه ی مردان امت رسول الله می خواهم فریب فرهنگ و مدهای غربی را نخورید؛ همواره علی ابن ابی طالب امیرالمومنین را الگو و پیشوای خود قرار دهید و از شهداء درس بگیرید... خودتان را برای ظهورامامزمان روحی لک الفدا و جنگ با کفار به خصوص اسرائیل آماده کنید که آن روز خیلی نزدیک است. "شهید محسن حججی" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیارت امام زمان (عج) در روز جمعه (با نوای استاد فرهمند) #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #با_شهدا_گم_نمی_شویم @Sedaye_Enghelab
صدای زنگ مدرسه بلند شد. بحث آقای حسینی نیمه کاره مانده بود، تکه گچی را برداشت و روی تخته نوشت: هفته دیگه برای انشاء زندگی نامه خود را بنویسید. از مدرسه که بیرون آمدم دلم می‌خواست مسیری را انتخاب کنم که هنوز جای پای کسی روی برف هایش نباشد؛ اما هر چه به میدان مطهری نزدیک تر می شدم ردپای بیشتری روی برف نقاشی شده بود. از ایستگاه اتوبوس تا خانه حدوداً ده دقیقه پیاده روی داشت. وارد خانه که شدم مثل همیشه مامان بعد از احواپرسی گفت از مدرسه چه خبر؟ عاشق این سوال مامان بودم. گفتم: امروز معلم ادبیات بهمون موضوع انشاء داد، باید خلاصه زندگی خودمون رو بنویسیم. برام تعریف کن. _شش سال از فوت مادرم گذشت تا پدرم راضی به ازدواج شد، خطبه عقد ما رو امام (ره) خوندند، برای ثبت سند ازدواج محضر رفتیم، بابا لباس سپاه به تن داشت، و من چادر مشکی سرم بود... _از انقلاب تعریف کن. _سال پنجاه و هفت کم کم تب وتاب انقلاب شروع شد. مثل همه مردم ما هم یک قطره از دریا شدیم. پیروزی انقلاب و بلافاصله شروع جنگ برگ های قشنگ دفتر خاطرات همه ی جوان های آن زمان است. با مامان حرف میزدیم که بابا وارد شد. _چی شده دارید خاطرات مرور می کنید؟ من هم موضوع انشاء را برای بابا تعریف کردم. _حالا تا کجا گفتی؟ _از خاطرات عقد پیش امام گفتم. بابا گفت:اون روز مثل نبات زعفرانی شیرین و زیبا بود. من توی یک کارگاه بافندگی کار می کردم، گاهی یک آقای محمدی نامی می اومد توی زیرزمین همون کارگاه به ما عربی و قرآن درس می داد. بعد از انقلاب مجالس شیخ حسین انصاریان و آقا مجتبی تهرانی رو برای درس اخلاق می‌رفتم. از وقتی اومدیم کرج همین هیئت هفتگی هست...
صدای زنگ تلفن باعث شد حرف بابا ناتمام بماند. مامان با سینی وسایل افطاری از آشپزخانه بیرون آمد، سینی را زمین گذاشت. شروع کردم به پهن کردن سفره و چیدن وسایل، بابا سبد سبزی خوردن و پارچ شیر را آورد. خانواده ما شاید خیلی محبتشان را دائم به زبان نمی اوردند؛ اما هر چهار نفرمان به شدت به هم وابستگی عاطفی داشتیم. سفره که چیده شد از کنار هم بودن این همه رنگ قشنگ و نعمت الهی به وجد آمدم. بابا صدام کرد: بیا باباجان روح الله کارت داره. گوشی را گرفتم مثل همیشه روح الله کلی بهم سفارش داد. و بعد گفت چیزی لازم نداری؟ _دستت درد نکنه، فقط.... خودش تا آخر حرفم را حدس زد. گفت هر کدام از لباس هام رو که دوست داشتی بردار. فقط یادت باشه که قول دادی مراقب خودت باشی. بعد از خداحافظی با روح الله رفتم که وضو بگیرم. آب که به صورتم زدم پیش خودم گفتم امشب حتما ًبه فرید می گم که گزارش کارها رو برادرش فرزاد به روح الله می ده. یک دفعه یاد حرف اقا مرتضی افتادم که می گفت: موقع وضو ذکر بگید دوباره دست و صورتم را خشک کردم و با نیت و تمرکز بیشتری وضو گرفتم. آن شب اقا مرتضی به ما یک خبر خیلی خوب داد. شنیدن شروع کلاس اموزش کار با اسلحه برای ما طعم عید فطر را داشت. سحر با صدای مامان بیدار شدم. _رسول بیا اینجا _چی شده؟ دستی روی بخار شیشه کشید، چراغ روشن وسط حیاط را به من نشان داد و گفت: درست مثل روزی که تو بدنیا آمدی. _من که بیست آذر بدنیا آمدم. _بله اذان صبح روز بیستم روز ولادت امام حسن عسکری (ع) @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام در انتخابات وپذيرفتن سياسيون براي اداره امور مملكت چند دفعه ما را به حال خودمان گذاشت، ديديد چه مجايعه اي بر ما مسلط شدند، بني صدر ها و امثالهم اينها همه تجربياتي است كه در تاريخ اسلام مملو از اينهاست و ما بايد درسي بگيريم تا دوباره دچار آن نشويم دوباره سرخود عمل نكنيم رهبران دلسوز را بشناسيم و ولايت فقيه را بشناسيم خط امام را بشناسيم و روحانيت خط امام را بشناسيم همان روحانيتي كه اين پرچم را تا بحال برافراشته اند و دست ما داده اند. "شهید تقی رستمی" @Sedaye_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا