اینکه شما از روی جسدِ علیالظّاهر پنهان شدهی یک شهید، غبارها و خاکها را برطرف میکنید و آن را میاورید سرِ دست میگیرید، معنایش این است که علیرغم کسانی که میخواهند مسألهی شهادت و شهید و فداکاری را زیر غبارها و خاکها پنهان کنند، شما نمیگذارید این کار انجام شود.
"مقام معظم رهبری"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
هر که گِرد شعله چون پروانه است
پیکر صدپاره اش بر شانه است
تن به خاک و بوی یاسش می رسد
بوی باروت از لباسش می رسد
دشمن افکنهای بی نام و نشان
پوکه ی خونین شده تسبیحشان
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#برشی_از_کتاب #رفیق_مثل_رسول راننده سریع ماشین را نگه داشت و از ماشین پیاده شد. صدای جیغ و فریاد
#برشی_از_کتاب
#رفیق_مثل_رسول
به قول رضا؛ خیلی ها هستند که در ارتباط با آدم ها ادای دوستی در می آرند و معلوم نیست این آدم ها دنبال چه چیزی هستند؟ این ها از دوستی به دنبال منفعتند؛ برای همین دوست های مختلفی دارند و برای داشتن اون ها گاهی مجبورند که دروغ بگن. این نوع دوستی ختم به رفاقت نمی شه.
این حرف رضا برای من مهم بود و همیشه تلاش می کردم برای برقرار کردن ارتباط، قبل از هرچیز خودم باشم.
یکی دو برنامه خاص داشتم که اکثر دوستان از این برنامه خبر داشتند؛ یکی از این برنامه ها مربوط به روز های پنج شنبه بود. اولین پنج شنبه با حسین تماس گرفتم. باهم قرار گذاشتیم به زیارت حضرت عبدالعظیم برویم.
بعداظهر صابر زنگ زد و گفت: رسول پیش حسین هستی؟ کی برمی گردی؟
_بله پیش حسینم کاری داری؟
_میخوام با هم بریم شمال، بچه ها قبل ما رفتند. بچه های نکاء منتظر ما هستند.
از حسین خواستم ولی قبول نکرد. به صابر گفتم باید صبر کنی من برم آرایشگاه موها و محاسنم خیلی بلند شده از ماموریت برگشتم نرسیدم برم. صابر خندید و گفت: داداش داریم می ریم مسافرت، خواستگاری که نمی ریم. بیا بریم همین طوری خوشگلی.
شب رسیدیم نکاء، رضا و امین سر جاده منتظر ما بودند. از راه اصلی جدا شدیم و به سمت روستایی رفتیم. وقتی رسیدیم من واقعا خیلی خسته بودم چشم هایم باز نمی شد دونگم را به امین دادم و رفتم خوابیدم.
آن قدر سر و صدا کردند که بیدار شدم. اولش واقعا عصبانی شدم؛ ولی وقتی خنده ی روی صورت بچه ها را دیدم، شروع کردم به خندیدن و گفتم: من سهمم رو دادم به امین، نمیدونم چرا نمی گه و نمیدونم چرا شما نمی ذارید من بخوابم؟ امین، خب حرف بزن.
تمام شب تا وقت نماز صبح نشستیم پای تعریف کردن و خندیدن. رضا شروع کرد از جن و پری حرف زدن؛ درمورد احضار روح و چیزهایی که شنیده بود، کلی تعریف کرد
#ادامه_دارد
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
امام به ما آموخت که:
"انتظار در مبارزه است"
و این بزرگترین پیام او بود....
"شهید مرتضی آوینی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
6.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
علاج مشکل ما با دشمنان بی رحم، قوی شدن است. یکی از مولفه های قوی شدن #مجلس_قوی است.
#انتخابات
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
فرازی از وصیتنامه
خود ميدانيد كه پيام خون شهيدان، آزادي و آزادگي است. رساندن پيام خون شهدا با شما است و حتي بايد در صورت لزوم با جان و مال خويش رهرو راه باشيد.
شهيدان همچون شمع سوختند تا كوره راههاي تاريك زندگي را بر شما روشن سازند، تا بتوانيد با چشماني باز راه سعادت را بپيماييد پس رهبري امام را رها نكنيد كه با پشتوانه خدا و با رهبري پيامبرگونه اوست كه تاكنون توانستهايم تا اين مرحله از انقلاب را پيش بريم. از روحانيت مبارز و خط امام جدا نشويد... وحدت خدايي خود را حفظ كنيد كه وحدت نيز از عوامل پيروزي انقلاب است. و در نماز جمعه كه محل تجمع مؤمنين است شركت كنيد.
در آخر از شما ميخواهم تا نگذاريد بار ديگر نداي هل من ناصر ينصرني حسين زمان ... بلند شود
"شهید نعمت اله خانی"
#سالروز_شهادت
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
امام باقر(ع) از رسول اکرم(ص) نقل می کند که ایشان فرمودند:
پنج کس اند که من و هر پیامبر مستجاب الدعوه ای، آنان را لعنت کرده است: آن کس که در کتاب خدا، آیه ای را زیاد گرداند، و کسی که سنت و روش مرا، رها کند و کسی که قضا و قدر خدا را تکذیب کند و کسی که حرمت اهل بیت مرا که خدا واجب فرموده نگه ندارد، و کسی که اموال عمومی را، به خود منحصر سازد و [تصرف در] آن را [به نفع خود] حلال شمارد.
الکافی، ج۲، ص۲۹۳
#حدیث_روز
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
عباس اول ابتدایی بود، او را به محل کارم در بهداری شهرستان قزوین برده بودم.
به عباس گفتم: پسرم پشت این میز بنشین و مشق هایت را بنویس.
برای تحویل دارو به انبار رفتم و بعد از دریافت و بسته بندی، داروها را برای جدا کردن و نوشتن شماره به اتاق کارم آوردم. روی میز به دنبال مداد می گشتم. دیدم عباس با مداد من مشغول نوشتن مشق است.
پرسیدم: عباس! مداد خودت کجاست؟
گفت: خانه جا گذاشتم.
گفتم: پسرم! این مداد از اموال اداری است و با آن باید فقط کارهای مربوط به اداره را انجام داد. اگر مشق هایت را با آن بنویسی، ممکن است در آخر سال رفوزه شوی.
چیزی نگفت.
چند دقیقه بعد دیدم مشق خود را خط زد و مداد را به من برگرداند
"شهید عباس بابایی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
در منطقۀ تفحص، بدنهای شهدا پیدا نمی شد. یکی گفت: بیایید به قمربنی هاشم متوسل بشویم.
نشستند و به دست های علمدار سیدالشهداء متوسل شدند. درست است که دست های قمربنی هاشم قطع شد، اما باب الحوائج است. خود سیدالشهدا هم وقتی کارش در کربلا گره میخورد به عباس رو می انداخت.
بعد از توسل بلند شدند و خاک ها رو به هم زدند. یک جنازه زیر خاک دیدند، او را بیرون آوردند.
الله اکبر! دیدند اسم این شهید عباس است.
شهید عباس امیری گفتند: شاید پیدا شدن شهیدی به نام عباس اتفاقی است. گشتند و یک جنازۀ دیگر پیدا شد که دست راستش در عملیاتی دیگر قطع شده و مصنوعی بود. او را بیرون آوردند دیدند اسمش ابوالفضل است.
فهمیدند اینجا خیمه گاه بنی هاشم است. گفتند: اسم این مکان را بگذاریم مقر ابوالفضل العباس.
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab