خوابت هم
عبادتــــ مےشود …
اگر دغدغہات
ڪار براے خدا باشد ،
و سربازے براے مهدی فاطمه
هدفِ زندگیت!
🌙⭐️
شادی روح شهید والا مقام
" عباس حاجی اسماعیلی"
و تمامی شهدایی که امروز
سالروز شهادتشان است
فاتحه و صلواتی هدیه کنیم.
ان شاءالله دعاگو و شفیع ما در اخرت باشند.
#شبتون_شهدایی
عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
پیامبر اکرم (ص)میفرمایند :
مَن كانَ لَهُ امرَأَةٌ تُؤذيهِ ، لَم يَقبَلِ اللّهُ صَلاتَها ولا حَسَنَةً مِن عَمَلِها ، حَتّى تُعينَهُ وتُرضِيَهُ ، وإن صامَتِ الدَّهرَ . . . وعَلَى الرَّجُلِ مِثلُ ذلِكَ الوِزرِ وَالعَذابِ إذا كانَ لَها مُؤذِيا ظالِما .
هر كس زنى دارد و زَنَش او را آزار مى دهد ، خداوند ، نه نماز آن زن را مى پذيرد و نه هيچ كار نيك او را ، هر چند همه عمر ، روزه بگيرد ، مگر اين كه به شوهرش كمك كند و او را خشنود سازد ... . براى مرد نيز اگر زنِ خود را آزار بدهد و به او ستم كند ، همانند اين گناه و عذاب ، وجود دارد .
ثواب الأعمال : ص ۳۳۵ ح ۱
#حدیث_روز
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
تا اهل ولايت نباشی،
گام هایت در طریق جبهه استوار نمی گردد
و اهل ولایت کسی است که با قدرت ایمان بر وابستگی هایش غلبه کند.
"شهید سیدمرتضی آوینی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_چهل از کرونا تابهشت از در که خارج شدیم,علی با اسلحه ای که دردست داشت به سمت نگهبان بالای برج
#بخش_چهل_ویک
از کرونا تا بهشت
علی با لبی خندان ودستی پر وارد خانه شد....
مثل روحی که به طرف جسمش پرواز میکند با,شتاب به سویش رفتم.
علی:عه عه چه میکنی بانووو مثل بره اهو به طرفم یورش نیاور,ارام تر اگر به فکر قلب من نیستی لااقل به فکر ان زخم پهلویت باش....
وای که چقدر لذت بردم وچقدر دلم تنگ شده بود برای این حرفهای بی سروته علی...
علی:شانس اوردیم,گلوله به جای حساسی اصابت نکرده بود ,بعداز اینکه به نجف رسیدیم ,متوجه زخم گلوله شدم و رفتم دنبال یک اشنا تا با کمک هم گلوله را دربیاریم,درسته بالاخره با موفقیت گلوله را دراوردیم والان خانم جان بنده سرومروگنده وسرحال روبه رویم ایستاده با لبخند ملیحش قلب مرا به بازی گرفته، اما متاسفانه این شهرنجف,شهر نجف قبلی نیست...درست است الان دراختیار نیروهای شعیب هست اما قبل از ان سفیانی اینجا جنایتها کرده ودرحالی که روی مبل مینشست اهی کشید وادامه داد:باورت میشه سلما...هرچی از,علمای شیعه وسادات وبزرگان داخل این شهر بوده,همه را سر زده,یعنی به معنای واقعی سراز تنشان جداکرده,,توخودت عمق جنایات داعش را باچشم خودت دیدی اما سفیانی روی داعشیها هم سفید کرده به خداقسم که به راستی سفیانی فرزند هند جگرخوارست....
آه...سلما....مهدی زهراس...وزد زیر گریه...علی,مرد زندگی من از شوق امدن مولایش لبریز بود...
بی اختیار عنان ازکف دادم کنار علی نشستم سرم را بعداز مدتها دوری وبی خبری برزانویش گذاشتم واینبار نه به خاطر ربودن فرزندانم,نه به خاطر هجران علی,نه به خاطر سختیهایی که کشیده بود نه به خاطر صورت همچون ماهش که اینچنین از بین رفته بود...فقط وفقط به خاطر وزیدن نفحات ظهور گریه ی شوق کردیم....
چند روزی تا ارام شدن اوضاع در نجف ماندیم,علی مدام در رفت وامد بود,با شناخت عمیقی که از سفیانی وتجهیزات ونقشه ها وروحیاتشان داشت,کمک بزرگی برای رزمندگان اسلام بود وکم کم این امید در دلمان افتاده بود که عنقریب سفیانی ودارو دسته اش را از کوفه وعراق ,بیرون میکنیم اما بخش بزرگی ازسوریه ومصر ونجدان وفلسطین زیر سلطه ی این گرگ خونخوار بود,از همه جای این کره خاکی برای جنگ با سفیانی,این شیطان مجسم نیرو میرسید،ازیمن سیدی علم قیام برافراشته بود که بسیار شجاع وجسور بود وبا کمک خدا پیش میرفت وهمانند فرمانده ما شعیب,با دشمنان خدا وکسانی که خون مردم مظلوم دنیا رامیریختند به جنگ برخواسته بود...
امروز علی با شور وشوقی به خانه امد,برق شیطنت وخوشحالی درچشمانش میدرخشید ....
من به روی خودم نیاوردم که متوجه این شوق شدم ,تا اینکه خودش رو کرد...
#قلم_پاک_ط_حسینی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_چهل_ویک از کرونا تا بهشت علی با لبی خندان ودستی پر وارد خانه شد.... مثل روحی که به طرف جسمش
#بخش_چهل_ودو
از کرونا تابهشت
علی بی خیال سمت مبل رفت ونشست وانگار که کاری عادی میکند گوشی موبایل را از جیبش دراورد وشروع به ور رفتن با گوشی کرد..
عه درست میدیدم؟؟گوشی؟؟اخه به خاطر شرایط بوجود امده نه من گوشی داشتم ونه علی وچند بارگوشزد کرده بودم که دوست دارم خبری از,طارق وبچه ها بگیرم...
مثل گلوله ی داخل تفنگ سفیرکشان به سمت علی یورش برد وگوشی را از دستش قاپیدم...
علی:عه عه چه میکنی ضعیفه؟؟چه میکنی ندیده؟؟چه میکنی غاصب؟چه میکنی مهاجم وزد زیرخنده و ادامه داد:برای خاطر,شما خودمان رابه این در وان در زدیم تا رضایت خاطر بانو را فراهم سازیم...بفرما این گوشی...با جگر گوشه هایمان صحبت کن وبعدش بالحنی جدی ادامه داد:اما سلما...حرف از من وپیدا کردن من نزن...اولا میترسم که با بچه ها حرف بزنم وخدای نکرده پای اراده ام سست شود وعزم رفتن از میدان جنگ کنیم ودرثانی ,دنیا را چه دیده ای ,شاید من هم به زودی پریدم ,انموقع زخم کهنه ی از دست دادن پدر ,برای بچه ها که الان کمی التیام یافته,دوباره سر باز میکند....
با این حرف علی ,بغضم گرفت اما خداییش حقیقت را میگفت:با شور وشوقی شماره طارق را گرفتم:با اولین زنگ طارق گوشی را برداشت,انگار منتظر این تماس بود,صدای من که درگوشی پیچید,هیجان صدای طارق راحس میکردم که بلند فریاد میزد....بچه هااا..حسن حسین,زهرا....بیایید مادرتان.... طارق هیچ حرفی نزد صدای زهرا که درگوشی پیچید,صدای طارق را از دورتر میشنیدم که میگفت:مگه من نگفتم مادرتون زنده است...مگه نگفتم همین روزا زنگ میزنه؟دیدید راست گفتم...
با یکی یکی بچه ها صحبت کردم....بعدش با طارق وعماد,فاطمه وخاله وابوعلی...
روی بلندگو زده بودم وعلی بعداز مدتها با شنیدن صدای عزیزانش اشک میریخت ودم برنمیاورد.
طارق به قولش وفا کرده بود وخانواده خاله وعماد را اورده بود پیش خودشان والان خیال علی هم بابت امنیت تمام عزیزانش راحت شده بود...
تماس که قطع شد....حسی گنگ داشتم ومیدانستم این حس از نبود عباس وزینب است....
علی که انگار با نگاهش عمق وجودم را خوانده بود گفت:نگران نباش ,پیدایشان میکنیم,امروز روز عید غدیر است هجدهم ذی الحجه ....بیا با هم به حرم مولا علی ع برویم هم برای عرض تبریک وهم برای تجدید عهد وهم برای دردودل واسودگی وجودمان....نقشه ها دارم...از حرم برگشتیم ,برات نقشه ها را رو میکنم....
ادامه دارد...
#قلم_پاک_ط_حسینی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
شب قبل از شهادت بابک بود.
ماشین مهمات تحویل من بود من هم قسمت موشکی بودم هم قسمت نیروی هوایی آزاد ادوات.
گیر کرده بودیم توی المیادین سوریه.
بابک اومد پیش من و گفت :
علی جان توی چادر جا نیست بخوابم پتو هم نیست.
گفتم تو همیشه از قافله عقبی بیا پیش خودم بخواب.
من معمولا توی ماشین ادوات میخوابیدم. ماشین کامیونت بزرگ بود. گفتم : این پتو ، اینم سوئیچ ، برو جلو بخواب. من میرم عقب میخوابم.
ساعت سه شب بیدار شدم رفتم بیرون دیدم همون پتو رو انداخته روی دوشش داره نماز شب میخونه.( وقتی میگم ساعت سه صبح یعنی خدا شاهده انقدر هوا سرد بود که نمی تونی از زیر پتو بیای بیرون).
گفتم : بابک با این کار شهید نمیشی پسر!
حرفی نزد ،منم رفتم خوابیدم.
صبح نیم ساعت زود تر از من رفت خط و همون روز شهید شد.
روای همرزم شهید
"شهید بابک نوری"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_چهل_ودو از کرونا تابهشت علی بی خیال سمت مبل رفت ونشست وانگار که کاری عادی میکند گوشی موبایل
#بخش_چهل_وسه
از کرونا تا بهشت
بعداز مدتها ,داخل حرم مولا علی ع یک دلی صفا دادیم,چند بار هی اومدم بپرسم که, به علی چی گذشته,چرا صورتش به این روز در امده اما هربار علی به میان حرفم میپریدو میگفت ,بگذریم...میدونم چی میخوای بپرسی اما بگذریم....احساس میکردم خیلی,بهش سخت گذشته ونمیخواد من با دانستنش روحم لطمه نخورد.
علی:بانو ناراحت نباش...چون روز عیده واینجاهم مأمن عاشقان هست ,همین جا عیدیت رامیدم,یه مژده که شاید انتظار شنیدنش رانداشتی,حداقل الان نداشتی...
عه علی,چی داشت میگفت...سرا پا گوش شدم
وپلک نمیزدم که علی ادامه داد:راستش طبق شواهد ,لشکر سفیانی مغلوب شده وبا اخباری که بدست اوردیم احتمال زیاد طی چند روز اینده,سفیانی به طرف ,لانه ی عنکبوت ,یعنی اسراییل حرکت میکند,البته برای حکمرانی بر دنیایی که فکرمیکنه از ان اوناست وقراره از,انجا قیامشان را راهبری کند اما زهی خیال باطل ,ان شاالله با مدد خدا ارزوی حکمرانی بر جهان را به گور خواهد برد....
خدای من منظورش اینه ما.....عباس...زینب...
با لکنت گفتم :یعنی ,میریم عباس وزینب را پیدا کنیم؟
علی لبخندی زد وگفت:هماهنگی کردم که هم من وهم بانو در معییت هم ودرتعقیب گرگ خونخواری مثل سفیانی,به دیدار فرزندانمان برسیم...
از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم وبرای چندمین بار برگشتم ونگاهی به گنبد حرم کردم وزیر لب,سفارش عباس وزینبم را به مولایم نمودم...
وخوشحال از اینکه بالاخره به سمت لانه ی عنکبوت راهی میشویم ,دست در دست علی,به طرف خانه حرکت کردم,اما نمیدانستم,تقدیر چیزی دیگر برایمان رقم زده...
یک هفته از عید غدیر میگذشت,حال من خوب خوب شده بود وهرروز چند دقیقه ای با بچه ها صحبت میکردم,علی مدام در رفت وامد بود,یک دقیقه هم ارام وقرار نداشت,الان هم دوباره رفته بود به محل لشکر...خبرهایی بود که عنقریب درتعقیب سفیانی راهی اسراییل میشویم.
همینجور که در عالم خودم سیر میکردم,گوشی موبایلم زنگ زد...
علی با صدایی که مشخص بود از هیجان لبریز است,بدون سلام وعلیکی گفت:سلما....تلویزیون را روشن کن,الان...برنامه پخش مستقیم شبکه های عربی ماهواره ای حتی فارسی راببین...
همینطور که گوشی دستم بود به شتاب به سمت تلویزیون رفتم,روشنش کردم,خدای من..
حرم امن الهی...کعبه...مسجدالحرام را نشان میداد...یک جوانی با رویی زیبا با لباس سفید عربی ,بین رکن ومقام ایستاده بود و مردم را به سمت خود میخواند....
هنوز گوشی تودستم بود....زدم زیر گریه...باورم نمیشد...مهدی زهراس؟؟قایم ال محمدص؟؟
من:علی...مولامونه؟؟اقا اومده؟؟
علی درحالیکه از بغض وشوق صدایش میلرزید گفت:نمیدانم...خدا کند...از چهره اش وشواهد برمیاد اقامون حضرت بقیه الله باشد
گوشی راقطع کردم..چسپیده به تلویزیون نشستم...صدایش را تااخرین درجه بلند کردم,بااین کار میخواستم همه ,هرکس که از کوچه ی ما میگذرد در,شادی من سهیم باشد وحرفهای این سیدواقای بزرگوار را که فکر میکردم امام زمان عج است را بشنوند.
علاجی نداشتم ,تلویزیون را بغلم فشار بدم...
ناگاه ذهنم رفت به چندین سال پیش وزندگی در تل اویوو...خدای من تک تیر اندازهای اطراف کعبه....
میدانستم که داخل حریم کعبه چون حرم امن است بردن هر گونه وسیله ای که باعث خونریزی بشود ممنوع وحرام است,خدا کند سربازان گمنام امام ,حواسشان به تک تیر اندازهای اسراییلی ویهودی که سالها منتظر این لحظه بودند ،درون اسمان خراشهای اطراف کعبه باشد وخدای ناکرده ,گزندی,به وجود نازنین امام نرسد..
درهمین افکار بودم که ان مرد اسمانی به سخن درامد:
ادامه دارد...
#قلم_پاک_ط_حسینی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
خوابت هم
عبادتــــ مےشود …
اگر دغدغہات
ڪار براے خدا باشد ،
و سربازے براے مهدی فاطمه
هدفِ زندگیت!
🌙⭐️
شادی روح شهید والا مقام
" محمدعلی علی وردی"
و تمامی شهدایی که امروز
سالروز شهادتشان است
فاتحه و صلواتی هدیه کنیم.
ان شاءالله دعاگو و شفیع ما در اخرت باشند.
#شبتون_شهدایی
عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
امام علی علیه السلام میفرمایند:
مَن قاتَلَ جَهلَهُ بِعِلمِهِ فازَ بِالحَظِّ الأسعَدِ .
هر كه با دانش خود به جنگ نادانيش برود، به بالاترين خوشبختى دست يافته است.
غرر الحكم : ۸۸۵۹
#حدیث_روز
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
نوجوان بود ، پشت سرش می ایستادیم به نماز رفتارش آ ن قدر بزرگتر از سنش بود که بعد از شهادتش فکر می کردم آیا ان سال هایی که ما پشت سرش نماز می خواندیم او اصلا به سن تکلیف رسیده بود یا نه؟!
"روایت شهید سلیمانی ازشهید حسن یزدانی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
بچه که بود فلج شد
نذر حضرت زینب(س) کردمش
نذرم قبول شد
فرزندم خوب شد...
خوبِ خوب
آنقدر خوب که مهر نوکری عمه ی سادات روی قلبش حک شد
عاقبت هم فدائی بی بی شد..
"شهیدرضاکارگربرزی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_چهل_وسه از کرونا تا بهشت بعداز مدتها ,داخل حرم مولا علی ع یک دلی صفا دادیم,چند بار هی اومدم
#بخش_چهل_وچهار
از کرونا تابهشت
ان مرد اینچین شروع کرد:ای اهل مکه!من فرستاده ی مهدی موعود,منجی زمین هستم.او خطاب به شما می گوید:ما اهل بیت رحمت ومعدن رسالت وخلافت هستیم وما فرزندان محمد صل الله وعلیه واله وسلم وسلاله ی پیامبرانیم وبه راستی که مورد ظلم وستم قرار گرفتیم واز زمانی که پیامبرص از دنیا رفت،تا امروز،حق ما گرفته نشده است. پس اکنون ما شما را به یاری میخوانیم؛ما را یاری کنید...
چون این کلام از دهانش خارج شد ,ناگهان گلوله ای که مشخص بود از فاصله ای دورتر شلیک شده,برسینه اش نشست ونگذاشت تا کلامش را تمام وکمال بگوید...
ان جوان پاک,در دم جان سپرد,تصویر تلویزیون قطع شد ومن درحالی که خیره به صفحه تلویزیون بودم ,فریاد میزدم:کشتند,کشتند سفیر مولایمان را کشتند.....بی شک یهودیان صهیونیست که مترصد ظهور مولا بودند,قلب سفیر مهدی غریبمان را نشانه گرفتند...اری که این رویداد دربسیاری از منابع وروایات معصومین امده است وازاین سفیر,به نام (نفس زکیه)نام برده است....
خدای من دیگر راهی تا ظهور نمانده....بااین پیغام یعنی مولایم همین امروز وفردا امدنی ست...اشک از چهار گوشه ی چشمانم جاری بود,ساعتها برجای خود نشستم وگریستم...وقت وزمان برایم مفهومی نداشت,تا اینکه با صدای علی به خود امدم....
علی که از قرمزی چشمانش مشخص بود گریه کرده به طرفم امد ,انگار که میدانست ساعتهاست برجایم نشستم,دست مرا گرفت وبا یک یاعلی بلندم کرد....
عقده دلم بر سر علی ترکید وگفتم:دیدی دیدی,سفیر امام را کشتند...انگار تاریخ دارد تکرار میشود,زمانی در ذی الحجه در شهر کوفه, مسلم,سفیر امام حسین ع را کشتند وحالا در مکه در ماه ذی الحجه,سفیر نواده ی امام حسین ع ,مهدی زهراس را کشتند....
باحالتی مستاصل رو به علی کردم یقه اش را در دست گرفتم وفریاد زدم:میترسم علی...میترسم....به خدا میترسم از اینکه ان واقعه تکرار شود....
میترسم با ظهور مولایمان عاشورایی دیگر تکرار شود,میترسم سری بالای نی رود...حال خودم را نمیفهمیدم وبلندتر گفتم:ما ما امام را با عجز ولابه دعوت کردیم...نکند مثل کوفیان هزار وچهارصد سال پیش,بی وفایی کنیم....علی.....امام میاید ایا درامان است؟؟....خداااا
علی به سمت اشپزخانه رفت,لیوانی اب اورد وبه لبم نزدیک کردگفت:نترس سلما...اینقدربه خودت استرس نده,امام اخرین ذخیره الهی ست ,خود خدا میداند ومیخواهد که حفظ شود که سلامت بماند تا جهان را سروسامان دهد...خدا هزارواندی سال صبر نکرده تا ذخیره اش را به کشتن دهد,خدا هزاران بار مارا امتحان کرده تا ابدیده شویم,انهایی که پای ارادتشان لنگ میزده,غربال شده اند ,دانه درشتها مانده اند,حبیبها مانده اند ,عباسها برایش اماده ی جانبازی شده...به خدا یارانش چونان نگینی انگشتر,دربرش میگیرند واجازه نمیدهند کوچکترین چشم زخمی به وجود نازنینش وارد شود.
حالا برو مثل یه دختر خوب دست وروت رابشور تا یه خبر خوش بهت بدم....
آه آه ای علی چه خبری خوش تر از امدن مولایمان....
علی: برو برو...این خبر راکه خودت میدونستی...یه خبر دیگه...
ادامه دارد...
#قلم_پاک_ط_حسینی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_چهل_وچهار از کرونا تابهشت ان مرد اینچین شروع کرد:ای اهل مکه!من فرستاده ی مهدی موعود,منجی زمی
#بخش_چهل_وپنج
از کرونا تابهشت
سریع به سمت روشویی رفتم وابی به سروصورتم زدم وامدم کنارعلی که رومبل نشسته بود,قرارگرفتم وگفتم:چیه علی؟چی شده؟؟
علی:قرار بود خودمون در تعقیب سفیانی به طرف اسراییل بریم ,اما با وجود اتفاق امروز وامدن علنی,سفیر امام,سفیانی خودش به سمت اسراییل گریخته ولشکری را به رهبری خزیمه به سمت عربستان ومکه روانه کرده تا به حساب خودش ,امام را پیدا کنند وبکشند.
حالا سربازای شعیب درتعقیب سفیانی به طرف فلسطین اشغالی میرن وما دوتا راه پیش رومون داریم,یکی اینکه همراه لشکر شعیب بریم ویکی هم اینکه به سمت عربستان,درتعقیب خزیمه ...چی میگی سلما؟؟
کلا گیج شده بودم نمیدونستم چکار کنم ,گذاشتم به عهده ی خود علی...
من :علی واقعا نمیدونم ,توخودت بگو راه درست تر کدومه؟؟
علی:سلما,به دلت مراجعه کن,دلت چی میگه؟؟
چشمام رابستم وباخودم یه لحظه فکر کردم,دیدم تمام وجودم,تمام فکرم شده مهدی زهراس...
من:علی,درسته عباس وزینب جگرگوشه هامونند اما هزاران هزار عباس وزینب فدای یک تار موی مهدی زهراس...
علی اشکی را که از گوشه ی چشمش به پایین میغلتید با دست گرفت وگفت:به والله سرباز واقعی مولا تویی...اگه همه همینطور بودند الان سالها بود که مولا قدم رنجه فرموده بود...منتظر واقعی همینه,باید از داشته ها ونداشته هاش در راه محبوب بگذره,باید مصلحت مولا را به مصلحت ومنفعت خودش ترجیح بده...
ایا واقعا تمام اونایی که ادعای انتظار و عشق مولا را میکنند اینجور هستند؟؟
علی:پس اینطور که معلومه ,توهم مثل من میخواهی بریم طرف مکه...به نظرمنم این بهترین راهه وما هم باامدن امام ,درکنارش هستیم وهم با دشمنانی مثل خزیمه میجنگیم وهم با مدد امام ,فرزندانمان را پیدا میکنیم.
بااین حرف علی ,سرشار از شوق وخوشحالی شدم.
قرار شد فردا باعلی راهی عربستان بشویم اما با کی وباچی ,نمیدانستیم...
باید خودمان را دست تقدیر میسپردیم...
عربستان اوضاعش کلا بهم ریخته بود,از حکومت ال سعود,جز نامی دیگر هیچ باقی نمانده بود,هر شاهزاده سعودی تکه ای از,خاک عربستان را مثل سگی به دندان گرفته بود وسمت خود میکشید,شیعیان عربستان هم با اشکار شدن زمزمه های ظهور و پاشیدن حکومت ال سعود,از جا بلند شده بودند واماده ی خروج مولا ویاری رساندن به حضرتش بودند...
وسایل اندکی را برداشتیم وبا اتوبوسی از سربازان ودلسوختگان امام زمان عج راهی مکه شدیم,حسهای خوب وگنگی داشتم که قابل توصیف نبود اما دلچسپ گورا بود...
ادامه دارد...
#قلم_پاک_ط_حسینی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
شرح عکس: سربازان بعثی، کلاهخود شهدای ایرانی در منطقه "البیضا" را کنار هم قرار داده اند. ۹ اسفند ۱۳۶۲
و همه این کلاه خودها، هر کدام بر سر یکی از فرزندان این آب و خاک بود. بر سر پدری، پسری، همسری، برادری و...
و چه بسیار بودند،
تنهاهای بیسر
سرهای بیپیکر
جنازههای دربهدر
قبرهای بی مادر
و امروز کسانی که از پس خون صدها هزار شهید، مجروح و جانباز روی کار آمدند، سهمشان را از سفره انقلاب طلب میکنند! و از بیت المال برای خود لقمه میگیرند! براستی چه شد که از اخلاص به اختلاس رسیدیم؟
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_چهل_وپنج از کرونا تابهشت سریع به سمت روشویی رفتم وابی به سروصورتم زدم وامدم کنارعلی که رومبل
#بخش_چهل_وشش
از کرونا تا بهشت
یک هفته است که در مکه مستقرشدیم,یک هفته ای که اندازه ی تمام عمرم لذت معنوی بردم,ماه محرم شروع شده واینجا عجب صفایی دارد,من وعلی محرم حرم امن الهی شده ایم ومدام در صحن حرم هستیم, علی معتقد است که همین روزها اقا امدنیست وباید درهمین نزدیکیها باشیم تا از قافله ی عشق عقب نیافتیم.
طبق گفته ی علی,سپاه خزیمه به مدینه رسیده وچند روزیست ساکن مدینه النبی شده وطبق خبرهایی که میرسد,خزیمه خیلی از بزرگان شیعه را به خاک وخون کشیده ودرپی لشکر کشی به مکه است,مکه ظاهرا به تصرف شیعیان درامده اما پس مانده های حکومت وهابی سعودی ,هراز چندگاهی اتش افروزی میکنند.
اوضاع دنیا کاملا دگرگون است همه جا جنگ وکشتار وبیماری وبلاست,انگار داریم به قیامت کبری نزدیک میشویم ,جهان ابستن حوادث بزرگیست...
ومن هنوز,خبری هرچندکوچک از,زینب وعباسم پیدا نکردم,نمیدانم الان کجا هستند,چه میکنند,اصلا زنده هستند یانه؟...
روز ده محرم است,ظهر عاشوراست,زیر افتاب حرم امن الهی نزدیک ترین محل به مقام ابراهیم ع بین رکن ومقام، باعلی نشسته ام وبا گریه ی بر حسین ع یاد خاطرات گذشته میکنیم.
علی از سربریدن امام ویارانش روضه میخونه ومن یاد سربریدن پدرومادرم میافتم,علی از اسارت زنان هاشمی میگه ومن یاد اسارت خودم ولیلا و ربودن عماد میافتم,علی از دق مرگ شدن وکشته شدن رقیه ورقیه ها میگه ومن یاد مرگ لیلای ناکامم میافتم....وبه راستی که تاریخ همچنان درتکرار وتکرار است ویزیدیان درهر زمانی بوده اندو خواهند بود تا وقتی که منتقم کرار قدم رنجه فرمایند وداد مظلوم از ظالم بستاند....
برای علی از وقتی که بود ونبود گفتم از زمانی که دراین دنیا بود وما فکرمیکردیم نبود,از ویروس کرونا ومریضی زینب گفتم,از استیصال ودرماندگی خودم وقتی که زینب در اغما بود گفتم وعلی درحالیکه خود راشرمنده نشان میداد گفت:من باید میمردم,باید کشته شدن من علنی میشد تا بتوانم خدمتی بزرگ به مسلمانان کنم,من در خیال ان یهودیان مردم تا سراز,سپاه سفیانی دراورم وپرده از رازها وحرکات وجنایاتشان بردارم ودوباره هردو با به یاد اوری جنایات سفیانی وسرهایی که برید وعلمای شیعه ای را که سراز تن جدا کرد به دشت کربلا کشیده شدیم وعلی با بغضی درگلو وکینه ای درسینه گفت:
سلما...باورت میشود...الان هزارواندی سال است,هرسال امام زمان عج روز عاشورا را به عینه میبیند,همراه بچه های کربلا تشنه میشود همگام عباس س رنج اهل حرم دل مبارکش را زخم میزند,همراه علی اکبر اربن اربا میشود وبا زینب س بوسه بر رگ بریده میزند...والله خدا امام راحفظ میکند که هرسال درعاشورا ازاین غم عظمی جان سالم به در میبرد واگر امام غریبمان اینچنین غم بزرگی را هرسال تحمل میکند ,تقصیر من وتو وماست...اخر اگر مرد راه بودیم ویار میشدیم برای لشکرش,امام زودتر از اینها ظهور میکرد وارامش وسکینه به جهان وبه قلب امام حاکم میشد...
با خود فکر کردم...به خدا علی راست میگوید....قلبم از اینهمه غربت مولایم به درد امده بود که ناگاه....
ادامه دارد...
#قلم_پاک_ط_حسینی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
خوابت هم
عبادتــــ مےشود …
اگر دغدغہات
ڪار براے خدا باشد ،
و سربازے براے مهدی فاطمه
هدفِ زندگیت!
🌙⭐️
شادی روح شهید والا مقام خلبان
" علیرضا دریانیان"
و تمامی شهدایی که امروز
سالروز شهادتشان است
فاتحه و صلواتی هدیه کنیم.
ان شاءالله دعاگو و شفیع ما در اخرت باشند.
#شبتون_شهدایی
عاقبت همتون ختم بخیر وشهادت ان شاءالله
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
پیامبر اکرم (ص) میفرمایند:
مَن تَرَكَ التَّزويجَ مَخافَةَ العَيلَةِ فَقَد أساءَ ظَنَّهُ بِاللّهِ عز و جل ، إنَّ اللّهَ عز و جل يَقولُ : «إِن يَكُونُواْ فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ» .
هر كس از ترس فقير شدن ازدواج نكند ، به خداوند عز و جل گمان بد بُرده است . خداوند عز و جل مى فرمايد : «اگر تنگ دست اند ، خدا آنان را از فضل خويش ، بى نياز خواهد كرد» .
الكافي : ج ۵ ص ۳۳۱ ح ۵
#حدیث_روز
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
من زندگی را دوست دارم ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم
و خویشتن را گم و فراموش کنم.
علی وار زیستن و علی وار شهید شدن،حسین وار زیستن وحسین وار شهید شدن را دوست می دارم.
"شهیدابراهیم همت"
#با_شهدا_گم_نمے_شویم
@Sedaye_Enghelab
درهشتمین روزکمین،گلوله سمینوف نشست وسط دوابروی رستمعلی وپیشانیش راشكافت.
صدای یازهرای اوبلندشد.
مغزش پاشید روی تنم وكیسه های كمین،باپشت سر،آرام نشست رویِ زمین،سریع یك عكس ازش گرفتم،چندلحظه بعدبه شهادت رسید.
ناگهان ازتو كانال یکی دادزد؛رستمعلی نامه داری!فرمانده نامه رابازکرد، از طرف همسرش بود:
رستمعلی جان،امروزپدرشدی.
من هول شدم،سلام!
وای نمیدونی چقدرقشنگه
باباابوالقاسم،نام پسرت روگذاشته مهدی
عین خودته؛كشیده وسبزه وناز،کی میای عزیزم؟
ازجهادآمده بودند پی ات.میخوان اخراجت كنند.
خنده ام گرفت.
مگه نگفتی شان كه جبهه ای؟
"شهیدرستمعلی آقاباباپور"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#بخش_چهل_وشش از کرونا تا بهشت یک هفته است که در مکه مستقرشدیم,یک هفته ای که اندازه ی تمام عمرم لذ
#بخش_چهل_وهفت
از کرونا تا بهشت
افتاب به وسط اسمان رسیده بود درظهر عاشورا ,ناگاه مردی را دیدم از دور به زیبایی خورشید تابان,علمی بردوشش بود به سمت سکویی بین رکن ومقام رفت,این روزها ازاین افراد معنوی دراین حرم معنوی زیاد میدیدم,اخر خیلی از دلسوختگان شیعه به امید خروج امام,این حرم را دوره کرده بودند وطبق گفته ی علی,اسمان خراشهای اطراف مکه که تک تیراندازهای یهودی درانها مستقرشده بودند توسط سربازان گمنام پاکسازی شده بود....
انگار لال شده بودم ,دست علی را گرفتم وبلند شدم وبه سوی ان جوان اشاره کردم,علی هم مثل من مبهوت بود بی کلامی به سمت ان جوان خوش سیما روان شد...انگار همه متوجه همان سو شده بودند,هر چه که نزدیکتر میشدیم,ونگاه خیره ام بیشتر به جوان کشیده میشد,مطمین تر میشدم که این جوان را جایی دیدم,اری به خدا خیلی اشنا بود...به ذهنم فشار میاوردم,خدایا کجا دیدمش؟؟
همینطور که متفکر مبهوت بودیم ناگاه ان جوان پرچمش راگشود ,عصایی در دست داشت به ان تکیه زد وبعداز اوردن نام خدا وخواندن ایاتی در سپاس وستایش خداوند فرمود:((بقیه الله خیر لکم ان کنتم مومنین))
الا یا اهل العالم انا بقیه الله,من بقیه ی امامان وصالحان از طرف خداوند هستم,از خدا وند یاری میطلبم وبرشماست که مرا یاری کنید...
ای مردم هرکس میخواهد حضرت ادم را بنگرد یا ازشیث ونوح وابراهیم واسماعیل وموسی ویوشع وعیسی وشمعون طلب حاجت کند به من بنگرد که علم وفضل همه بامن است,هرکس که میخواهد حضرت محمدص علی,حسن,حسین ع وذریه ی انها را ببیند نزد من بیاید,من از تمام کتب آسمانی خبر می دهم وهمه نزد من است ....
باورم نمیشد...امام غریبمان از پرده ی غیبت درامده...کل بدنم رعشه گرفته بود ,همه جا هیاهو وغوغا به پا بود همه ی مردم از هرطرف به سمت حضرت هجوم اوردند تا بیعت کنند وهرکس می خواست دربیعت کردن بر دیگری سبقت بگیرد...زمین واسمان نورانی شده بود انگار در اسمان بازشده بود وفرشتگان اسمان با سردرمداری جبرییل به زمین امده بودند تا با بقیه الله بیعت کنند....
من وعلی هم دست در دست هم ,سراز پانشناخته به سمت حضرت میرفتیم...
خدایا من کجا حضرت را دیدم؟؟....
اری....
ادامه دارد...
#قلم_پاک_ط_حسینی
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab