با شهدا گم نمی شویم
#برشی_از_کتاب #رفیق_مثل_رسول قرار شده یود با مامان و بابا برویم، اتوبوس که راه افتاد خیالم راحت
#برشی_از_کتاب
#رفیق_مثل_رسول
نمی دانم می توانم اسم این تغییر موقعیت مکان زندگی را هجرت بگذارم یا نه؟؟
تمام خاطرات کودکی و نوجوانی ام در محله باغستان کرج شکل گرفته بود، محله و خانه جدید برای من خیلی جالب و جذاب نبود؛ البته کسی هم از من نظری نپرسیده بود. تلخی این دور شدن با شیرینی رفتن به کربلا از دلم بیرون رفت.
وقتی به بین الحرمین رسیدم، تمام روضه های عالم جلوی چشمم مجسم شد؛ از لحظه رسیدن کاروان سیدالشهدا به این سرزمین، تا لحظه به اسارت رفتن خاندان آل الله.
از سفر کربلا که برگشتم تمام تلاشم را کردم تا عطر و طعم این زیارت را حفظ کنم.
با توجه به علایقم برای آزمون ورودی دانشکده افسری ثبت نام کردم. این تصمیم بهانه خوبی برای مشورت با روح الله و آقا مرتضی بود. به محض اینکه متوجه حضور آقا مرتضی می شدم به دیدنش می رفتم، گاهی ساعت ها من و آقا مرتضی در مورد کار با هم حرف می زدیم...
در نهایت من وارد دانشگاه امام حسین شدم.
یک برنامه به برنامه های خودم اضافه کردم. پنج شنبه ها صبح زود، بعداز نماز، بهشت زهرا.
اوایل پاییز بود. صابر به من زنگ زد، گفت: رسول بیا جلوی مهدیه میخوام بیام دنبالت بدیم دور بزنیم.
یک پیراهن دو جیب مشکی تنم بود، باشلوار کتان. دمپایی هایم را پایم کردم و به سمت مهدیه آمدم. رسیدم جلوی مهدیه دیدم یک پیکان پارک کرده. صابر با یکی دو نفر دیگر داخل ماشین بودند، صابر پیاده شد و گفت: بیا بریم رضا رو ببین.
_صابر بیخیال بزار ی شب دیگه.
صابر دست من را کشید و گفت: بیا بریم بد می شه.
رفتیم سمت شهرک شهید محلاتی، بین راه رضا نگه داشت و رفت داخل سوپر مارکت، و با دلستر برگشت.
از آن شب هر هفته شب های جمعه رضا و صابر همراه علی و میثم میامدن دنبال من به حرم امام و یا حضرت عبدالعظیم می رفتیم.
#ادامه_دارد
#Sedaye_Enghelab
با شهدا گم نمی شویم
#برشی_از_کتاب #رفیق_مثل_رسول نمی دانم می توانم اسم این تغییر موقعیت مکان زندگی را هجرت بگذارم یا
#برشی_از_کتاب
#رفیق_مثل_رسول
فکر کنم حداقل هفته ای دو مرتبه من به شهرک شهید محلاتی می رفتم.
هم زمان آزمون ورودی دانشکده را شرکت کردم. اواخر اسفند ماه بود صابر به من خبر داد که رضا با یکی از دوستانش که از بچه های کادر مدرسه کوثر هستند، هماهنگ کرده برای سفر جنوب، خیلی خوشحال شدم از این خبر.
خوبی بی نظم بودن کاروان این بود من، رضا و صابر فرصت کردیم یک چرخی در شهرهای اطراف بزنیم. شوش، شرهانی منطقه دست نخورده ای که سال ها در دل خودش مردان بی ادعایی را داشت که گمنام بودند.
بچه های تفحص با حساسیت زیادی کار می کردند. آن قدر دور و براشان گشتم تا توانستم با پسری که از همه شوخ تر بود و لهجه یزدی اش شوخی هایش را دل چسب تر می کرد، آشنا شوم.
دست رفاقت به محمد حسین دادم، از او خواستم من را هم به جمع خودشان راه بدهد. با یکی دو نفر از مسئولین حرف زد و بعد از چند ساعت گفت رسول داداش بیا بریم قبول کردند.
روز قبل از شروع کار محمد حسین یکی دو نکته را خلاصه مفید برایم توضیح داد. نماز صبح را با بچه های تفحص خواندیم و وارد معبر شدیم. پشت سر هم به ستون جلو رفتیم. محمدحسین گفت: یکی دو روز است دست خالی برمی گردیم. بچها صلوات خاصه حضرت زهرا سلام الله علیها را بفرستیم. پیرمردی که حاجی صدایش می کردند گفت: بیاید اینجا.
برای چند لحظه نفسم سنگین شد، شروع کردیم به پس زدن خاک. حاجی زانو زد و با دست شروع کرد به کنار زدن خاک. سُرخوردن عرق را روی پیشانی ام حس می کردم، فقط از شهدا خواستم که اگر این رفاقت را قبول دارند، رد و نشانه ای به من نشان بدهند. صدای صلوات که بلند شد، حاجی تکه استخوانی را نزدیک صورتش آورد و بوسید خیالمان راحت شد. تا اخر تعطیلات کنار اکیپ تفحص شرهانی ماندم حال دلم بسیار خوب بود کنار شهدا.
#ادامه_دارد
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
روز 22 بهمن، روز نجات ملّت ایران و روز شکوفایى و پیروزى بزرگترین انقلاب دوران تاریخ ما از شروع اسلام تا امروز [است] ... یومالله بیستودوّم بهمن براى ما، هم از این نظر حائز اهمیت است که روز طلوع و ظهور بزرگترین انقلاب دوران تاریخ ما پس از اسلام است، و هم از این نظر که روز شکوفایى استعدادهاى ملّت ما و بهرهگیرى از زحمات و رنجها و مصائبى است که این ملّت در طول انقلاب بزرگ خود و در طول سال هاى مبارزه و نهضت متحمّل شده است. ما ملّت ایران این انقلاب را عید مبارک بزرگ خودمان بهشمار مىآوریم. پیش از این انقلاب، ما جامعهاى بودیم از اراده انسانى بهدور، از اسلام بهدور، تحت سلطه بیگانگان، تحت سلطه مستکبران، وضع مادّى ملّت ما و وضع معنوى این ملّت هر دو بد. انقلاب ما با نام خدا و با طلب مدد و کمک از پروردگار براى پیروزى اسلام و رفع ظلم و ستم آغاز شد و با تحمّل مصائبى در طول پانزده سال و بیشتر، به پیروزى رسید.
"مقام معظم رهبری"
#دهه_فجر
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab
فرازی از وصیتنامه
ای مردم امروز فرهنگ ما مورد تهاجم قرار گرفته است و اگر در این جنگ خدای ناکرده شکست را قبول کنیم باید بگویم که کار ما را تمام شده باید بدانید ای مردم ندای فرزند حق و طنین ولایت این است (شبیخون فرهنگی) و تمام گفتنی هایی را که باید بگوید در این کلام خود خلاصه کرده است او (رهبر) حجت را بر شما تمام کرده است و این راه را به ما نشان داد حال هر فردی به هر نحوی که میتواند باید در این جبهه قدم بردارد که در غیر این صورت فردای قیامت از او بازخواستی عظیم خواهد شد. ..
"شهید سید احسان میر سیار"
#سالروز_شهادت
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
@Sedaye_Enghelab