eitaa logo
صراط منتظران ظهور
76 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
6.7هزار ویدیو
29 فایل
سلام عزیزان بزرگوار وهمراهان محترم باتوجه به وقایع آخرالزمان وگمراهی اکثریت مردم توسط شیاطین ازخدای متعال خواهانیم خادمین به انسانیت راسربلند وخائنین به انسانیت وحقوق مردم واسلام را به شمشیرمولانا مهدی گرفتار بفرماید آمین یاربالعالمین
مشاهده در ایتا
دانلود
25.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴این جنگ تا صبح قیامت پایدار است 🔹نبرد اسلام و ضد اسلام 🔹نبرد ایران و ضد ایران 🔹نبرد ملت و ضد ملت 🔹این نبرد چهل سال است که ادامه دارد و بحث 1سال و 2سال و 5سال نیست این جنگ تا صبح قیامت پایدار است / بر هر دو عالم حق و باطل آشکار است / این نکته در فریاد خون هر شهیدی‌ست / ای اهل عالم کی حسینی کی یزیدی‌ست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیوانه‌ی خالص! ببین کجا داره طناب میزنه😨 شجاعت یا خریت؟!😐
💠 رهبر معظم انقلاب: یادم است هنوز بالغ نبودم که اعمال را بجا آوردم. مادرم خیلی اهل دعا و توجّه و اعمال مستحبّی بود. می‌رفتیم یک گوشه حیاط منزل و ساعتهای متمادی، اعمال روز عرفه را انجام می‌دادیم. مادرم می‌خواند، من و بعضی از برادر و خواهرها هم بودند، می‌خواندیم. دوره جوانی و نوجوانی من این‌گونه بود؛ دوره اُنس با معنویات و با دعا و نیایش.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همانطور که می‌بینید همه مسلمانان چین به مدت یک روز از زندان ها و اردوگاه های کار آزاد شده اند و دارند نماز عید قربان را برگزار می‌کنند‌ باور کنید یک عده توی این ممکلت صبح تا شب میگن چینی ها با اسلام و مسلمانان دشمن هستند پس اینا کی هستند؟ بر تجزیه طلب لعنت....
6.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨 نظر یک کارشناس عرب درباره تحولات قفقاز: "همه چیز برای راه اندازی گذرگاه ترکیه آماده بود تا این‌که ایران جلوی آن‌را گرفت" 🔹 این کارشنای در عین حال ترس شدیدی نسبت به ایران و ایرانیان دارد!
وقتی میگیم شیرزن دقیقا از چی حرف میزنیم؟ در سال ۱۳۵۹ پس از حمله عراق به روستای اوازین گیلان‌غرب، مردم به دره های اطراف فرار میکنند. دختری که در آن زمان فقط ۱۸ سال داشت شب هنگام همراه برادر و پدرش جهت تهیه غذا به روستا باز می‌گردند. اما در طول راه پدر و برادرش ضمن درگیری با عوامل عراقی کشته میشوند. او هم با عراقی‌ها درگیر میشود و  در پی برخورد با دو سرباز عراقی بدون داشتن سلاح گرم، با تبر پدرش با آنها درگیر شده، یکی را کشته و دیگری را با تمام تجهیزات جنگی اسیر می‌کند و به مقر فرماندهی ارتش ایران تحویل میدهد. نام او فرنگیس است.
⭕️این "جلّاد" رو میشناسید؟ 🔹«نفیسه بادامچی»، دکتری‌ست که به دستور رجوی، رحم زنان عضو سازمان منافقین رو خارج میکرد؛ اسم این کارشون رو هم گذاشته بودند «عملیات قله آرمانی»! 🔹طبق اعترافات زنان جداشده از سازمان، این جلاد در مثله کردن زنان عضو هم نقش فعالی داشته. جهنم مشتاق ایناست...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵  ویدیویی از فرار کارمندان سفارت سوئد بعد از هجوم شهروندان خشمگین عراقی به محوطه سفارت این کشور در منطقه سبز بغداد        🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷                           ⚔مقاومت تاظهور⚔   
🟩《جور استاد به ز مهر پدر》: 🔹️در زمان‌های دور که شکل زندگی مردم با حالا خیلی فرق داشت ، درس خواندن و باسواد شدن کار بسیار سخت و دشواری بود که از عهده‌ی هرکسی برنمی‌آمد. در آن دوره بچه‌ها باید به مکتبخانه می‌رفتند تا سواد خواندن و نوشتن و سواد دینی به آن‌ها آموخته شود. دانش آموزان هر روز باید درس‌شان را می‌خواندن تا فردا به سوالات استاد پاسخ دهند. در غیر این صورت تنبیه در انتظارشان بود. در یکی از شهرها مکتب خانه‌ای بود با استادی بسیار باسواد و فرزانه و آشنا به علوم زمانه‌ی خود. تنها اشکال استاد این بود که چون خیلی پیر و کم حوصله بود ، حوصله بازیگوشی و کم کاری بچه‌ها را نداشت و با کوچکترین نافرمانی بچه‌ها را به شدت تنبیه می‌کرد و حتی گاهی به فلک می‌بست. (وسیله‌ای چوبی که به کمک آن پای دانش آموز را ثابت نگه می‌داشتند و استاد می‌توانست با ترکه به کف پای دانش آموز بزند). به همین دلیل هر روز وقتی بچه‌ها به خانه بازمی‌گشتند از دست استاد نزد پدر و مادران‌شان شکایت می‌کردند و از آن‌ها می‌خواستند آن‌ها را به استادی خوش اخلاق‌تر و مهربان‌تر بسپارند. تا این‌که خانواده‌ی چند تا از بچه‌ها استاد دیگری یافتند که قبول کرد آن‌ها را به شاگردی بپذیرد. ولی خانواده گروهی از شاگردان دوست داشتند فرزندان‌شان نزد استاد پیر بمانند. استاد جدید که می‌دانست این دانش آموزان نزد استادی بزرگ شاگرد بودند ، دلیل خانواده‌ها را برای تغییر استاد پرسید و فهمید که آن‌ها فقط به خاطر اخلاق تند استاد و تنبیه دائم به سراغ او آمده‌اند. استاد جدید تصمیم گرفت کمترین تکلیف را به آن‌ها بدهد و کمترین سوال و جواب را از این دانش آموزان داشته باشد. شاگردان استاد جدید که خیلی خوشحال بودند اغلب در مکتبخانه با بازی ، خوشگذرانی و تفریح اوقات خود را سپری می‌کردند و در کل خیلی به این گروه از دانش آموزان خوش می‌گذشت. تا این‌که پایان سال تحصیلی فرارسید بچه‌هایی که در مکتب خانه‌ی استاد پیر درس خوانده بودند و تلاش بیشتری کرده بودند قادر به خواندن و نوشتن بودند. ولی بچه‌های مکتب خانه استاد مهربان و جوان که تمام سال را به بازیگوشی سپری کرده بودند از حداقل سواد و حساب هم بهره نبرده بودند و یک سال خود را به هدر داده بودند. اینجا بود که خانواده‌ها فهمیدند جور استاد ، به ز مهر پدر. @zarboolmasall
🟩«چاه نکنده منار را می دزدد»: 🔹️کاربرد ضرب المثل چاه نکنده منار را می دزدد ضرب المثل چاه نکنده منار را می دزدد به افرادی گفته می‌شود که قبل از مقدمات کار شروع به کار می‌کنند. زمینه پیدایش 🔸️در روزگاران قدیم مردمی از اهالی روستاهای کویری ایران سخت تلاش کردند تا توانسته بودند در روستای خود چاهی بکنند. مردم از این چاه برای آبیاری زمین‌های کشاورزی خود استفاده می‌کردند. این آبیاری صحیح باعث شد آن‌ها محصولات خوبی برداشت کنند و سود خوبی نیز نصیب‌شان شود. سال به سال وضع مردم این روستا بهتر شد تا این‌که شروع کردند به ساختن خانه‌های جدید برای خودشان و چون برای خانه سازی نیاز به آجر داشتند ، تصمیم گرفتند یک کوره‌ی آجرپزی بسازند تا با خاک‌های همان‌جا آجر تولید کنند و خانه بسازند. با ساختن این کوره با آن مناره‌ی بلندش کار ساخت و ساز روستای آن‌ها سرعت گرفت و کم کم در طی چند سال تبدیل به شهر کوچکی شد و سطح زندگی مردم نیز بالاتر رفت ، به طوری که رشد و ترقی این روستا زبان زد روستاهای اطراف شد. بعضی از روستاها رشد آن‌ها را ناشی از همکاری و پشتکاری که داشتند می‌دانستند. ولی مردم یکی از این روستاهای اطراف عامل پیشرفت آن‌ها را فقط ساخت مناره آجرپزی می‌دانستند و می‌گفتند اگر ما هم چنین مناری داشته باشیم رشد می‌کنیم. یک روز عده‌ای از مردم این روستای فقیر و کم درآمد جمع شدند و تصمیم گرفتند ، راه پیشرفت آن‌ها را به هر روشی شده طی کنند و به این نتیجه رسیدند بهترین راه داشتن مناره است. برای به دست آوردن مناره همه با هم تصمیم گرفتند به آن شهر کوچک بروند و شبانه بدون این‌که کسی بفهمد مناره را بدزدند و به شهر خود بیاورند. همان شب چندین مرد قوی هیکل و صد تا الاغ برای حمل کردن مناره و آوردن آن تا آن روستا به طرف روستای دیگر به راه افتادند ، وقتی آن‌ها وارد آن روستای آباد شدند مردم همه خوابیده بودند و شهر در سکوت بود. روستاییان از فرصت استفاده کردند. طناب‌هایی به دور منار بستند و شروع به کشیدن کردند تا منار را از جا بکنند ، الاغ‌ها را هم طوری قرار دادند تا منار یکراست روی آنها بیفتد و بتوانند به راحتی به روستای خود برگردند و منار را با خود ببرند. ولی هرچه تلاش کردند و زور زدند فایده‌ای نداشت. مردها خیس عرق شدند ولی مناره ذره‌ای تکان نخورد. از صدا و همهمه‌ی مردم پیرمردی که در کوره‌ی آجرپزی کار می‌کرد و شب‌ها همان‌جا استراحت می‌کرد بیدار شد. سرکی به بیرون کشید و فهمید مردم روستای کناری به قصد دزدی مناره دارند تلاش می‌کنند ، در دل شروع به خندیدن کرد. مناره چندین متر در داخل زمین پایه داشت و به این راحتی‌ها حتی تکان هم نمی‌خورد. اول فکر کرد اصلا" خودش را نشان ندهد ، تا آن‌ها تلاش خود را بکنند و هر وقت خسته شدند بروند. مدتی گذشت و مردان قوی هیکل هرچه توان داشتند برای تکان دادن مناره به کار بردند خسته هرکدام به کناری افتادند تا استراحت کنند. پیرمرد که این رفتار آن‌ها را دید دلش سوخت و خواست به آن‌ها کمک کند. چند سرفه کرد و آرام از مناره خارج شد. چند نفر از آن‌ها آمدند پیرمرد را گرفتند تا مبادا داد و فریاد به راه بیندازد و همه‌ی مردم را از حضور آن‌ها مطلع کند. پیرمرد گفت : نیازی به این کارها نیست. من از کار سخت داخل این کوره داغ آجرپزی خسته شده‌ام ، من خوشحال هم می‌شوم شما این کوره را با خود ببرید. فقط یک سوال ، اگر شما این مناره را دزدیدید می‌خواهید چه کارش بکنید؟ یکی از مردان روستا گفت : خوب در روستای خود نصب می‌کنیم تا باعث ترقی ما هم شود. پیرمرد گفت : خوب این آنقدر بزرگ است که مردم اینجا سریع می‌فهمند که شما دزد آن بوده‌اید و به سراغتان می‌آیند ، شما بهتر نیست ابتدا چاهی بکنید به این اندازه که مدتی این مناره را داخل آن پنهان کنید. اهالی روستا که دیدند پیرمرد راست می‌گوید به روستای خود برگشتند و شروع به حفر چاهی کردند که مناره داخل آن جا شود. آن‌ها تصمیم گرفته بودند هرچه سریع‌تر روستای خود را رشد دهند. چند روزی که چاه را کندند به آب رسیدند. وقتی به آب رسیدند ، فکر دزدیدن مناره را کنار گذاشتند و از آب که مایع اصلی آبادانی است استفاده کردند کشاورزی خود را وسعت دادند و روستای خود را آباد کردند. و دیگر کار سخت دزدیدن مناره را فراموش کردند. @zarboolmasall
🟩با طناب کسی تو چاه رفتن 🔹️شبی هنگام خواب، صاحب خانه متوجه دزدی شد که وارد خانه شده است. صاحب خانه با زیرکی و به دروغ، به همسرش گفت مقداری پول در چاه داخل حیاط پنهان کرده ام تا از دست دزدان در امان باشد، دزد که صدای صاحب خانه را شنید فریب حرف صاحب خانه را خورد و خوشحال به داخل چاه رفت، سپس صاحب خانه به زنش گفت خانم چون هوا خیلی گرم است امشب رختخواب را در حیاط روی در چاه پهن کن، دزد که در پی یافتن پول به داخل چاه رفته بود هنگامی که از یافتن پول نا امید شد خواست که از چاه بیرون بیاید، اما دید که صاحب خانه روی در چاه خوابیده و به همسرش وعده خرید طلا می دهد و می گوید برای تو چنین و چنان می کنم، دزد از داخل چاه بلند فریاد زد، آهای زن صاحب خانه، من با طناب شوهرت به چاه رفتم، اما تو مواظب باش با طناب او در چاه نروی. بدین ترتیب دزد به دام افتاد. @zarboolmasall