یک نصیحت!!
اگر . . .
میخواهيد . . .
خوشبخت باشيد!!!!!!
براي خوشبختی ديگران دعــ🤲🏻ـــاكنید
دعاي شما...
براي ديگران . . .
به خود شما بر میگردد
╭────➺𓆩شبگردتنها𝒋𝒐𝒊𝒏☟︎︎︎
╰─────────🌹───
〰〰🌸🎀🌸〰〰
❥@Shabgardtanhaaaa❥❥
╭────➺𓆩شبگردتنها𝒋𝒐𝒊𝒏☟︎︎︎
╰─────────🌹───
〰〰🌸🎀🌸〰〰
❥@Shabgardtanhaaaa❥❥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا.هربار که تو تاریکی شب گم
میشم تو فانوس به دستم میدی
هر بار که آرزو میکنم توشگفت
زده ام میکنی خدای مهربانم
نور شبهای تارم باش
شبتون بخیر
╭────➺𓆩شبگردتنها𝒋𝒐𝒊𝒏☟︎︎︎
╰─────────🌹───
〰〰🌸🎀🌸〰〰
❥@Shabgardtanhaaaa❥❥
قسمت87تقدیر
فقط 35سالم بود که شوهرم مردوبعد زن دوم برادرشوهر22ساله ام شدم
برگشتم منصور رو دیدم انگاردنیارو بهم دادن از یه طرف بابام تهددددیید کرده بود بری سمت منصورمامانت زنده نمیمونه ولی مگه دل این چیزارو میفهمید؟با بغض گفتم منصور ولم نکن !...منصور تورو خدا کمکم کن ...منصور دارم دیونه میشم !منصور فهمید که چقد بهم بد گذشته و تامیتونستم توی خیابون تو بغلش زار زدم منصور و سرم رو میبوسید و میگفت گریه نکن خانوم از این به بعد من پیشتم!با گریه میگفتم منصور ولم نکن منصور سرم رو میبوسید و میگفت فقط مر.ر.گ میتونه منو تورو از هم جدا کنه وگفت بابات مجبو.رت کرده اره؟من خودم فهمیدم به خاطر این چیزی نگفتم و اومدم اینجا ببینم چکار میتونم بکنم که خودت اومدی بیرون !اینقدرگریه کرده بودم که صدام در نمیومدبا همون صدای گرفته گفتم منصور بابام گفته اگه با تو باشم مامانم رو زنده نمیزاره !منصور من باید چکارکنم ؟منصور خندید و گفت بیا بریم پیش بابات ...ببینم میخواد چه
غلطی کنه منصور راهش رو گرفت بره که دستش رو گرفتم و گفتم نه ترو خدا تو بابامو ندیدی چقدر عصبیه !...یه بلایی به سر مامانم میاره منصور لبخند پهنی زد و گفت ببخشید ولی بابات از این عرضه ها نداره من پیشتم کاری نمیتونه بکنه !...بیا بریم !
آنقدر این مدت منصور کمکم کرده بود و بهش اعتماد داشتم که پشت سرش راه افتادم !منصور زنگ زدصدای بابام توی این پیچیدکیه،منصورم نامزددخترتون ...اومدم ماشینم رو ببرم !اینو که گفت هنگ کردم چه ماشینی یعنی ماشینی که بابا تازه خریده بود برای منصور بوده به ۵
دقیقه نرسید که بابام اومد دم در
منو با منصور دید ولی مثل بار قبل قلدر بازی در نمیآورد!
╭────➺𓆩شبگردتنها𝒋𝒐𝒊𝒏☟︎︎︎
╰─────────🌹───
〰〰🌸🎀🌸〰〰
❥@Shabgardtanhaaaa❥❥
قسمت88تقدیر
فقط 35سالم بود که شوهرم مردوبعد زن دوم برادرشوهر22ساله ام شدم
گفت چخبره؟...چه ماشینی ؟ماشین برای منه ! مگه امضا نکردم؟منصور گفت میشه امضا رو ببینم؟که بابام فوری رفت تو خونه بعد از ۱۰ دقیقه برگشت اومد به سمت منصور حملللله کرد و گفت مرتیکه ت. منو سرکار گذاشتی ؟...این یه چیز دیگه نوشته!...متنش کامل نیست !منصور
خیلی محترمانه دستای بابام رو کشید پایین و گفت فکر کردین الکیه ؟...فکر کردی منم مثل اون مرحومم ؟...من ساده نیستم گول بخورم آقا!...مگه احمقم بیام براز شما ماشین خارجی بخرم ؟...چرا درسته به خاطر دل مهسا میخواستم بدم ! ولی شما دلش رو شکستین و زیر قولتون زدین !...و اینقدر اشتیاق ماشین رو داشتین که قرار داد رو کامل نخوندین!آخ که وقتی این کار منصور رو فهمیدم چقدر دلم خنک شد ...بابام رنگش پرید !...حقم داشت!...منصور بد جور بازیش داده بود !منصور گفت برید کنار سویچم بیارید میخوام ماشینم ببرم که مانع شدم گفتم منصور وایسا !منصور برگشت و نگاه سوال بر انگیزی بهم انداخت و سرش رو به معنی چرا تکون داددستش رو گرفتم آوردم کنار و آروم بهش گفتم بزار ماشین اینجاباشه بشه ضامن سلامتی مامانم !...توروخدا این کارو واسه مهسات بکن منصور لبخندی زد و آروم نزدیک گوشم زمزمه کرد من واسه مهسام جونمم میدم!بعد رفت سمت بابام و گفت ماشینو میزارم اینجا باشه !...تا وقتی مهسارو عقد کنم ولی اگه بفهمم حتی ناخونت به مامانش خورده و آسیب دیده میام ماشین که هیچی کل زندگیتو ازت میگیرم !...فهمیدی؟...فکر نکن مهسا بی صاحبه !...درسته باید صاحب و حامیش تو باشی ولی غیرتش رو نداری و خودم پشت خودشو مادرشم !بابام محل نزاشت و خواست بره که گفتم صبر کن میخوام مامانم رو ببینم !بابامم در حالی که دوست داشت هرچی از دهنش در میادو بارم کنه
ولی خودش روجلوی منصورکنترل میکردسریع رفتم داخل منصورپشت سرم اومد که تنها نباشم!
╭────➺𓆩شبگردتنها𝒋𝒐𝒊𝒏☟︎︎︎
╰─────────🌹───
〰〰🌸🎀🌸〰〰
❥@Shabgardtanhaaaa❥❥
╭────➺𓆩شبگردتنها𝒋𝒐𝒊𝒏☟︎︎︎
╰─────────🌹───
〰〰🌸🎀🌸〰〰
❥@Shabgardtanhaaaa❥❥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❥❥@Shabgardtanhaaaa❥❥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❥❥@Shabgardtanhaaaa❥