#گپ_روز
#موضوع_روز : «عاشق دنبال یک سرنخ میگردد، یک نقطهی گیر، که فکرش را لحظهای از معشوقش جدا نکند.»
سحر دیروز دوشنبه ۲۸ اسفند بود پیام دادم، میتوانم شما را امروز ملاقات کنم؟
باید برای نهایی شدنِ یک کمپین بینالمللی با محوریت آینده جهان، با ایشان مشورت میکردم.
• چند دقیقه بعد جواب دادند: بله من همین الآن حرکت میکنم و خودم را به شما میرسانم. از منزلشان تا دفتر ما بیشتر از دو ساعت راه بود.
• رفتم دفتر و تمام نمودارهایی که برای این جلسه لازم بود را آماده کردم و منتظر ماندم.
تا رسیدند از همین جمله شروع کردند:
چند روز بود منتظر تماستان بودم تا بتوانم تعطیلات عید را روی نقشهراه و نمودارهای اطلاعات این کمپین تمرکز کنم. اما از شما خبری نشد.
بیدار بودم و منتظر اذان صبح که در دلم گذشت به حضرت حجت علیهالسلام عرض کردم: « تعطیلاتی که من نتوانم آنرا خرج شما کنم، و این خلوتیِ دنیا را برای شما خلوت نکنم، چه فایدهای میتواند داشته باشد؟ این اطلاعات به دست من نرسید و فردا آخرین روز سال است. شما به من برنامه بدهید و بگویید این چند روز روی کدام قسمت از این پازل باید کار کنم » ..... که پیام شما رسید!!!
• او میگفت و من حیرت نمیکردم که اگر جز این بود باید حیرت کرد.
اما به حرفهای دل ایشان الان یک روز است که دارم فکر میکنم !!!
✘ اغلبِ ما اینگونه هستیم :
میخواهیم قبل از تعطیلات، همهی کارها را جمع کنیم که در تعطیلات به هیچ چیزی فکر نکنیم!
هیچ چیزی که میگویم؛ یعنی هیــــچ چیزی که مزاحمِ ذهنمان نشود و از حالت غفلتی که بدان مبتلا میشویم بیرونمان نیاورد.
√ اما عاشق اینطور نیست : « دنبال یک سرنخ، یک فکر، یک کار، یک نقطهی گیر، هست که او را از معشوقش جدا نکند!
وقتی همه مشغول روزهای اول سالند او هم مشغول است مثل همه!
لذت میبرد مثل همه!
مهمانی میرود مثل همه!
اما این قلب، این فکر، این جان تعلّق دارد به محبوبش! و دارد چرخ میزند دور آنچه که خرسنگهای پیش پای محبوبش را برمیدارد...
و... او میداند که برداشتن این سنگها، اول نتیجهاش ریزش خرسنگها و خرده سنگهای درونِ خودش هست. همانها که نمیگذارند معشوقش را بیپرده در آغوش بکشد.
✘ از دیروز فکر میکنم با خودم، چقدر خدا مرا عزت داده که چنین عاشقانی را دارم به چشم میبینم و ملاقات میکنم.