eitaa logo
لابی سایه ها
598 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
713 ویدیو
3 فایل
«كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ» «چه بسیار گروه‌های کوچکی که به فرمان خدا، بر گروه‌های عظیمی پیروز شدند» و خداوند،با صابران و استقامت‌کنندگان است بقره ۲۴۹ ارتباط بامسئول: @SfShadowm313 ادمین دریافت گزارش: @Adminsaye
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙 دعای روز دوازدهم 🤲 اللَّهُمَّ زَيِّنِّي فِيهِ بِالسِّتْرِ وَ الْعَفَافِ، وَ اسْتُرْنِي فِيهِ بِلِبَاسِ الْقُنُوعِ وَ الْكَفَافِ، و احْمِلْنِي فِيهِ عَلَى الْعَدْلِ وَ الْإِنْصَافِ، وَ آمِنِّي فِيهِ مِنْ كُلِّ مَا أَخَافُ، بِعِصْمَتِكَ يَا عِصْمَةَ الْخَائِفِينَ. 🔹خدایا در این ماه مرا به زیور پوشش از گناه و پاکدامنى بیاراى 🔹و جامه قناعت و اکتفاى به مقدار حاجت را به برم کن و وادارم کن در این روز به عدالت و انصاف 🔹و ایمنیم بخش در آن از هر چه که از آن مى ترسم به نگهدارى خودت اى نگهدارنده ترسندگان
خاطره به نقل از شهید عبدالحمید حسینی: صحنه ای را برایتان بگویم از یک کربلای جدید از لحظه ای که مهدی(عج)به بالین بچه ها می آیدو آنهارا درآغوش می گیرد و آب به دهان آنها می دهدیکی از گروهان هایی که در دزفول به دشمن حمله کرده بودند در آن منطقه مجبور می شوند که به عقب برگردند در راه یک ترکش به شقیقه فرمانده گروهان می خورد و چون قدرت ترکش خیلی نبود فقط بینایی اش را از دست می دهد و در همین حال یک پایش روی مین رفته و قطع میشود آخر از همه که بچه های گروه شناسایی برگشته بودند می گفتند دیدیم داخل دشت یک کیلومتر مانده به خاکریز خودمان صدای ناله می آید صدای یک نفر که می گوید:بزرگوار آقا کجا رفتی؟!نزدیک که رفتیم گفتیم فلانی چرا اینجا نشسته ای؟گفت :آقای بزرگواری آمد،دیدم که ما را نمی شناسد فهمیدم که چشمانش را از دست داده بعد از این که با او مقداری صحبت کردم گفت که من پایم روی مین رفت و یک ترکش هم به گیجگاهم برخورد کرد و نابینا شدم آن لحظه ای که فکر می کردم الان است که به شهادت برسم ،می گفت که شدیدا تشنه بودم و در گلویم احساس خفگی می کردم،در همان حال یک دلشکستگی در من به وجود آمد از خدا خواستم که مهدی را ببینم و برم. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡
‌∞♥∞بسم الله الرّحمن الرّحيم 🌼✋هر روز یک سلام به حضرت جانان در جهان 🌺ألسّلام علیک یا ایّها المننْتَظَرُ لِإِقَامَةِ الْأَمْتِ وَ الْعِوَجِ‏ 🌺سلام برتو ای آنكه منتظر اختلاف و كج رفتاريها را به راستى اصلاح كنی. ❣ ❣ یا مهدی جان ♥️ روزی نو سر زد و زندگی به برکت نفس های زهرایی شما آغاز شد و این نهایت امیدواری است که در هوای یادتان، نفس می کشیم و در عطر نرگس بارانِ نامتان، دم می زنیم ... شکر خدا که در پناه شماییم ❣ ❣ اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنّصر ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اللهم رب شهر رمضان... خدای بنده نواز ... نیمه ی ماه مهمانی ات ،نزدیک است و هنوز دستهای خالی ، تنها توشه ام ... و کجاست امیدی جز رحمت و دستگیری ات ... سَیّدیٖ عَبْدِکَ بِبٰابِکْ... سُبْحانَکَ یَاشَاهِدُ، تَعالَیْتَ یَا شَهِیدُ، أَجِرْنا مِنَ النَّارِ یَا مُجِیرُ.... 🇮🇷https://eitaa.com/Shadowslobby
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_10296198842.mp3
22.59M
با مولایمان حضرت صاحب الزمان ارواحنافداه هم کلام باشیم ، ان شاء الله.... الهی بحق مولانا و أبانا ... أجِرنٰا مِنَ النّارِ یٰا مُجیٖر... 🇮🇷https://eitaa.com/Shadowslobby
زن عمویی داشتم مادر۳ شهید سال گذشته به رحمت خدا رفت! بنده خدا سالهای آخر عمرش خونه نشین شده بود! خیلی منو دوست داشت گاهی باهم مینشستیم حرف میزدیم! میگفت افتخارم این هست سه تا بچم شهید شدن بچه چهارمم جانباز شد تا حجاب از سر دخترامون نیفته. بنده خدا حرفش تموم میشد به یه نقطه خیره میشد و در حالی که تمام بدنش دچار رعشه بود زیر لب میگفت: الحمدلله الحمدلله گاهی خودخواهانه و از بدجنسی خدا رو شکر میکردم که یکجا نشین شده و نمیتونه بره بیرون که این اوضاع رو ببینه، آخرش هم با همون باورش رفت پیش پسراش... اما حاج خانم مادر سه شهید ما، آخرین مادر شهید نبود و هنوز هستن مادرها و همسرهای شهدا ! فقط میتونیم بگیم شهدا شرمنده ایم
. ♨️اینم تصویر مبارک حاج خانم قصه ما ! لطفا برای شادی روح ایشون و همه مادران شهدا که به بچه هاشون پیوستن صلوات بفرستیم إن شاء اللّٰه امشب همه ما مشمول دعاشون قرار بگیریم اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
امشب از حاج خانم حرف زدم دلتنگش شدم! یادمه اون روزای آخر که نمیتونست بشینه رفتم روی تخت کنارشون نشستم و شروع کردیم به صحبت. بهشون گفتم حاج خانم خواب شهدا رو هم میبینی؟ یه لبخندی زد و گفت چرا خواب؟!! یه چیز بهت میگم تا زنده هستم به کسی نگو! قول دادم که تا زنده هست به کسی نگم. با همون لبخند به من گفت همین جایی که الان نشستی دیروز قاسم(پسر دوم و شهید اول خانواده) نشسته بود و با هم کلی حرف زدیم. راستی حاج خانم برای هیچکدوم از پسراش گریه نکرد دلیلش رو پرسیدن میگفت نمیخوام ضدانقلاب ببینه و با گریه من خوشحال بشه... یکسالی هم خدمت رهبر معظم انقلاب رسیدن به ایشون عرض کردن شما و امام دستور دادید من پسرام رو فرستادم و شهید شدن الانم اگه امر کنید دست قاتلین بچه هام رو میبوسم! ذوب در ولایت یعنی این... به نظرتون اگه زنده موندیم و اینها رو سالها بعد برای نوه هامون تعریف کنیم باور میکنن؟