eitaa logo
❣️ شهادت نامه ی عشاق❣️
346 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
13 فایل
❣️بدون توسل خارج نشو ❣️بدون صلوات خارج نشو ❣️بدون توجه به زندگی یکشون خارج نشو ❣️بدون قول به خود؛که کمی شبیه شون شی خارج نشو ❣️ وقتی حسشون کردی دیگه خارج شو............. از تمام خانواده های شهدا عذرخواهم که این کانال گویای زندگی زیبای عزیزانشون نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
✳ دنبال اسم و رسم باشیم باختیم! 🔻 وقتی حسین به خانه آمد، از درجه و این حرف‌ها پرسیدم. گفت: «درجه‌ی خوب و ممتاز رو گرفتن. من و امثال من باید تلاش کنیم تا به درجه‌ی اونا که یه درجه‌ی خدائیه برسیم. اگه بخوایم برای خودمون اسم‌ و رسم درست کنیم که باختیم!» 📚 برگرفته از کتاب | خاطرات پروانه چراغ نوروزی؛ همسر سرلشکر پاسدار ) 📖 ص ۲۶۰ 👤 نوشته‌ی شادی روح مطهر جمیع شهدا صلوات🕊 🏴@ShahadatNameOshagh
✳️ تکفیری‌ها و معجزه‌ی امام رضا 🔻 گفت: «قراره ۴۸ اسیر ایرانی معاوضه بشن، باید برم.» اسرا رو که آوردن همه‌شان نحیف و لاغر شده بودند. قیافه‌ی اسرای ایرانی رو داشتن که بعد ۸سال اسارت از زندان‌های صدام آزاد شدن اما اینا فقط چندماه تو اسارت تکفیری‌ها بودن. 🔸 اسرا از آنچه به اونا گذشته بود گفتن. از اینکه هرروز شکنجه می‌شدن و از غذایی که به‌اندازه‌ی زنده‌نگه‌داشتن‌شون به اونا می‌دادن. یکی تعریف کرد «وقتی اسیر شدیم توی لباس‌هام کارت عضویت سپاه رو پیدا کردن. چندبار لب حوض درازم کردن و تبر روی گردنم گذاشتن و گفتن بگو غیر از تو کی نظامیه. به حضرت زینب متوسل شدم و شهادتین رو گفتم. برای تکفیری‌ها گردن زدن یه کار عادی بود اما می‌خواستن من بقیه رو لو بدم. یکی‌شون که سرکرده بود و فحش می‌داد برای آخرین بار از من خواست اقرار کنم. حرف نزدم. منتظر بودم با تبر گردنم رو بزنه که خمپاره‌ای نزدیکش منفجر شد. ترکش به سرش خورد و افتاد. تکفیری‌ها عصبی شدن و جنازه‌ی فرمانده‌شون رو از جلوی ما دور کردن و از اون به بعد روزانه فقط سهمیه‌ی کتک‌خوردن داشتیم تا یه شب تو خواب علیه السلام رو جایی دیدم که برف سنگینی می‌اومد. حضرت اومد و گذرنامه‌ی ما رو امضا کرد و فرمود شما آزاد خواهید شد. فردا از خواب بیدار شدم، خبر آزادی رو شنیدم؛ در حالی که همون برفی که تو خواب دیدم می‌اومد.» 📚 از کتاب | خاطرات همسر سرلشکر پاسدار ) 📖 صفحات ۸۴ و ۸۵ شادی روح مطهر جمیع شهدا صلوات🕊 🏴@ShahadatNameOshagh
🔆 تو رو خدا حلالم کن! 🔻یک روز حسین از مأموریت آمده بود که دید بسته‌های پلاستیکی میوه را سر پله‌ها چیده‌ام و چندتا چندتا بالا می‌برم. سرخ شد، خجالت کشید و گفت: آخه چرا شما؟ اگه این طفل معصوم تو شکمت خدای ناکرده مثل دختر اولمون زینب آسیب ببینه چی؟ گفتم تمام هم و غم من اینه که شما فکرت درگیر مسائل خونه و بچه‌ها نباشه تا بهتر به مردم خدمت کنی. خدای این بچه هم ارحم الراحمینه. این را که گفتم، سرش را انداخت پایین و با التماس گفت: پروانه جان، من خیلی به تو ! تو رو خدا کن. 📕 از کتاب | خاطرات همسر سرلشکر پاسدار ) 📖 ص۲۶۳ شادی روح مطهرشان صلوات🌷 🏴@ShahadatNameOshagh