✍ادب فرمانده گردان
▫️دم اذان صبــح آمدم نماز بخونـم، دیـدم از دم در صدا میآد.
در رو بــاز کردم، دیدم اصغر روی پله نشسـته.
بغلش كردم و دیدم داره یخ میزنـه.
آوردمش پای بخـاری. گفتـم: ننـه، كجـا بودی؟ چـرا در نزدی؟
گفـت: نصـف شـب بـا آقاسـید آمـدم.
دیـدم شـما خـواب هسـتید؛ در نـزدم که مزاحم خـواب شـما شوم. صبر كردم تـا وقـت نمـاز كـه بیـدار شـوید، در رو بـاز كنیـد...
📚 کتاب کوچه نقاشها، برشی از زندگی شهید اصغر ارسنجانی فرمانده محبوب گردان میثم
🦋🍃🦋🍃🦋
موقع بیرون رفتن از سوله، دیدم شهید ارسنجانی روی دو تا جیب و پشت پیراهن و جیب شلوارش نوشته است «علی اصغر ارسنجانی، اعزامی از تهران».
به او گفتم «حاجی، تابلو اعلانات درست کردی!»
او هم خندید و گفت: «میدانم که برویم جلو،
برگشتی نداریم و همانجا میمانیم؛ بعدها که
بچهها آمدند برای برگرداندن جنازههایمان از این اسامی، جنازه را شناسایی کنند.»
همین هم شد.
شهید ارسنجانی و خیلی ازدوستان همرزم ما در این عملیات به شهادت رسیدند؛
و وقتی مدتها بعد بچهها برای
شناسایی و بازگرداندن پیکر شهدا به منطقه رفتند،
پیکر شهید ارسنجانی را از روی همان نام و نشانی که روی لباسش نوشته بود، شناسایی کردند.
🦋🍃🦋🍃🦋
#شهیداصغرارسنجانی🍃🕊
🌹شادی روحش صلوات🌹
@ShahadatNameOshagh