فاتح قلب ها بود او که هم زمین را با بودنش مفتخر کرد و هم میهمان همیشگی آسمان شد...
از هوش و زکات و تواناییش چیزی نمیگویم اما همین یک جمله کافیست که قبل از اعزام به سوریه برای ادامه تحصیلات دانشگاهی بورسیه شده بود و در حوزه علمیه به عنوان یک نخبه میشناختندش...✅
از کودکی برای اهلبیت روضه میخواند و مداحی میکرد شاید همان روزها بود که این چنین سرنوشتی را برای خود رقم زد...کسی چه میداند شاید هم در راهیان نور ضمانت شهادت گرفت 🌹
وقتی که سوریه میرفت مادرش هیچقوت صورت اورا نبوسید
چون اعتقاد داشت مسافر دیگر باز نمیگردد..😔
بار اخری که رفت هم صورت عزیز تر از جانش را نبوسید اما دست تقدیر برایش اینگونه نوشته بود که مسافرش برای همیشه در دلش زنده بماند ، به مادرش قول داده بود دو هفته ایی برمیگردد و اینجاست که ثابت میشود او مرد واقعیست سر قولش ماند و دوهفته ایی برگشت و آن هم چه برگشتنی رضا دیگر فقط دردانه مادر نبود...
او عزیزخدا شده بود و خدا خریدارش
و این مادرش بود در حسرت بوسیدن صورت ماهه پسرش💔
وقتی که خبر شهادتش را به خانواده دادند گفتند:بنویسید سردار رضا بخشی (فاتح) خبر شهادتش همانند مهربانیهایش خانواده را غافلگیر کرد.
#شهيدرضابخشی🍃🕊
🌹شادی روحش صلوات🌹
@ShahadatNameOshagh
🍃می گویند سحرها مناجات های #عاشقانه را خدا خوب خریداری میکند♡
🍃گویی همه چیز از همان سحرهایی شروع شد که اشک هایش میان #نمازشب را دست های نوازشگر خدا پاک کرد و به او وعده داد که به زودی خریدارش میشود
🍃گویا زمزمه های #استغفار های سحرگاهی اش فرشتگان را نیز بی تاب کرده بود و سفارشش را نزد #اباعبدالله کرده بودند❣
🍃اخر میدانی، شب #عاشورا همه ارباب را رها کردند اما #محمد شب عاشورا را آغاز شهادتش دانست. عهد بست، وفا کرد و چشم هایش را به روی دنیا بست و عاشقانه به سمت #اربابش روانه شد🕊
یک روز که کنارش نشسته بودم به من گفت: «معنای «حُسن مأب» در قرآن چیست»؟
گفتم: چرا؟
گفت: «دلیل سوالم را برایت میگویم، ولی
دوست ندارم تا زندهام برای کسی نقل کنی.
اگر لایق بودم و رفتم که هیچ، اگر نه تا در زمان حیاتم به کسی نگو».
گفتم: بگو رفیق چشم.
بعد ادامه داد «در سفری که به قم داشتم به حرم حضرت معصومه (س) رفتم و کنار قبر آیتالله بهجت نشستم.
قرآن دستم بود و استخارهای گرفتم.
این آیه آمد «الذین آمنو و عملو الصالحات طوبی لهم و حُسن مأب»
(همان کسانی که ایمان آورده و عمل شایسته بجا آوردند، خوشی و سرانجام نیک از آن آنهاست.
آیه شریفه 29 سوره رعد)».
بعد اشک در چشمانش حلقه زد و گفت:
«حُسن مأب» یعنی همان شهادت؟
گفتم بله رفیق، یعنی بهترین جایگاه که فقط شهدا به آن درجه میرسند».
#شهیدمحمدجاودانی🍃🕊
🌹شادی روحش صلوات🌹
@ShahadatNameOshagh
🍃مدتهاست طنین صدایشان آسمان در آسمان دنیا پیچیده اما آنقدر مشغول زیباییهای آن شدهایم و آنقدر صدای این شلوغی ها اوج گرفته که دیگر قادر به شنیدن صدای آنها نیستیم.
🍃شهدا را صدا زدیم. آنجا که گرهای که به کارمان افتاده بود را نتوانستیم خودمان باز کنیم؛ جواب ندادند. نه بهتر است بگویم ما لایق شنیدن آن نبودیم. شاید هم جوابشان را قبول نداشتیم. به هرحال از آن پس، دور رفاقت با آنها را خط کشیدیم. این رسم رفاقت و عاشقی نبود.
🍃بیایید از حاج محمود شیوه پیمودن این راه را بیاموزیم...
ارادت و #غیرت را با نائب امام زمان(عج) در
طول انقلاب و جنگ تجربه کرد.
در عملیاتهای مختلف شرکت کرد.
کمکم تا پایان جنگ، دوستانش از بند اسارت دنیا آزاد شدند
اما او ماند و آثاری که از این رفاقت و رشادت بر تنش جا خوش کرده بودند.
🍃بعد از آن ۸سال، خاکهای گلگون به خون شهدا را در ایران و #عراق زیر و رو کرد
تا اثری از پیکر مطهر رفقایش پیدا کند.
در یکی از همین کاوش ها در عراق بود که بیل مکانیکی به یک مین برخورد کرد.
ترکشهایش در بازو و قلبش آرام گرفتند.
🍃او پای عشقش به #خدا و شهدا ماند و پس از
قریب به سی سال، از همانجایی که خودش آن
را اتوبان شهادت نامیده بود، به جمع رفقایش پیوست.
#شهیدحاجمحمودتوکلی🍃🕊
🌹شادی روحش صلوات🌹
@ShahadatNameOshagh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸اجری که کمتر از اجر شهادت نیست...
#استادعالی
@ShahadatNameOshagh
✍ادب فرمانده گردان
▫️دم اذان صبــح آمدم نماز بخونـم، دیـدم از دم در صدا میآد.
در رو بــاز کردم، دیدم اصغر روی پله نشسـته.
بغلش كردم و دیدم داره یخ میزنـه.
آوردمش پای بخـاری. گفتـم: ننـه، كجـا بودی؟ چـرا در نزدی؟
گفـت: نصـف شـب بـا آقاسـید آمـدم.
دیـدم شـما خـواب هسـتید؛ در نـزدم که مزاحم خـواب شـما شوم. صبر كردم تـا وقـت نمـاز كـه بیـدار شـوید، در رو بـاز كنیـد...
📚 کتاب کوچه نقاشها، برشی از زندگی شهید اصغر ارسنجانی فرمانده محبوب گردان میثم
🦋🍃🦋🍃🦋
موقع بیرون رفتن از سوله، دیدم شهید ارسنجانی روی دو تا جیب و پشت پیراهن و جیب شلوارش نوشته است «علی اصغر ارسنجانی، اعزامی از تهران».
به او گفتم «حاجی، تابلو اعلانات درست کردی!»
او هم خندید و گفت: «میدانم که برویم جلو،
برگشتی نداریم و همانجا میمانیم؛ بعدها که
بچهها آمدند برای برگرداندن جنازههایمان از این اسامی، جنازه را شناسایی کنند.»
همین هم شد.
شهید ارسنجانی و خیلی ازدوستان همرزم ما در این عملیات به شهادت رسیدند؛
و وقتی مدتها بعد بچهها برای
شناسایی و بازگرداندن پیکر شهدا به منطقه رفتند،
پیکر شهید ارسنجانی را از روی همان نام و نشانی که روی لباسش نوشته بود، شناسایی کردند.
🦋🍃🦋🍃🦋
#شهیداصغرارسنجانی🍃🕊
🌹شادی روحش صلوات🌹
@ShahadatNameOshagh