🍃🌺 احترام به مادر 🌺🍃
🌱شهید از جمله کسانی بودند که حاضر بودند هر کاری بکنند تا #رضایت_مادرشان را کسب کنند...
و همیشه در سفر های زیارتی با مادر می رفتیم و وقتی که در کربلا بودیم شهید باعشق ویلچر مادربزرگ رو به حرم امام حسین (ع) میبرد و اشک میریخت
🌼بعد مادر در این طرف سر روی ضریح آقا گذاشته بودند و میگفتند انشاالله پسرم هر چه که از خدا بخواهد به او بدهند و شهید فرامرزی این طرف سر روی ضریح گذاشته بودند و میگفتند:
آقا جان شما در کربلا ندای هل من ناصرن ینصرنی گفتید آقا جان من میخواهم ناصر شما باشم و اشک میریخت.😭
و ایشان دانشجوی فقه و حقوق در دانشگاه یادگار امام بودند و بعضی وقت ها که به خانه می آمد می گفت امتحانم خیلی خوب دادم گفتیم چرا؟؟ گفت : چون #مادر دعام کرده😊
#شهید_محسن_فرامرزی 🕊
🌹شادی روحش صلوات🌹
@ShahadatNameOshagh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀در نجف تصمیم گرفت که سه روز آب و غذا کمتر بخوره یا اصلاً نخوره تا حال آقا اباعبداللهالحسین علیه السلام رو در روز عاشورا درک کنه، روز سوم وقتی خواست از خانه بیرون بیاد که چشماش سیاهی رفت، میگفت: مثل ارباب همه جا را مثل دود میدیدم، اینقدر حال من بد شد که نمیتوانستم روی پای خودم بایستم، از آن روز بیشتر از قبل مفهوم کربلا و تشنگی و امامحسین علیه السلام را فهمید.
💌 #ڪــلامشهـــید
من مطمئن هستم چشمی ڪـہ به نگاه حرام عادت کند، خیلی چیــزها را از دســت میدهــد.
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری🕊
🌹 شادی روحش صلوات🌹
@ShahadatNameOshagh
📚 کتاب « پسرک فلافل فروش »
زندگینامه شهید هادی ذوالفقاری و خاطرات شهید مدافع حرم را به تصویر می کشد. این جوان به شهید ابراهیم هادی علاقه بسیاری داشت.
برای خودش قبر تهیه کرده بود. مزار شهید در وادی السلام در شهر نجف ، در مقبره خانوادگی یک خانواده عراقی است.
#کتاب_خوب
#مطالعه_کنیم
@ShahadatNameOshagh
شهیدی که پیکرش را در یک گونی تحویل داده شد
🌹 یک گونی کوچکِ زرد رنگ و رو رفته... که روی آن کاغذی چسباندهاند وسط تصویر میدرخشد...روی کاغذ نوشته شده است. «شهید بسیج سپاه محمد ابراهیم ماهی- مشهد 60/3/5» همین!
یک گونی خاکستر😔 و یک وصیتنامه و سه صفحه مصاحبه، همهی چیزیست که از او باقی ماند ولی همین سه قلم راوی دنیایی از عشق هستند که میتوانند دنیایمان را تا پایان آن تحتالشعاع قرار دهند
همسرش ← پیش از شهادت ابراهیم، خواب دیدم که یک کبوتر سفید لب بام خانهمان نشست ... ناگهان آن کبوتر با دستهای از کبوترهای دیگر پرید و به آسمان رفت از خواب پریدم و دلم لرزید
🌿قسمتی از #وصیت_نامه ← «اگر من شهید شدم من را در خادر دفن کنیدو به همه بگویید که برای من گریه نکنند کبوترهایم را بفروشید یکی از سفیدها را سرخ کنید و در راه خدا رهایش کنید و دیگری را [نیز] به حرم امام هشتم (ع) ببرید.»
💛 محمد خدمه تانک بود پس از اصابت خمپاره به تانک او نیز همراه با تانک سوخت و به شهادت رسید
#شهید_محمد_ابراهیم_ماهی_خادر🕊
🌹شادی روحش صلوات🌹
@ShahadatNameOshagh
شهادتی همچون مولا امام حسین (ع) 🕊️
🌹همرزم← یک شب خلیل مطهرنیا از عملیات شناسایی برگشته بود خیلی خسته و دوروز چیزی نخورده بود...برای شناسایی تا نزدیک عراقی ها رفته بود و همه غذا و آبش روز اول تمام شده بود به بچه ها گفتم برای خلیل شام بیاورند کنسرو لوبیا با نون آوردند تا گذاشتم جلوش خلیل نگاه کرد و گفت : بچه های گردان امشب شام چی خوردند ؟ گفتم: تو بخور خیالت راحت امشب به بچه ها شام رسیده.. باز پرسید بچه ها چی خوردند؟
گفتم: بچه ها سیب زمینی آب پز با نون... گفت برای من هم از همان بیاورید همه برابر هستیم.. هر چی اصرار کردم قبول نکرد.
سردار دلها خیلی شهید مطهرنیا را قبول داشت... هر دو اینها از عشایر بودند با هم حرف میزدند و صحبت میکردند
حاج قاسم میگفت: شهید مطهرنیا در استان فارس ناشناخته مانده هم در جهرم و هم در کل استان فارس
همرزم← آتش دشمن سنگین بود یک مرتبه نگاه کردم کنار دستم دیدم که شهید مطهرنیا سرش از بدن جدا شده ، و خون سر و مغز ایشان روی لباس بنده ریخته بود... در نهایت او همانند مولایش حسین(ع) سر از بدنش جدا شد و به شهادت رسید
💚سردار #شهید_خلیل_مُطهرنیا
🌹شادی روحش صلوات🌹
@ShahadatNameOshagh