eitaa logo
یٰآددٰآشْـٺ‌‌℘ـٰاۍشـ℘َـدآْ••🌿
380 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
714 ویدیو
62 فایل
ـ﷽ - بیـٰادمَردان‌عآشـق‌و‌بی‌اِدعـآ•• - وَ روایَت‌هایی‌به‌قلـم‌دِل‌•• - هِدیه‌به‌پیشگاه‌ِ مولاٰوصـٰاحِبمـآن‌حَضرت‌مَھـدی‌ِفآطِمـہ (عَجل‌الله‌تعالی‌فَرجه‌الشَریٖف)••|❤ . #کپی‌باذکرصلوات‌برای‌ظھورآقاامام‌زمان‌عج‌آزاد ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از |•أشْهَدُأنَّ‌عَلِیًّ‌وَلِیُّ‌اللهْ•|
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّكِينَ بِوِلاَيَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةِ عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ 🌸 ان شاءلله عیدیتون از دستان پرکرامت مولاعلی علیه‌السلام بگیرید راس دعاهامون فرج آقا به آبروی مرتضی‌علی علیه‌السلام..
✨ عید ولایت و امامت مولَی الموحِّدین، یَعسوبُ الدّین، إمامُ المتّقين، مولا امیرالمؤمنین علی علیه السلام، خدمت امام زمان(عج) وهمه شیعیان و محبّین اهل‌بیت(ع) تبریک وتهنیت باد. @Shahadat1398🕊
«پیامبرگرامی اسلام صلی‌الله علیه و آله و سلم»فرموند: مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مولَاه اَللّهمَّ والِ مَنْ والاه وَ عادِ مَن عاداه. هر کس که من مولا و صاحب‌اختیار او هستم علی علیه السلام نیز مولا و صاحب‌اختیار اوست. بارالها! هر کس که ولایت علی را پذیرفت تو ولی او باش و هر که با او دشمنی كرد تو نیز دشمن او باش. (کنزالعمال، ج ١١، ص ٦٠٩ ـ سنن ترمذی، ج ٥، ص ٦٣٣ ـ مستدرک حاکم، ج ٣، ص ١٠٩) اختیار این جهان بر بهترین نائب رسید حق به حقدارش علی بن ابیطالب رسید جنّت اعلا رسیده به محبّین علی چاه دوزخ هم به یاران سه تا غاصب رسید..
گفتم‌به‌اذآنم‌ڪہ«علیاًولی‌الله» تاڪورشودهرڪہ‌امیرش‌تـونبآشی••|♥️
هرڪجآنام‌پدرپرسيده‌اندگفتم‌همين يآعَلـی‌ِمُرتضىٰ‌حيدراميرالمومنين••|
خداڪنه‌بجایی‌نرسی‌ڪه‌همه‌ردت‌ڪنن..💔
یٰآددٰآشْـٺ‌‌℘ـٰاۍشـ℘َـدآْ••🌿
داشتم دنبالشون میگشتـم که نه تنها پیداشون نکردم بلکه سیدومادرم گم کردم.. همونطور مونده بودیم که یهو
.. ....رسیدیم‌کربلا، بعدکمی استراحت با سید ویلچرهارو برداشتیـم و رفتیم حرم.. بعد تحویل دادنشون قرار شد تا صبح بمونیـم حـرم.. هنوز اون خلوته دونفری با آقا برام ایجاد نشده بود.. بعدزیارت حرم امام حسین‌علیه‌السلام رفتیـم حرم حضرت عباس‌علیه‌السلام ، تقریبا خلوت و دلچسب بود.. حالم خوب بود.. شب میلاد آقا علی‌اکبرعلیه‌السلام بود و توی دلم حس خوبی داشتـم.. یعنی کلا حرم حالم رو خوب میکـرد.. پنجه توی پنجه‌های شبکه‌های ضریح عموعباسـم دلم رو روبه راه میکـرد.. بعد کمی عاشقی اومدیم نشستیم روبروی ضریح تا کمی دعا بخونیـم.. میخواستیم درست و درمون استفاده کنیـم.. شروع کردم زیارت عاشورا خوندن ، بعد تمام شدنش افتادم یاد سامرا دوباره اشکام پیاده شدن روی گونه‌هام.. بسید گفتم میدونی چیه؟ گفت چیه؟ گفتم من اولین‌بارم بود که میرفتم سامرا و خوابم تعبیر شد.. پرسید خواب چی؟ گفتم خواب آقاامام حسن عسکری‌علیه‌السلام رو دیدم که دستام رو گرفتن توی دستاشونو بهم گفتن: " تو فرزند منی" دوباره از آقا پرسیدم که من فرزند شمام؟ اقا هم باز گفتند آره تو فرزند منی.. دوباره پرسیدم و آقا دوباره تکرار کرد ، یعنی سه بار بهم این حرفو زدم.. تو حس بودم و داشتـم با اشک براش تعریف میکرد که یهو سید زد زیر خنده .. با تعجب پرسیدم چیه؟ گفت خدا نکشدت، آقا سه بار بهت گفته بعد تو باز پرسیدی که من فرزندتم، تو توی خوابم گیج‌بازی درآوردی؟ آقا هم فهمیده گیجی سه بار تکرار کرد.. اینارو گفت بلندتراز قبل خندید و منم با حرفش و خنده‌هاش خندم گرفت..😂 گفتم وای سید اون لیوان آب سقاخونه کاظمین رو یادته آوردم برای تو؟ گفت آره ، بعد ماجرای اقایی که ویلچر مادرم رو میاورد و مادرم بهش گفته بود آب غسالخونه برات آوردم رو تعریف کردم براش.. بعد ماجرای اتوبوس و بقیه اتفاقاتی که افتاده بود ، من تعریف میکردم و سید از خنده ریسه میرفت.. بعدش نوبت سید رسید که بعداز جدایی از ما چه اتفاقی برای خودشون و عمو زن عموش افتاده.. تقریبا از خنده اشک چشمامون دراومد.. همونطور توی حرم روبروی ضریح نشسته بودیم و تجدید خاطرات میکردیم واسه هم و میخندیدیم.. گفت سید ما آدم نمیشیم الان روبه روی ضریحیم پاشو بریم بیرون تا خود آقا پرتمون نکرده بیرون ، 😂 گفتم البته شانس آوردیم امشب تولده و دل آقا شاده و کاری بکارمون نداره.. گفت حضرت عباسم متوجه شده که ما چل و خلیم و آدم بشو نیستیم ، گفته ولشون لااقل بذار بخندن 😂 اومدیم بیرون داخل صحن بیرونی که باز سید خاطره گفتنش گل کرد و اونقدر گفت و گفت که دوتامون پخش شدیم روی زمین.. یچیزی حدود دوساعت خندیدیم.. شاید خنده‌های از ته دلی بود که توی حرم آقام بدون هیچ غمی میکردم.. خنده‌هایی که واقعیِ واقعی بود.. اصلا تو حرم کسی حالش بد نیست خصوصا اگر شب میلاد هم باشه.. باز ادب کردیم و خودنون رو کنترل کردیم و پاشدیم رفتیم حرم امام حسین‌علیه‌السلام.. رفتیم کنار حبیب و دیگه تا نماز صبح دل بود و دل...♥️ بعدانماز چشمامون بهانه خواب میکرد.. خسته بودیم و گفتیم برگردیم هتل.. توی مسیر خاطره‌هانون دوباره گل کرد اما اینبار جنسش فرق داشت.. سید گفت و من اشک ریختم ، من گفتم و سید اشک ریخت.. اینبار خاطره‌ها از جنس درد و دلتنگی بود با بغضی که گاهی میترکید و گاهی خفه میشد توی گلومون.. تا هتل آروم آروم قدم زدیم و اشک و بغض هم کار خودشون رو میکردن..