~🕊
#روایت_عشق^'💜'^
میگفت تو مترو بودیم داشتیم میرفتیم #بهشت_زهرا، 💐
یه بنده خدایی رو دیدم کلی نون باگت دستش بود
گفتم چقدر دلم سالاد الویه خواست! بعد گفتم نه، ولش کن پا روی نفسم میزارم، میرم سر مزار #شهید_ابراهیم_هادی❤️ سیر میشم با دیدنش!😊
رفتم نشستم سر مزارش سرمو تکیه دادم چشامو بستم، یه خانمی🧕 اومد صدام زد چشام باز کردم،
گفت: «اینا نذری شهید ابراهیم هادی هستش، نوش جونتون.»
دیدم تو دستش سالاد الویه ست... 😍
🌿مگه میشه شهدا از دلمون بیخبر باشن؟!؟🙃
@ZendegiShohadayii