فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💛 #خاطره
| دلِ ڪربلایی... |
میگفت: تا وقتی که کربلا نرفتی خوبه...
ولی وقتی که یه بار بری کربلا، دیگه نمیتونی بمونی و دلت همش کربلاست
و دوست داری که باز زیارت بری...
✍🏻 به روایت مـادر بزرگوار شهیـد
#آرمان_عزیز ✨
#شهید_آرمان_علی_وردی
کاش ماهم مثل تو مردعمل بودیم
شهادتت مبارک...
امشب پیش ارباب رفتی سلام ماروهم برسون وبگو آقادعاکنید...
بوقت اولین سالگرد🌹
🆔@ShahidBarzegar65
@ShahidBarzegar65
6.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیلی زیباست...
شما یک تماس از مهدی فاطمه دارید ، لطفا پاسخ بدهید ☝
🆔@ShahidBarzegar65
سفارش امروز شهدا
بهدخترشمیگفت:
وقتیگرههاےبزرگبهکارتونافتاداز خانمفاطِمه زهرا{س}کمکبخواید،
گرههاےکوچک روهماز شهدابخوایدبراتونبازکنند..
شهید مدافع حرم🕊🌹
#حاج_حسین_همدانی
🆔 @ShahidBarzegar65
10.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بوقت روشنفکری...
دوستان این کلیپ خیلی جالبه پیشنهاد میکنم حتما گوش کنید
🆔@ShahidBarzegar65
🔴 داستان واقعی زیبا
(خوندنش رو ازدست ندین)
💌معلّم از دانشآموز سوالی کرد امّا او نتوانست جواب دهد، همه او را تمسخر کردند. معلّم متوجّه شد که او اعتماد به نفس پایینی دارد.
💌زنگ آخر وقتی همه رفتند معلّم، او را صدا زد و به او برگهای داد که بیت شعری روی آن بود و از او خواست آن بیت شعر را حفظ کرده و با هیچکس در این مورد صحبت نکند.
💌 روز بعد، معلّم همان بیت شعر را روی تخته نوشت و به سرعت آن را پاک کرد و از بچّهها خواست هر کس توانسته شعر را سریع حفظ کند، دستش را بالا ببرد.
💌 تنها کسی که دست خود را بالا برد و شعر را خواند همان دانش آموز بود. بچّهها از این که او توانسته در فرصت کم شعر را حفظ کند مات و مبهوت شدند.
💌معلّم خواست برای او دست بزنند.
معلّم هر روز این کار را تکرار میکرد و از بچّهها میخواست تشویقش کنند.
دیگر کسی او را مسخره نمیکرد و دارای اعتماد به نفس شد و احساس کرد
💌دیگر آن شخصی که همواره او را "خِنگ" مینامیدند، نیست و تمام تلاش خود را میکرد که همیشه احساس خوبِ برتر بودن و باهوش بودن را حفظ کند.
آن سال با معدّلی خوب قبول شد.
به کلاسهای بالاتر رفت.
💌وارد دانشگاه شد.
مدرک دکترای فوق تخصص پزشکی گرفت و اکنون پدر پیوند کبد جهان است.
🆔@ShahidBarzegar65
هدایت شده از کانال شهید محمدعلی برزگر
8.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام زمانم...
پدر مهربان امت...
من زاده شدم
تا که تو را دوست بدارم🥺❤️❤️
#امام_زمان
#جمعههایدلتنگی
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرار روزانه...
#اللهم کن لولیک
#صدای دلنشین مقام معظم رهبری
ذکرِ تعجیلِ فرج؛ رمزِ نجاتِ بشر است
ما بر آنیم که این ذکر جهانی گردد...
"شهیدبرزگر"💫
🆔@ShahidBarzegar65
#داستان
سید جواد عاملی از فقهای نامدار شیعه
نویسنده کتاب مفاتیح الکرامه
در دوران جوانی که مشغول تحصیل
علم و دانش بود شبی مشغول خوردن شام
ناگهان صدای در را شنید وقتی صدای
خدمتکار استادش سید مهدی بحرالعلوم
از پشت در به گوشش رسید با عجله رفت
و در را باز کرد و خدمتکار استاد به او گفت:
حضرت استاد شما را احضار کرده است
ایشان سر سفره نشسته ولی دست به غذا
نخواهند زد تا شما بروید
سید جواد عاملی بدون اینکه غذای خودش
را تمام کند با شتاب به خانه استاد سید
بحرالعلوم رفت تا چشم استاد به او افتاد
با خشم و ناراحتی بی سابقهای گفت:
سید جواد از خدا نمیترسی
از خدا شرم نمیکنی!؟
سید جواد غرق در حیرت شد
که چه مسئله ای پیش آمده است!
تاکنون سابقه نداشت که اینچنین مورد
عتاب و سرزنش قرار بگیرد
هر چه از حافظه اش یاری طلبید
تا علت این برخورد را بفهمد مؤفق نشد
و ناچار پرسید:
ممکن است حضرت استاد بفرمائید
تقصیر اینجانب چه بوده؟
استاد فرمود: هفت شبانه روز همسایهات
بدون غذا مانده و گندم و برنج گیرشان
نیامده است در این مدت از بقال سر کوچه
با تهیه خرمای نسیه سر کردهاند
امروز که رفته بود خرما بگیرد
قبل از اینکه اظهار کند مغازه دار گفته
که حساب نسیه شان زیاد شده است
او خجالت کشیده و دست خالی به خانه
برگشته و امشب خود و عائلهاش بی شام
ماندهاند
سید جواد عاملی گفت:
به خدا قسم من از این جریان بی خبر بودم
اگر میدانستم به احوالش رسیدگی میکردم
استاد فرمود: همه ناراحتی و داد و فریاد
من از این است که تو چرا از احوال
همسایهات بی خبر ماندهای؟
چرا هفت شبانه روز آنها به این وضع باشند
و تو بی اطلاع باشی؟!
اگر باخبر بودی و اقدام نمیکردی
اصلاً مسلمان نبودی!!
سید جواد عاملی گفت:
اکنون شما میفرمائید چه کنم؟
استاد فرمود: خدمتکار این سینی غذا را
برداشته و با هم تا دم در خانه آن مرد بروید
خدمتکار از دم در برگردد و تو در را بزن
و از همسایه ات خواهش کن که امشب
با هم شام بخورید، این پول را هم بگیر
و زیر فرش یا زیرانداز خانهاش بگذار
و از اینکه درباره او که همسایه توست
کوتاهی کردهای معذرت بخواه
و سینی را همانجا بگذار و برگرد
من اینجا نشستهام و شام نمیخورم
تا تو برگردی
خدمتکار سینی غذا را برداشت
و همراه سید جواد تا دم در رفت
و سینی را آنجا گذاشت و برگشت
و او در را زد و پس از کسب اجازه
وارد خانه همسایه شد
صاحب خانه پس از گوش کردن به بیانات
و عذرخواهی سید جواد دست به غذا برد
و لقمهای تناول کرد و حس کرد که
این غذا دست پخت سید جواد نیست
فوراً از غذا دست کشید و گفت:
این غذا دست پخت عرب نیست
بنابراین از خانه شما نیامده است
تا نگویی این غذا از کجاست
من دست به آن نخواهم زد
او درست حدس زده بود غذا در خانه
بحرالعلوم که ایرانی و اهل بروجرد بود
طبخ شده بود و غذای عرب نبود
سید جواد هر چه اصرار کرد که او غذا را
بخورد و کاری نداشته باشد که این غذا
کجا پخته شده مقبول نیفتاد و آن مرد گفت:
تا نگوئی دست به غذا نخواهم زد
سید جواد چارهای ندید
و ماجرا را از اول تا آخر نقل کرد
آن مرد بعد از شنیدن ماجرا غذا را تناول کرد
و در حالی که سخت در شگفت مانده بود
گفت: من راز خود را به کسی نگفتهام
و از نزدیکترین همسایگانم پنهان داشتهام
نمیدانم سید بحرالعلوم از کجا باخبر شده است!
↲قصص العلما
🆔@ShahidBarzegar65
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺صحبتهای دوست شهیدآرمان علی وردی
⁉️حالا چرا میخوای بری حوزه؟
به مناسبت سالگرد آسمانی شدن آرمان عزیز
🕊 شادی روح بلندش صلوات
🆔@ShahidBarzegar65