eitaa logo
کانال شهید محمدعلی برزگر
14.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
8.8هزار ویدیو
2 فایل
صاحبِ کتاب از قفس تا پرواز(شهید محمدعلی برزگر): ولادت:۵'۳'۱۳۴۵ شهادت ومفقودیت:۱۰'۶'۱۳۶۵ عملیات:کربلای۲ فرمانده:شهیدکاوه منطقه شهادت:حاج عمران عراق تبلیغات شما👇 @Mahya6470 کانال شهیدبرزگر https://eitaa.com/24375683/10791
مشاهده در ایتا
دانلود
4.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خـــــدایا بجز خودت به دیگرى واگذارمان نکن تویى‌پروردگار ما... بارالها.... بى نیازى در نفسمان یقین در دلمان روشنى در دیدہ مان بصیرت در قلبمان قرار ده... اعتراف میکنم برای داشتن تـــــو هیچ کاری نکردم اما تـــــو برای برگرداندن من هر_کاری میکنی !
12.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ممنون از دوستان یزدی بابت این ارسالی بامحتوا🙏اجرتون باآقا.... یارب الرسول...بحق الرسول اشف صدرالرسول...بظهورالحجه 🇮🇷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ازاینکه شهید و کانال رو به دوستان خودمعرفی میکنید بی نهایت متشکریم. 🕊دوستان جدید:ضمن خیرمقدم💐 👌پُستها هر ۲۴ساعت یکبار بارگزاری می‌شود.👉👉👉👉 هدیه به امام زمان؛شهدا ؛اموات صلوات. التماس دعا.... 🆔@ShahidBarzegar65 🌸🕊 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🕊
1.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قرار روزانه... 💫اللهم عجل لولیک الفرج. هدیه به اهلبیت (ع) سلامتی وتعجیل درفرج امام زمان (عج) امام وشهدا؛شهیدبرزگر.. ۸صلوات محبت کنید... رفقا:حتما دعای فرج امام زمان عج (الهی عظم البلاء و...) روهم شده یکبار در روز بخونید. ذکرِ تعجیلِ فرج؛ رمزِ نجاتِ بشر است ما بر آنیم که این ذکر جهانی گردد... 🆔@ShahidBarzegar65
نگینِ رزق.. پیرمردی در دامنه کوه های دمشق هیزم جمع می کرد ودر بازار می فروخت تا ضروریات خویش را رفع کند یک روز حضرت سلیمان (ع) پیر مرد را درحالت جمع آوری هیزم دید دلش برایش بسیار  سوخت تصمیم گرفت زندگی پیرمرد را تغییر دهد یک نگین قیمتی  به پیرمرد داد که بفروشد تا در زندگی اش بهبود یابد پیرمرد ازحضرت  سلیمان (ع) تشکری کرد وبسوی خانه روان شد و نگین قیمتی را به همسرش نشان داد همسرش بسیار خوشحال شد ونگین را در نمکدانی گذاشت یک ساعت بعد بکلی فراموشش شد که نگین را کجا گذاشته بود زن همسایه نمک نیاز داشت به خانع آنها رفت و زن نمکدان را به او داد اما زن همسایه که چشمش به نگین افتاد نگین را پیش خود مخفی کرد. پیر مرد بسیار مایوس شد و از دست همسرش بسیار ناراحت و عصبانی وخانم پیرمرد هم  گریه میکرد که چرا نگین را گم کردم چند روز بعد پیرمرد به طرف کوه رفت درآنجا با حضرت سلیمان (ع) روبرو شد جریان گم شدن نگین به حضرت سلیمان (ع) را گفت . حضرت سلیمان (ع) یک نگین دیگری به او داد و گفت احتیاط کن که این را هم گم نکنی پیرمرد ازحضرت  سلیمان (ع) تشکری کرد و خوشحال بسوی خانه روان شد در مسیر را ه نگین را ازجیب خود بیرون کشید و بالای سنگ گذاشت و خودش چند قدم  دور نشست تانگین را خوب ببیند ولذت ببرد دراین وقت ناگهان پرنده ای نگین را در نوکش گرفت وپرید پیرمرد هرچه که دوید وهیاهو کرد فایده نداشت پیرمرد چند روز از خانه بیرون نرفت همسرش گفت برای خوراک چیزی نداریم تا کی در خانه مینشینی پیرمرد دوباره به طرف کوه رفت هیزم را جمع آوری کرد که صدای حضرت  سلیمان (ع) را شنید دید که حضرت  سلیمان (ع) ایستاده است وبه حیرت بسوی  او می نگرد پیر مرد باز قصه نگین را تعریف کرد که پرنده آن را ربود. حضرت سلیمان (ع) برایش گفت میدانم که تو به من دروغ نمی گویی این نگین را از هر دو نگین قبلی گرانبهاتر است بگیر و مراقب باش که این را گم نکنی و حتما بفروش که در حالت زندگیت تغییری آید پیر مرد وعده کرد که به قیمت خوب میفروشد پشتاره خود را گرفت بسوی خانه حرکت کرد خانه پیر مرد کنار دریا بود هنگامی به لب دریا رسید خواست که کمی نفس بگیرد ونگین را از جیب خود کشید که در آب بشوید نگین از دستش خطا رفت به دریا افتاد هرچه که کوشش کرد و شنا کرد. چیزی بدستش نیآمد . با ناراحتی و عجز تمام به خانه برگشت از ترس سلیمان (ع) به کوه نمی رفت همسرش به او اطمینان داد صاحب نگین هر کسی که است ترا بسیار دوست دارد اگر دوباره اورا دیدی تمام قصه برایش بگو من مطمئن هستم به تو چیزی نمیگوید پیرمرد با ترس به طرف کوه رفت هیزم را جمع آوری کرد به طرف خانه روان شد که تخت حضرت سلیمان (ع) را دید پشتاره را به زمین گذاشت دویدو گریخت . حضرت سلیمان (ع) میخواست مانعش شود که فرستاده خدا جبریل امین آمد که ای سلیمان خداوند میگوید که تو کی هستی که حالت بنده مرا تغییر میدهی ومرا فراموش کرده ای ! سلیمان (ع) باسرعت به سجده رفت واز اشتباه خود مغفرت خواست خداوند بواسطه جبرییل به حضرت سلیمان گفت که تو حال بنده مرا نتوانستی  تغییر دهی حال ببین که من چطور تغییر میدهم پیرمرد که به سرعت بسوی قریه روان بود با ماهی گیری روبرو شد ماهی گیر به او گفت ای پیر مرد من امروز بسیار ماهی گرفتم بیا چند ماهی به تو بدهم پیرمرد ماهی ها را گرفت وبرایش دعای خیر کرد وبه خانه رفت همسر ش شکم ماهی ها را پاره کرد که در شکم یکی از ماهی ها  نگین  را یافت وبه شوهرش مژده داد شوهرش با خوشحالی به او گفت توماهی را نمک بزن من به کوه میروم  تا هیزم بیاورم هنگامیکه زن پیرمرد نام نمک را شنید نگین اول به یادش آمد که در نمکدانی گذاشته بود سریع به خانه همسایه رفت وقتی که زن همسایه زن پیرمرد را دید ملتمسانه عذر خواهی کرد گفت نگینت را بگیرمن خطا کردم خواهش میکنم به شوهرم چیزی نگویی چون شخص پاک نفس است اگر خبردار شود من را از خانه بیرون خواهد کرد. پیرمرد در جنگل بالای درختی رفت که شاخه خشک را قطع کند چشمش به نگین قیمتی درآشیانه پرنده خورد . نگین را گرفت به خانه آمد زنش ماهی ها را پخت و شکم سیر ماهی ها را خوردند فردا پیرمرد به بازار رفت هر سه نگین را به قیمت فروخت . حضرت سلیمان (ع) تمام جریان را به چشم دید و یقین یافت که بنده حالت بنده را نمیتواند تغییر دهد تاکه خداوند نخواهد  به خداوند یقین و باور داشته باشید. 🌼مَنْ یتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ ☘و هر کس بر خدا توکل کند پس او برایش کافی است؛ در حقیقت خدا کارش را (به انجام) می رساند.(طلاق آیه3) 🌹حق غنّی است، برو پیش غنی 🌹نزد مخلوق بجز حيراني نيست
31.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊معرفینامه شهیدمحمدعلی برزگر👆 📚صاحب کتاب ازقفس تاپرواز ولادت:۵خرداد۱۳۴۵ شروع عملیات:۱۰شهریور۱۳۶۵ شهادت:۱۰شهریور۱۳۶۵ منطقه حاج عمران-قله ۲۵۱۹متری خط شکنِ تیپ ویژه شهدا مسئولیت:آرپیجی زن فرمانده:شهیدمحمودکاوه سفارش کتاب شهیدمحمدعلی برزگر👇 🆔@ShahidBarzgar شهادت گوارایت برادرم 🕊 هدیه به روح مطهرش صلوات✨
👌آخرین بدرقه... برای خداحافظی همه دورش حلقه زده بودیم. نوبت به من که رسیدازفرصت استفاده کردم وپیشانیش را بوسیدم.چون محمد هیچوقت نمازشبش ترک نمیشد. بعداز بوسه من..پرسیدآبجی پس چرا زیر گلویم را نبوسیدی؟ با این جمله محمدنگرانی همه وجودم را فراگرفت. بادستپاچگی پارچ آب را برداشتم واز چشمه درب حیاطمان پرآب کردم تا پشت قدمش بریزم. اما محمد پارچ آب را ازدستم گرفت وگفت:بسم الله...آب نطلبیده مُراد است. (سلام برحسین ع)مقداری را خورد وبقیه را پای درخت ریخت ونگذاشت آب پشت قدمش بریزم. پرسیدم چرا نگذاشتی؟ گفت: چون هروقت آب ریخته ای برگشته ام. امااین بار باید بروم... همه دوستانم به قافله شهدارسیدند ومن هردفعه باید شرمنده ودست خالی برگردم. محمد تا رسیدن مینی بوس مدام جلوی چشمان ما علی اکبر وار قدم می زد. وبرخلاف ما که اشک می ریختیم از خوشحالی حالت پرواز داشت ولبخندبرلب تا لحظه آخر بگو بخندمیکرد. محمد رفت و تا مدتی مفقودالاثرشد. واین خاطره ناب از بدرقه اش هنوز در ذهن فرسوده ام باقیست. 🕊خاطرات شهیدمحمدعلی برزگر راوی :خواهر شهید؛ (مَه اَفروز برزگر) 📚کتاب ازقفس تاپرواز کپی ازخاطرات شهیدآزاداست😊 👌اجازه گرفتیم خیالتون راحت میتونیدبالینک خودتون بزارین کانال یاگروهتون 🆔@ShahidBarzegar65
28.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره شنیدنیه...دلم نیومد نزارم. هر کی دلش شکست و سیمش وصل امام رضا ع شد واسه منم دعا کنه یاااااا امام رضاااااا😭😭😭 میگم خوش بحال رفیقِ رفیقِ خراسانیمون آقاسیدابراهیم😢
سلام.خداقوت. دوهفته پیش ؛اونقدر هوا گرم بود که باوجودقطعی برق منطقه ؛دخترم بی تابی کرد.. من وهمسرم بردیمش پارک.. توی پارک باهمسرم رفتیم عصرونه آماده کنیم... نیم ساعت نشده دیدم دخترم نیست. هرچی گشتیم نبودکه نبود. پلیس رو خبرکردیم. ازاون روز شب وروزم شد اشک و غصه. من از پارسال عضوکانال شهیدبرزگرم. بهش متوسل شدم. گفتم:این همه آدم ازشماحاجت گرفتن؛ حالا من بدون بچم چه کنم؟ اگر حاجتم روا بشه؛ 👌 طبق قولی که شهید قبل شهادت به دوستش داده وگفته؛هرکس زیارت عاشورا ودعای عهدبخونه وترک نکنه ضامنش میشم ، رو میخونم (و به قدرتوانم تایکسال"بصورت مبلغی ماهیانه" ۵تابچه روهم حمایت میکنم) پس فرداش به همسرم زنگ زده بودند خبردادندکه دوسارق به همراه یک دختربچه دستگیرکردند. باورم نمیشد بتونم یکباردیگه بچم روببینم. از اون روز قول دادم زیارت عاشورا ودعای عهدم رو ترک نکنم. نذر سیب رو هم اداکردم. /چله 🍎 هدیه به روح مطهرشهداصلوات✨🕊 رفقا: نذرسیب بالای صفحه سنجاق شده📎
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان خیاطی که پیشنهاد دخترزیبارو را ردکرد.... 🔸 ماجرایی که زندگی را متحول کرد ایام وفات شیخ رجبعلی خیاط ✨صلوات
5.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دل...من وخدا....وتمام. به_خدا_توکل_کن... زخمهاتو فقط به خدا نشون بده...
20.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷این داستان: لقمه حلال! 🙃 🔷خیلی مهمه که بین پول و شرافت، شرافت رو انتخاب کنی👌 قشنگه...
توی تبلیغـات بود و نقـاشی می ڪشید قـرار شد بـارگاه ملڪوتی امـام حسيـن(ع) رو روی دیــوار نقــاشی ڪنه.... نزدیڪای غـروب ڪارمون تقریبا تمـوم شد محمدجواد در حال رنــگ ڪردن پــرچــم حــرم امام حسين(ع) گفت: "حیفه این پرچم باید با رنـگ بشـه... هنــوز جمله اش تمـوم نشده بود ڪه صـدای سوت خمپـاره پیچید... بعد از انفجـار دیدم ترکش خمپاره به سر محمدجواد خـورده و خــون ســرش دقیقا به پــرچـم حــرم امام حسین (ع) پــاشیــده....