#پســرکــ_فـلـافـل_فــروش
▪️فصل8⃣ #شوخ_طبعی
یادم هست در زمانی که برای #راهیان نور به جنوب می رفتیم. من و هادی و چند نفر دیگر از بچه های مسجد، جزو خادمان دوکوهه بودیم. آنجا هم هادی دست از #شیطنت بر نمی داشت.|😉|
مثلاً یکی از دوستان قدیمی من با #کت و شلوار خیلی #شیک آمده بود #دوکوهه و می خواست با آب حوض دوکوهه وضو بگیرد. هادی رفت کنار این آقا و چند بار محکم با #مشت زد توی آب!
سر تا پای این رفیق ما #خیس شد. یک دفعه دوست قدیمی ما دوید که هادی را بگیرد و #ادبش کند.|😡|
هادی با چهره ای #مظلومانه شروع کرد با زبان #لالی صحبت کردن. این بنده خدا هم تا دید این آقا قادر به صحبت نیست چیزی نگفت و رفت.|😶|
شب وقتی توی اتاق ما آمد، یکباره چشمانش از تعجب گرد شد. هادی داشت مثل #بلبل تو جمع ما #حرف می زد!|😂|
[۳]
🌹🥀🌹
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
@Shahidmohammadhadizolfaghari