#طنز_جبهه😂
+پلنگ صورتي🤩
✍🏻شب عمليات پشت خط ميخ کوب منتظر رمز عمليات بوديم
يکي از بچه ها زير لب ذکري مي خوند.📿
با خودم گفتم حتما ديگه رفتنيه🤭😁
جلو تر رفتم ببينم چه ذکري مي خونه🤔
ديدم زير لب آهنگ پلنگ صورتي رو زمزمه مي کنه: ديرن ديرن😂😂😂
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
#طنز_جبهه✌🏻😂
+دعای وقت خواب😂
تازه چشممان گرم شده بود كه يكي از بچهها، از آن بچههايي كه اصلاً اين حرفها بهش نميآيد، پتو را از روي صورتمان كنار زد و گفت: بلند شيد، بلند شيد، ميخوايم دسته جمعي دعاي وقت خواب بخوانيم.😅
هرچي گفتيم: بابا پدرت خوب، مادرت خوب، بگذار براي يك شب ديگر، دست از سر ما بردار، حال و حوصلهاش را نداريم.🥴🤕😂😂
اصرار ميكرد كه: فقط يك دقيقه، فقط يك دقيقه🤩
همه به هر ترتيبي بود، يكييكي بلند شدند و نشستند
شايد فكر ميكردند حالا ميخواهد سورهي واقعهاي، تلفيقي و آدابي كه معمول بود بخواند و به جا بياورد، كه با يك قيافهي عابدانهاي شروع كرد بسم الله الرحمن الرحیم همه تكرار كردند بسم الله الرحمن الرحيم... و با ترديد منتظر بقيهي عبارت شدند، اما بعد از بسم الله، بلافاصله اضافه كرد: «همه با هم ميخوابيم» بعد پتو را كشيد سرش.😂😂😆
بچهها هم كه حسابي كفري شده بودند😬، بلند شدند و افتادند به جانش و با يك جشن پتو حسابي از خجالتش در آمدند😂😂🤩
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
#طنز_جبهه😂
+ببين حال پريشانم🙁
اگر كسي نميدانست قضيه چيه با خود ميگفت: خدا شفاش بده🤲🏻 احتمالاً کم و کسر داره🤭
مثلاً يکي از کارهايش که خوب يادم هست از آن روزهايي که هنوز او را نميشناختم اين است که وقتي ميديد بچهها زيادي سرشان به کار خودشان گرم است، مي آمد و در حالي که به ظاهر اعتنايي هم به ديگران نداشت به نقطهاي خيره ميشد و ميگفت: ببين....ببين😅
طبيعي بود که هرکس چون تصور مي کرد او را صدا ميکند برميگشت😅
و او در ادامه در حالي که يک دستش را به سينهاش ميزد ميگفت: «ببين حال پريشانم، حسين جانم، حسين جانم😆😂😂😂
يعني مثلاً دارم نوحه ميخوانم و کسي را صدا نکردهام😜😂😂
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
#طنز_جبهه😂
+ پرتاب نارنجک🤩
شلمچه بودیم!
شیخ مهدی میخواست آموزش پرتاب نارنجک بده گفت:"بچه ها خوب نگاه کنید
محمد!حواست اینجا باشه.احمد!این جوری نارنجک رو پرتاب میکنند.خوب نگاه کنید
تا خوب یاد بگیرید.خوب یاد بگیرید که یه وقتی خودتون یا یه زبون بسته ای رو نفله نکنید😁
من توی پادگان،بهترین نارنجک زن بودم😎
اول،دستتون رو میذارین اینجا بعد شیخ مهدی ضامن رو کشید و گفت:حالا اگه ضامن رو رها کنم،در عرض چند ثانیه منفجر میشه
داشت حرف میزد و از خودش و نارنجک پرانی اش تعریف میکرد😁 که فرمانده از دور داد
ای شیخ مهدی! چی کار میکنی..🤨😬🤭😁
شیخ مهدی یه دفعه ترسید ونارنجک و پرت کرد.نارنجک رفت و افتاد رو سر خاکریز
بچه ها صاف ایستاده بودند و هاج و واج نارنجک و نگاه می کردند که حاجی داد
زد:بخواب برادر! بخواب
انگار همه رو برق بگیره،هیچکس از جاش تکون نخورد.چند ثانیه گذشت.همه زل زده بودند به سر خاک ریز،که نارنجک قل خورد و رفت اون طرف خاکریزو منفجر شد
شیخ مهدی رو به بچه ها کرد وگفت :"هان یاد گرفتید؟!دیدید چه راحت بود😆😂😂
فرمانده خواست داد بزنه سرش که یه دفعه ای صدایی از پشت خاکریز اومد که
میگفت:الله اکبر!الموت لصدام!..😂بچه ها دویدن بالای خاکریز که ببینن صدای
کیه؟دیدند یه عراقی ای زخمی شده و به خودش میپیچه
شیخ مهدی ، عراقی رو که دید داد زد:حالا بگید شیخ مهدی کار بلد نیست؟!ببینید چی کار کردم🤣😂😂
راوی(محسن صالحی حاجی آبادی)
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
#طنز_جبهه😂
+صلوات📿
رسم بر این بود که مربی و معلم سر کلاس آموزش اول خودش را معرفی میکرد. یک روحانی تازه وارد به نام «محمدی» همین کار را میکرد. اما تا فامیلش رو می گفت، همه یکصدا صلوات میفرستادند.😂 دوباره میخواست توضیح بدهد که نام خانوادگیام … که صلوات بلندتری میفرستادند😆😂
بچه ها حسابی سرکارش گذاشته بودند و او گمان میکرد که برادران منظور او را متوجه نمیشوند و این بهانهای برای شوخ طبعی و کسب ثواب الهی میشد😍😅
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
#طنز_جبهه😂
+جشن پتو😅
قرار گذاشته بودیم هرشب یکی از بچههای چادر رو توی جشن پتو بزنیم
یه روز گفتیم: ما چرا خودمون رو میزنیم؟
واسه همین قرار شد یکی بره بیرون و اولین کسی رو که دید بکشونه توی چادر. به همین خاطر یکی از بچهها رفت بیرون و بعد از مدتی با یه حاج اقا اومد داخل.😑😂😂
اول جاخوردیم. اما خوب دیگه کاریش نمیشد کرد.😅🤭 گفت: حاج آقا بچهها یه سوال دارن
گفت: بفرمایید
ما هم پتو رو روی حاج آقا انداختیم و شروع به زدن کردیم😆😂
یه مدت گذشت داشتم از کنار یه چاد رد میشدم که یهو یکی صدام زد. تا به خودم اومدم. هفت هشتا حاج آقا ریختن سرم و یه جشن پتوی حسابی🤣😂😂😂
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
#طنز_جبهه😂
+آپاراتی دشمن✌🏻😂
راننده آمبولانس🚑 بودم در خط حلبچه،
یك روز با ماشین بدون زاپاس رفته بودم جلو شهید و مجروح بیاورم. دست بر قضا یكی از لاستیكها پنچر شد🤕🤦🏻♀️
رفتم واحد بهداری و به یكی از برادران واحد گفتم: آپاراتی این نزدیكیها نیست؟😐🙄
مكثی كرد و گفت: چرا چرا.😂 پرسیدم: كجا؟
جواب داد: لاستیك را باز كن ببر آن طرف خاكریز ..منظورش محل استقرار نیروهای عراقی بود..😂به یك دو راهی می رسی، بعد دست چپ صد متر جلوتر سنگر فرماندهی است.
برو آنجا بگو مرا فلانی فرستاده، پسر خاله ات!🤞🏻😆😂اگر احیانا قبول نكرد با همان لاستیك بكوب به مغز سرش ملاحظه من را هم نکن😆😂
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
#طنز_جبهه✌🏻😂
+روز اول😁
بنا بود برويم عمليات. اولين روزے بود كه به سمت خط مقدم ميرفتيم. سوار كاميون بنز شديم. راننده كه میتوانست بفهمد ما تا چه اندازه پياده ايم و ناشے🤭، آمد روے ركاب و گفت: به محض اينكه صداے گلوله توپ يا خمپاره شنيديد ميخوابيد كف ماشين. حركت كرد.
صداے شليڪ توپ از فاصله دو كيلومتري كه به گوش مي رسيد، همه خيز مي رفتيم، مےافتاديم روے سر و كله هم😅 و گاهے رانند نگه ميداشت و مےآمد ما را زير چشمے از آن بالا نگاه ميكرد و در دلش به ترس ما و اينكه به دليل نابلدے هر چه ميگفت به حرفش گوش ميكرديم، ميخنديد.😂خيلے لذت مےبرد😬🤭😂
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
#طنز_جبهه🤞🏻😂
+تیر سرد کن😂
او كه سن و سال بيشتري داشت از دوست بسيجي خرد سالش سوال كرد كه: نگفتي بالاخره چطور موفق شدي بيايي منطقه؟؟🤔
رزمنده بسيجي گفت: هيجي فرار كردم.🤭😅 آنها تا آخرين لحظه هم حرف خودشان را مي زدند. تو بروي جنگ جنگ كجا ميرود؟😐🙄🤭😂😂 خودت را نمي تواني جمع و جور كني،يك خدمتكار مي خواهي كه تر و خشكت كند😅
آن وقت صدايت را مي اندازي در گلويت كه مي خواهم بروم با دشمنان دين بجنگم!😶😅
آخر چه كاري از دست تو بر مي آيد؟ و از اين حرفها....😏
برادري كه بزرگتر بود گفت: تو هم مي گفتي هيچ كاري نتوانم بكنم يكي دو تا تير را كه سرد مي كنم!😆😅
بسيجي كه تا آن لحظه او را محرم فرض كرده بود و حالا مي ديد همسنگرش هم همان حرف را به زبان ديگر مي گويد به او حمله برد؛😂😂 دنبال هم در محوطه، از اين سو به آن سو🤞🏻😅😅
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
#طنز_جبهه😂
+سیب🍏😁
سخن در باب فواید خوراکیها بود،از جمله خواص میوه ها🍊🍍🍓🍒🍐🍏
هر کس هر چه می دانست، کم و زیاد، درست و غلط مطرح می کرد.🤭😁 من هم که هیچ چیز بلد نبودم، برای اینکه کم نیاورده باشم گفتم🤓: سیب، سیب با آلبالو و گیلاس و هندوانه و چه می دانم زردآلو خیلی توفیر دارد.😅 شنیده م هر کس صبح ناشتا یک سیب بخورد، ظهر بعد از غذا یکی و آخر شب قبل از خواب هم یکی، مکثی کردم و ادامه دادم: آنوقت ظرف کمتر از بیست و چهار ساعت سه تا سیب خورده است، تصورش را بکنید😆😂😂😂😂
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
#طنز_جبهه😁
اردوگاه پر شده بود از خبرنگاران خارجی !!
بچه ها مجبور بودند در حضور افسران عراقی مصاحبه کنند ،
میکروفون را گرفتند جلوی یکی از رزمنده ها ، افسر عراقی پرسید ،
پسر جان اسمت چیه؟
_ عباس
+ اسم پدرت چیه ؟
_ مش عباس
+ اهل کجایی ؟
_ بندر عباس
+ کجا اسیر شدی ؟
_ دشت عباس
افسر عراقی که فهمید رزمنده او را دست انداخته ، با لگد به ساق پایش کوبید و داد زد ،
دروغ میگی !!
اسیر جوان در حالی که خنده اش گرفته بود گفت
نه به حضرت عباس....
📕 رفاقت به سبک تانک
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️
#طنز_جبهه 😂
-
رزمندهاےتعریفمیڪرد،میگفت:
تویڪےازعملیاتہابہمونگفتہبودنموقع بمببارونبخوابینزمینوهرآیہاےڪہ بلدینبلندبخونین ...
.
.
منمڪہچیزےبلدنبودم،ازترسدادمیزدم؛ النظافةمنالایمان!😂
🦋👇🏻🦋👇🏻🦋👇🏻🦋
https://eitaa.com/joinchat/3048734740Cd4d2cbd981
❤️ڪانال شهیـــــد
محمــــدهــــادےذوالفقـــارے❤️