هیچ کس به من نگفته بود که اون روزای آخر جنگ چه اتفاق مهمی افتاده... یه عده جوون که خیلیا نامزدشون، مادرشون،بچشوون چشم انتظارشون بود.. تو یه منطقه ای بنام
#تنگه_ابوقریب دست خالی با لبهای #تشنه و جیگرای سوخته ای که چندروز بود خنکای آبو یادش رفته بود....باهمه توانی که دیگه چیزی ازش نمونده بود....ایستادن ....چون اگه کم میاوُردن اگه برمیگشتن پیش خانوادشون اگه میگفتن چرا مسئولین هیچ کاری نمیکنن ؟؟یا چرا نیرو ومهمات جدید نمیاد یا ما خسته شدیم حالا دیگه نوبت بقیه اس.... الان #خوزستان نداشتیم چه بسا #ایران نداشتیم ...چون اون تنگه تنها راهه حیاتی بود که اگه دشمن از اون عبور میکرد دیگه نمیشد جلو شو گرفت....
پ.ن :
فیلم #تنگه_ابوقریب داستان غم انگیز و پر افتخاریه که بهم فهموند چه قدر این #آرامش، #امنیت و زیبایی های ایرانمو مدیون خونِ این #شهدا هستم....
بهم یاد آوری کرد؛ ما ملتی هستیم که اگه حتی مثل اون روزا هیچکس کمکمون نکنه,#مسئولین بیخیال باشن، پای این راه پای این وطن هستیم...هرچند ازمسئولین خیلی #گله_مندیم