eitaa logo
شهید مصطفی صدرزاده
4هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
519 ویدیو
20 فایل
📌 آخرین ماموریت بسیجی شهادت است |🗓|تاسیس کانال↵ ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۸ { یک‌هفتہ‌بعدازانتشارکلیپ‌شهادت‌} |💛|خادم‌↵ @Seyed_fz |📖|محفل‌قرآنی↵ https://eitaa.com/joinchat/2943090802C8e98ae06c6 |📚|محفل‌چلہ‌ها↵ https://eitaa.com/joinchat/843055297C91379d9a73
مشاهده در ایتا
دانلود
می خواهم مرور کنم ... با تو بودن را ... ♥️:) اوایل مهر ماه سال ۱۳۹۶ را به یاد می اورم . همان روزهایی که در پی نامت بودم . همان زمان که مدام عکس بی نامت را می دیدم. راستش را بخواهی تا حالا اکثر رفقایت را همین گونه جمع کرده ای ... جالب است ... تو نامت را به من هدیه دادی ... داستان را که همه می دانند . اما حالا دقیقا از زمان جمع کردن رفقایت " یک سال " می گذرد. راستش کانال تو عجیب زندگی مرا تغییر داد... خودت خبر داری ... من که خووووب می دانم. راستی تولد کانالت مبارک 🌸 یک سال از هر روز به یاد تو بودن می گذرد و من هر روز شاهدم ... شاهد عرض ارادت ها شاهد ناراحتی ها شاهد درخواست ها شاهد حرف دل ها شاهد داستان آشنایی همه و همه برای " تو " ... راستش را بخواهی کسی از زندگی دیگری خبر ندارد ، اما همین را فقط که اسم رفیق واقعا برازنده توئه ...! نمی دانستم قرار است هر سال در تاریخ ۳۱ اردیبهشت دلم بگیرد و دوباره "تو" حال دلم را خوب کنی ... شاید برای عده ای عاقل خنده دار باشد. اما شیرین است ... خیییییییییلی هم شیرین است . راستی ممنون قرارمون رو یادت نرفت. دل گرفته را می گویم همان که پارسال و امسال در چنین روزی اتفاق افتاد . حرف زیاده داداش ...! بزار شیرینی های این حس ناب، بمونن ولی همه حسش کنن ...😇✋🏻 هواتو کرده بودم هوایم را داشتی ♥️:) ♥️
شهید مصطفی صدرزاده
عاشق به خواب تن ندهد جز به خواب مرگ! وآن هم بدین امید که بیند جمال دوست...
و خواب چه مشقتی شده است این ایام برای دلم ... و ندانستم قدر آرامشی که شب ها داشتم . می شود امشب خوابم را با آمدنت خوش کنی ؟!؟ خوش می شود هم خواب و هم دلم :) دل خوشی کوچکی داشته باشد این دل هم بد نیست ... نظری کن به دلم حال دلم خوب شود حال احوال رفیقت به خدا جالب نیست :) غم دل با که بگویم ؟!؟ فقط بیا به خوابم و داد بزن سرم ... همین ...! آن قدر بلند باشد که از خواب بیدار شوم . نه تنها از خواب شب بلکه از این خواب که مدت هاست دچارش شده ام . نامش را غفلت می گویند . خودمانی که بگویم ... می شود : گــــــــــم شده ام ... در این شلوغی ها در این در هم بر هم ها در این رشته های طولانی فکر .... و از اشک های نداشته ام که نمی دانم چرا چشمه اش خشکیده است :) در گلو می‌شکند ناله‌ام از رقت دل قصه‌ها هست ولی طاقت ابرازم نیست! جدیدا حرفام چال میشن ... کاش اجازه میدادی برات بنویسمشون ... اخ یادم نبود گم که میشم اجازه نوشتن نمیدی ... مانند بیابان خشکیده ای شده ام که باران مدت هاست دارد می بارد رویش .... منتها طراوتی ندارد.... آن قدر خشک است که آب هنوز به عمقش نرسیده است .... حس می کنم حرف هایم زیادی مبهم شده است . خودم نمی دانم چرا از هر جا تیکه تیکه برایت می گویم ... شاید دلیلش لبریزی دلم باشد . شاید به خاطر اینکه دیگر نمی دانم غم هایم را کجای دلم جا دهم این گونه شده ام . گم شدن هم حکایتی دارد .... آن قدر خسته ام ... که اگر چشم ببندم خواب مرا با خود می برد . خدا کند که آرام باشد این خواب ...! حرف ها زیاده ... گلوم درد می کنه ... زیادی پر شدم ... جایی برای خالی شدنم پیدا کن :) ༺🔷 ‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌════════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌ @ShahidMostafaSadrzadeh ‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌════════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══ 🔷‌‌‌‌‌‌‌༺
❤️ وارد گلزار شدم بدون اینکه بدانم کجایی و چه می کنی ... به پاتوق هایم ( مزار چند شهید ) سر زدم و در آخر خودم را در هیاهوی پر سکوتتان گم کردم . به سمت دفتر گلزار رفتم . نامت را بر زبان اورده و نشانی ات را که می دانستم چندان هم دور نیست پرسیدم . نام چند شهید را گفت و من گوشی ام را بیرون اورده و همان فیلم دانلود شده چند روز پیش را نشانش دادم . پیرمرد لبخندی زد و گفت : اره خدا رحمتشون کنه ....! به راه افتاد . من هم پشت سرش ... او می رفت و من در حال ذوق مرگ شدن خودم را کنترل می کردم . رسید جایی ، ایستاد و گفت بالا هم عکسشونه ... و رفت ... خیلی سریع رفت ...! شاید می دانست حال دلم نگفتنی است و نیازمند کمی تنها بودنم . نشستم زیاد طولانی شد. خیلی حرف زدم ... پر حرف ترین آدم روی زمین شده بودم. و ... بگذار بمانی برایم و بمانم برایت :) و سکوت ... 💔 @ShahidMostafaSadrzadeh
| امام حسین "علیه‌السلام" سائلی را در کوچه می بینند که دارد گدایی می کند از مردم به اون مرد می گویند : وای بر کسی که در این روز (عرفه) از غیر از خدا چیزی بخواهد. |
گاهی وقتا ... خسته ای :) خسته نه ... منظورم اینه که خییییییییییلی خسته ای ... خودت رو به در و دیوار میزنی که رها شی ... از خستگی ... حرم ...! یا یه مداحی 🎤 یا یه خاطره که یه زخم عمیق رو تو قلبت تازه کنه ... یا یه تصویر ... یا هر چی ....! تحمل موندن نداریم ... دلِ رفتن هم نیست !!! دنیای عجیبیه :) قشنگه دلگیره خسته کننده است حال ادم توش خوبه ... هزار جور دنیای متفاوت وجود داره و ما فقط تو دنیایی که خودمون برای خودمون ساختیم زندانی شدیم ... دلم یه دنیای تازه می خواد .. بدون آدما و حس های اضافه ... گرچه هیچ چیز اضافه نیست ... ولی حال دلم نیازمند کمی مدارا کردن است :) چرا این جوری شد ؟!؟ چی شد که این جوری شد ؟؟؟ راستش عین بچه ها بهونه گیر شدم آدم بزرگا که بهونه میگیرن ... نمی تونن جار بزنن من اینو می خوام و بد تر که نشه بهش رسید ... بغض اشکای یواشکی خوابای آشفته حسرت های عجیب غریب و در آخر خستگی :) قشنگه ها ولی سخته .... قشنگه ... ولی به شرط اینکه یه امیدی ته دلت باشه :) که هست ... منتها ما چون زیادی دوریم سخته دیدن اون امید :) راستش نمی دونم چی بگم ؟ ولی بیاید دعا کنیم هیچ کس خسته نشه از زندگی :) اصلا اگه زندگی ما واقعا زندگی بود خسته کننده نبود ...! منتها گفتم گیر کردیم تو جنگ و دعواهایی که الکی اسمش رو گذاشتیم زندگی ... به نظرم خستگی هم خوبه 💔 ولی طولانیش آدم و پیر می کنه ... مثلا بیاید داد بزنیم و بگیم 👇🏻 آقا جان :) من خسته ام از اینکه هر سال به خودم امید دادم سال بعد منم کربلایی ام 💔 ولی ... دعا کنیم برای حال دل هم 🖤 @ShahidMostafaSadrzadeh
اینکه رفته ای دلیل بر نبودنت نیست :) نبودن های بعد از رفتنت را می گویم 💔 همان نبودن هایی که خودم دلیلشان بودم و هستم و خواهم بود .... ولی ... برایم کمی سوال برانگیز است ...؟! چرا قبلا کم تر گمت می کردم ..!؟ شاید من خیلی از ان خود قبلی ام فاصله گرفته ام شاید هم تو اینگونه بودنم را نمی خواهی :) مدت هاست ننوشته ام ... نه برای تو نه برای خودم نه برای هیچ کس .. ! اجازه نوشتم افتاده دست تو و تو هم که این روز ها نیستی ... یا اگر هم هستی اجازه نوشتنم را صادر نمی کنی ...! الان که دارم می نویسم یعنی هستی ؟ یعنی اجازه دادی ؟ چه قدر عجیب و غریب شده ای این روز ها برایم 💔 البته از همان اول هم بودی ... همین که دلم با نگاهت لرزید عجیب و غریب بوده و هست تا ... همین حالا که قشنگ حس می کنم ازم دلخوری ...! ولی تو آدم قهر نیستی ... یادمه یه چن وقت پیش ، وقتی حالم داغون بود نگاهم کردی و من آرامش نکاه کردنت رو دیدم درونم ...! تو آدم قهر نیستی ... ولی دلخوری ... حق داری ... تو همیشه حق داشتی :) همیشه حق باتوئه ...💔 ولی ... همیشه از اینکه بیام و بهت بگم غلط کردم نترسیدم :) تو اهل تحقیر کردن نیستی ... تو این حدودا ۴ سال زندگیم که با اومدن تو شروع شد خیلی خوب شناختمت :) ولی هنوز نشناختمت ... تو اصلا شبیه آدمای دور و برم نبودی و نیستی ... من ادم بدی بودم برات ولی تو همونی هستی که اول بودی ... یه رفیق یه برادر یه کسی که اگه نبودی نمی دونم کجا بودم ...💔 اینکه میگم نیستی واقعا منظورم این نیست که نیستیا ... منظورم اینه که زیاد بهم با اخم نگاه می کنی ...! من با اخمات زندگی می کنم ولی مدل اخم کردنای الانت خیلی فرق داره ... کم تر اخم کن بهم 💔 اون قدری بودنت برام قشنگ و مهمه که براش هر کاری می کنم ... اخم کن بهم ولی لبخند بزن ... زیاد حرف زدم ... مثل همیشه :) نوشتن برات آرامش بخشه ... نگیر ازم این آرامشو 💔 فدای رفیق شفیقم ♥️ @ShahidMostafaSadrzadeh
پارسال " سال ۹۸ " اولین بارون پاییزی شهر قم دقیقا روز ۱ آبان یعنی روز شهادت داداش مصطفی اومد :) روزی که قشنگ ترین حسا + یه بغض قشنگ رو تجربه کردم . امروز بالاخره آسمون بارید ... آسمون بالاخره بعد از ۵ ، ۶ ماه داره خودشو خالی می کنه :) وقتی تو روضه بعضیا داد میزنن یا با یه حزنی گریه می کنن ادم از گریه اونا دلش می شکنه و گریه می کنه .. اسمون گریه می کنه و ما هم باهاش شروع می کنیم و تک تک دلایل اشک رو میاریم جلو چشمون ...! اسمون با اون همه عظمتش گریه می کنه :) خدا هیچ آدمی رو از اشک محروم نکنه که درد بدیه 💔 یہ یاداوری قشنگ با عنوان " اولین بارون پاییزی قم در سال ۹۹ " 🎤 💔 @ShahidMostafaSadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
‏آنقدر دلتنگم ‏كه نه با كافه نشستن آرام ‏و نه با دوست نشستن خالے ‏نه پے قهقه اے پوشالے ‏كه نشانم بده
تو این چند سال که هر بار از کربلا جا موندم ...! تنها دلخوشیم بازم حرم بود ... اما خب یه حرم دیگه حرم بابای مهربونی که همیشه پناه دلمون بوده و هست . همونی که هر بار از خواهرشون برات مشهدم رو گرفتم . و هر سال بعد جا موندن تا مشهد رفتنم این عکس { با همین کیفیت قدیمی } عکس پروفایلم بوده ...! امید ته دلمون کمه ... اما بابای مهربونی که من می شناسم ، طاقت انتظارای غریبانه یه جا مونده رو نداره :) همین قدر عاشقونه همین قدر مهربون 💔 بہ امید روزی ڪہ برم و بگم نائب الزیاره همہ هستم ...💔😔 صلوات ✍🏻 @ShahidMostafaSadrzadeh
متن نامہ 📜💌 سلام ...! امروز آمده ام تا دعوت کنم تو را با دنیای شیرین بعضی آدم ها :) دنیایی که این روز ها شاید خیلی ها از آن دور شده باشند ...! آمده ام تا کسی را برایت معرفی کنم که سال هاست می شناسمش ، البته هنوز هم برایم عجیب و غریب است ولی آشناست ...! آشنای غریبه ایست برای خودش ... تو را خواسته که الان این نامه در دستان توست ... کمی فکر کن ... دور و برت هزار جور آدم دیگر بود و هست که امکان داشت این نامه دست آن ها بیفتد ، اما چرا دست توست ؟!؟ حرف های حاشیه بس است ...! بگذار اصل حرفم را بگویم ... آمده ام برادری را برایت معرفی کنم که به قول حاج حسین یکتا تو منجلاب گناه دستت رو بگیره ... برات برادری کنه و از همه مهم تر الگویی باشه برات که به خدا نزدیک بشی :) امروز .... شهادت ... بزرگ مردی از تبار علی است ... که جانش را اول برای خدا و بعد برای دفاع از ناموس امام علی بخشید ...! امروز سالروز شهادت "شهید مصطفی صدرزاده" است . . . سلام کن :) برادرت دارد نگاهت می کند . لبخند بزن و بگو سلام ...! این اول راه است .... داستان برادری این ها تا قیامت ادامه دارد . هوای برادرت را داشته باش ... او حسابی هوایت را دارد . هر از گاهی برایش هدیه ای بفرست .. مثلا گناهی نکن .. یا به نیابتش دعایی بخوان :) خوش به سعادتت ... مبارکت باشه ... نوش جونت رفیق ...! زمان : به وقت ۱ آبان ۱۳۹۹ براےِ بیشتر آشنا شدن با این شهید در ایتا در خدمتیم @ShahidMostafaSadrzadeh 💔
گاهی که گم می شود ، برای مدتی شلوغی های زندگی ام را رها می کنم و می روم پشت میز مطالعه ، کامپیوتر را روشن می کنم ، هندرزفری می زنم . وارد پوشه فیلم های سینمایی ام می شوم و با کنجکاوی همیشگی ام خداحافظ رفیق را جستجو می کنم . همان فیلمی که هر گاه گم می شوم می روم و دلم را وقفش می کنم . داستان جلو می رود ... یکی یکی سکانس های عجیب و غریبش رد می شوند و من در هیاهوی خاموش شده ذهنم دنبال خودم هستم . دنبال خودی که نمی دانستم کجاست . همان خود که وقتی نیست حس می کند دلم که کسی نگاهش نمی کند . گرچه سایه شما از سر ما کم نمی شود . مقصودم همان دلخوری های مهربانانه برادرانه است . کمی رسمی شده ام ! شاید دلیلش فاصله ام باشد که زیادی طولانی شده و شاید هم کسی در گوشه ای از من به تو شکایت کرده 💔 بعید هم نیست . و اما خود گم شده ام ... الان به گفته خودم و حسی که از قلبم به من منتقل می شود ، پیدا شده ام . اشک ... دوای گم شدگان است . و حرم ... دوای دیوانگان ...! چه عجیب و غریب کلمات جا می گیرند در این نوشته ! نه از روی قصد ...! شاید از روی پر بودن دل است و هوا هم که پاییزی ... جریان عاشقانه قشنگی است ! و این داستان عاشقانه همیشه در دلش جدایی غریبی دارد . بیا و مثل همان زمان ها که قهر بودی ولی هوایم را داشتی و نشانم می دادی که هوایم را داری ، کمی خودت را نشان بده . مثل همان موقع ها که می خواستم باشی و نشانم می دادی هستی ... این روز ها نگاه سنگینت را روی سرم حس می کنم ! اما این نگاه آرامم نمی کند . زیادی سنگین است ... دستگیری کن ... شب جمعه است . شهدا شب جمعه دستشان باز تر است ... رفیق ... داداش ... با مرام ... قهر نکن ! جانِ من ... ارزشی دارد که برایت قسم بخورم به آن ؟ جان من نگاه سنگینت را سبک کن و دستم را بگیر ! نشانم بده که هستی ... و شب ها آسمان دلتنگ کسی است ! و سکوت ... شب ... آرامش ... و جعل الیل سکنا (: و قرار داد شب را مایہ آرامش 💔 آرامشی از جنس پاییز با چاشنی باران و کمی هم بی خوابی چھ حس نابی بود (: ساعت بہ وقت ۱ و ۲۸ دقیقه بامداد ...! این ساعت شما رو یاد کسی ننداخت ؟ مثلا سردار؟!؟💔(: ♥️ ╔═ 🌼 ═══ ♥️ ═══ 🌸 ⚘ ═╗ @ShahidMostafaSadrzadeh ╚═ ⚘ 🌸 ═══ ♥️ ═══ 🌼 ═╝