🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰همیشه چاقو در جیبش بود 🔸پیش از سال 93 که مجید به #کربلا سفر کرد پسر خیلی #شری بود. همیشه چاقو🔪 در
7⃣5⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰با بدبختی مجید را به #سربازی فرستادیم. گفتم نمیشود که سربازی نرود❌ فردا که خواست ازدواج💍 کند، حداقل سربازی رفته باشد. وقتی دید #دفترچه سربازی را گرفتهام. گفت برای خودت گرفتهای! من #نمیروم.
🔰با یک مصیبتی اطلاعاتش را از زبانش بیرون کشیدیم و فرستادیم⚡️اما #مجید واقعاً خوششانس بود. از شانس خوبش سربازی افتاد #کهریزک که یکی از آشناهایمان هم آنجا مسئول بود. مدرسه کم بود هرروز پادگان هم میرفتم☺️
🔰مجید که نبود کلاً بیقرار💓 میشدم. من حتی برای تولد مجید کیک تولد🎂 #پادگان بردم. انگار نه انگار که سربازی است. آموزشی که تمام شد دوباره نگران بودیم. دوباره از شانس خوبش « #پرند» افتاد که به خانه نزدیک بود.
🔰مجید هر جا میرفت همهچیز را روی سرش میگذاشت😅 مهر تائید #مرخصی آنجا را گیر آورده بود یک کپی از آن برای خودش گرفته بود. پدرش هرروز که مجید را پادگان میرساند. وقتی یک دور میزد🚙 وبرمی گشت خانه میدید که #پوتینهای مجید دم خانه است. شاکی میشد که من خودم تو را رساندم پادگان تو چطور زودتر برگشتی⁉️ مجید میخندید و میگفت: خب #مرخصی رد کردم😄
راوی:مادر شهید
#شهید_مجید_قربانخانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
آخرین تماس☎️ ایشان 22 دی ماه بود کلی در مورد #امیرحسین صحبت کردیم به شوخی می گفت این بار بیام بریم خ
🍃🌸🍃🌺
گُفتَنی نیست🚫 وَلی...
#بی_تو کماکان دَر مَن
✿نَفَسی هَست
✿دِلیـ❤️ هَست
✿وَلی #جانی نیست 😔
نازدانه شهید: امیرحسین
#شهید_علی_آقاعبداللهی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانه_شهید_مهدی_زین_الدین 💞 ↶ #نیمه_پنهان↷ #قسمت_دهم🔟 🔻راوی:همسر شهید 🍃كم كم ترسم ريخت . بعد از
📚 #رمان
#عاشقانه_شهید_مهدی_زین_الدین 💞
↶ #نیمه_پنهان↷
#قسمت_یازدهم1⃣1⃣
🔻راوی: همسر شهید
🍃جلسه ي اول توانستم دزدكي نگاهش كنم . مخصوصاً كه او هم سرش را زير انداخته بود . با همان لباس فرم سپاه آمده بود . خيلي مرتب و تميز . فهميدم كه بايد در زندگيش آدم منظم و دقيقي باشد . از چهره ي گشاده اش هم مي شد حدس زد شوخ است . از سؤالاتي كه مي پرسيد فهميدم آدم ريز بيني است و همه ي جنبه هاي زندگي را مي بيند .
🍃دو روز بعد هم با همان لباس سپاه آمد . صحبت هاي جلسه ي دوم كوتاه تر بود . نيم ساعت بيش تر نشد . اين كه چه جوري بايد خانه بگيريم ، مدت عقد ، مهريه و اين چيزها . آقا مهدي اصلاً موافق مراسم نبود . مي گفت " من اصلاً وقت ندارم و الآن هم موقعيت جنگ اجازه نمي دهد . " گمانم عمليات رمضان بود . حالا كه دلم گواهي مي داد اين آدم مي تواند مرد زندگيم باشد ، بقيه ي چيزها فرع قضيه بود . ديگر همه ي خانواده مان سر اصل قضيه ازدواج ما موافق بودند .
#ادامه_دارد...✒️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#عاشقانه_شهید_مهدی_زین_الدین 💞
↶ #نیمه_پنهان↷
#قسمت_دوازدهم 2⃣1⃣
🔻راوی:همسر شهید
🍃مردها معمولاً در اين كارها آسان گير تر هستند . ايرادهاي مادرم را هم خوش رويي و تواضع آقا مهدي جبران مي كرد . مادرم مي گفت " چه طور مي شود دو هفته منير را بگذاريد و برويد جبهه ؟" او مي گفت " حاج خانم ما سرباز امام زمانيم ، صلوات بفرستيد .
" و همه چيز حل مي شد .
مادرم مي خنديد و صلوات مي فرستاد . داماد به دلش نشسته بود . كارها سريع و آسان پيش مي رفت .
🍃من و آقا مهدي و خواهرشان با هم رفتيم براي من يك حلقه ي طلا خريديم ، نُه صد تومان ! تنها خريد ازدواجمان ، حلقه ي او هم انگشتر عقيقي بود كه پدرم خريده بود . رفتيم به منزل آيت الله راستي و با مهريه يك جلد قرآن و چهارده سكه ي طلا عقد كرديم . مراسمي در كار نبود . لباس عقدم را هم خواهرم آورد . بعد از عقد رفتيم حرم . زيارت كرديم و رفتيم گل زار شهدا ، سر مزار دوستان شهيدش.
#ادامه_دارد...✒️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_17231484.mp3
2.83M
🎼 #مداحی_شهدایی
🔸 آی شهدا دلای ما تنگہ براتون
🎤🎤مجتبی رمضانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
روزها بے تو💕 گذشت و
#غربتت تایید شد
چون #دعاےفرج ما
همه با تردید شد
بارها نامه💌 نوشتم که #بیا
اما حیفـــــ
معصیت🔞 کردہ ایم و
#غیبتت تمدید شد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh